؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟نوشته اصلی توسط ali.amamverdi
دوست عزیز ، بهتره تاپیک قبلی ایشون رو بخونی
تشکرشده 1,286 در 287 پست
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟نوشته اصلی توسط ali.amamverdi
دوست عزیز ، بهتره تاپیک قبلی ایشون رو بخونی
Royaye Sedaghat (جمعه 08 دی 91)
تشکرشده 1,286 در 287 پست
چه شدي پس مينا خانوم؟
خوبي؟
Royaye Sedaghat (شنبه 09 دی 91)
تشکرشده 17 در 12 پست
سلام داغونم...داغون ترازاونکه فکرشوهم بکنید...امروزخودزنی کردم..دستمو سوزوندم....حالم بده..دست ودلم به درس نمدونم جکار کنم
تشکرشده 2,343 در 504 پست
خدا بهت صبر بده تا بتونی تحمل کنی این دوره رونوشته اصلی توسط mina_bushehr
می دونم خیلیییییییی سخته اما تو می تونی مثل خیلی از بچه های این سایت
مطمئن هستم از این امتحان سر بلند میای بیرون
فقط صبر داشته باش
اگه گریه آرومت می کنه گریه کن حسابی گریه کن تا آروم شی اما بر نگرد به رابطه قبلی
موفق و سربلند باشی
صاعد (دوشنبه 11 دی 91)
تشکرشده 1,286 در 287 پست
سلام مینا جان
میدونم داغونی و طبیعیه
اما خودزنی ممنوع! باید به خودت کمک کنی
بگو ببینم این روزها چه میکنی؟
برنامه ت چیه؟
نکنه مدام یه جا میشینی و بهش فکر میکنی که نتیجه اش شده خودزنی؟
پست قبلیم که صحبت های آقای sci رو نوشته بودم خوندی؟
هنوز بهت زنگ میزنه؟
کمی توضیح بده تا دوستان راهنماییت کنن
به قول دوستی تو کاری رو انجام دادی که هر کسی جرئتشو نداره
پس تا تهش ادامه بده و بدون که موفق میشی
این چند روز که نبودی خیلی تو فکرت بودم
Royaye Sedaghat (دوشنبه 11 دی 91)
تشکرشده 1,148 در 268 پست
باور کن که فراموش کردن یک عشق بی سرانجام می تونه خیلی راحت باشه.
جریان زیر یک مثال واقعی برای جمله بالا است:
"یکی از دوستان صمیمی من 6 سال عاشق پسری بود. از اون 6 سال فقط یک سالش رو کمابیش با هم بودند و پسره یهو غیبش زد و دوستم 5 سال برای آدمی که اصلا معلوم نبود کجاست هر شب اشک می ریخت. تو اون 5 سال تمام خواستگارا و پیشنهادهای دوستی رو رد می کرد.
انقدر اون پسر رو دوست داشت که رشته مورد علاقه اون پسر رو (که خودش نتوانسته بود قبول شه) تو بهترین دانشگاه کشور قبول شد. چون اون پسر به گیتار زدن علاقه داشت رفت و به طور حرفه ای گیتار زدن و یاد گرفت و خلاصه همه زندگیش رو خواسته های پسری بنا شده بود که اصلا معلوم نبود کجاست.
بعد از 5 سال این دختر یک خواستگار پیدا کرد که همکلاسی اش بود و انقدر عاشق دوستم شده بود که همه عالم و آدم فهمیده بودند. دوست من هم چون می خواست این پسر رو از سر باز کنه بهش جریان عشق گمشده اش و گفت.
پسره به خاطر عشقی که به دوستم داشت تصمیم می گیره تا عشق دوستم و پیدا کنه و به قول معروف دستشون و تو دست هم بگذاره
و این کار و هم می کنه( از طریق آشنایی که تو مخابرات داشته)
خلاصه پسره که جریان و می فهمه و همینطور شرایط دوستم و می بینه که حالا دانشجوی بهترین دانشگاه تو یکی از بهترین رشته ها (که آرزوی پسره بوده) است و شرایط دیگه اش هم خیلی خوب است با دوستم قرار می گذاره.
