موضوع: كمك - با مردی متاهل رابطه دارم و نمی توانم زنش رو تحمل کنم

الان زن و شوهریم....خانوادم نمیدونن.....دانشجو هستم تو شهر دیگه...........قبلا میرفتیم ولی گفتم که بازنت بیرون نمیام............زن و شوهر موقت.....بین خودمون صیغه خوندیم.....

گفته که عاشقمه بخاطر خودم میخاد کنار بکشه بخاطر ابروی خانوادم.....اخه خانوادش به محض خاستگاری ابروریزی مییکنن.............

مینا خانم،

الان گفته که از زندگیم برو بیرون. منتظر چی هستی؟
ما باید چه راهنمایی و کمکی بکنیم؟ می شه بگی؟

اما نه میتونم جدا بشم نه بمونم..............جدا بشم نمتونم ازدواج کنم چون عذاب وجدان دارم.......بمونم زنشو نمتونم تحمل کنم چون متنفرم ازش............

بگید چکار کنم؟چطورکناربیام؟

عزیزم با این وضعیت نوشتنت کسی نمیتونه کمکی بهت بکنه
چرا خرد خرد میگی؟؟؟؟؟؟؟؟درست تو یک پست کامل توضیح بده از شروعش تا اینکه چی شد به اینجا رسید
شما دانشجوی شهرستانی و با این آقا صیغه کردی و خانوادت هم میدونن؟؟؟
ایشون اومدن خواستگاری که خانوادت با وجود اینکه تک فرزندی نمی ذارن ازش جدا شی؟؟!!!!
چرا با همسرش میرفتی بیرون؟
از شروعش تا اینجا رو کامل توضیح بده

ما اول قرار ازدواج نداشتیم کم کم بوجود اومد....باهم ارامش داریم .

مینای عزیز،

الان اصلا دست شما نیست که بخوای بمونی یا نه. مستقیم و واضح بهت گفته برو.
می خوای بمونی، باردار بشی، یه بچه هم سقط کنی، هزار تا بیماری و مشکل دیگه هم به مشکلاتت اضافه کنی ؟

تو از زنش متنفری. ولی اون زن و شوهر همدیگه را و زندگیشون را دوست دارند.

توی این تالار اگر یک کم بگردی، مردهایی را می بینی که به هر دلیلی زنشون را دوست ندارند، تلاششون