اونا یکی دوبار با هم قرار می گذارند. اون موقع دوستم رو ابرها بود از خوشحالی
بعد یکی دوتا قرار پسره به دوستم پیشنهاد سکس می ده
دوستم آدم مذهبی نبود. اما این پیشنهاد پسر انقدر برایش گرون تموم شد که تصمیم گرفت رابطه اش و قطع کنه
می دونی کسی که 6 سال شب و روزش رو با عشق به یک نفر گذرونده بود، چطوری عشقش رو فراموش کرد؟
یک روز با خودش تصمیم گرفت که همه چیز رو یکباره تموم کنه:
همه خاطرات و یادگاری ها رو برد بیرون و یه جای پرت ریخت دور
موبایلش و خاموش کرد
بعد چند تا فیلم ویدیویی گرفت و با کلی هله هوله رفت خونه
چند روز پشت سر هم فقط فیلم دید و هله هوله خورد و نگذاشت فکرش سمت عشق و عاشقی بره
یک هفته بعد با دوستایش(ما) به اردوی دانشجویی رفتند و بعد هم امتحانات شروع شد و تحویل پروژه ها و ...
بعد از 2 ماه دوستم با پسر دیگه ای آشنا شد. اون پسر الان شوهرشه و با هم خیلی خوشبختند
ببخشید اگه طولانی شد. ولی این جریان واقعی رو برایت تعریف کردم تا بدونی همه چیز به یک تصمیم قاطع بستگی داره
shabe niloofari (پنجشنبه 14 دی 91)
تشکرشده 17 در 12 پست
سلام روزا همش تو خابگاهم به درودیوار نگاه میکنم هیچکی تو اتاق نیست همه رفتن خونه ولی من نمیتونم برم چون دق میکنم....هنوزبهم زنگ میزنه...یکی دوبار جواب دادم گفتم که بهم زنگ نزن....گفت بخاطر تو شباخونم نمیرم و همش خونه خودمونم و با لباسام شباشو صبح میکنه...سرکارهم نمیره..همه چی واسش پوچ شده.....خانمش هم بهم زنگ زده و کلی حرف بارم کرد که باعث شدی شوهرم دیگه خونه نیاد .....
afrudit (دوشنبه 11 دی 91)
تشکرشده 1,286 در 287 پست
سلام عزیزم
لطفا یا گوشیتو خاموش کن یا به هیچ عنوان جواب نده
ببین مینا جان "به هیچ عنوان"
اصلا هم انقدر خودتو توی خوابگاه حبس نکن
زندگی روزمره تو ترک نکن
حتما برو و قدم هم بزن
آروم میشی
این روزا باید حسابی مراقب خودت باشی
به آینده روشنی که اگه مقاومت کنی در انتظارته فکر کن
باز هم ادامه بده
باور کن این درد همیشگی نیست و به مرور زمان کمتر میشه و خوب خوب میشی
لطفا لطفا لطفا اون رابطه رو با تمام وجود تموم شده بدون
اصلا دلت براش نسوزه
اون هم یه مدت سختشه و بعد خوب میشه
باور کن کاری که کردی به نفع اون هست
سرتو با خوندن درسهات و مقالات مفید این سایت گرم کن
خودتو مشغول کن که زمان زودتر بگذره و بهش فکر نکنی
برات دعا میکنم
Royaye Sedaghat (دوشنبه 11 دی 91)
تشکرشده 17 در 12 پست
دلم واسش تنگ شده.خیلی دلتنگشم.........تنهاهمدمم شده این سایت وقلم وکاغذ..احساس پوچی میکنم....احساس ناامیدی.مرگ.نمدونم چ کنم از فکرش بیام بیرون.هرکارمیکنم نمیشه...همش تو ذهنمه همش حرفاشتو گوشمه....دلم اغوششومیخواد.دلتنگشم
تشکرشده 1,286 در 287 پست
ميدونم مينا جان
طبيعيه
دركت ميكنم
منم دلتنگي ميكنم اما احساس پوچي نبايد داشته باشي
زندگي هميشه جريان داره
داري به سمت يه زندگي بهتر ميري
مقاومت كن
ميگذره
Royaye Sedaghat (سه شنبه 12 دی 91)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)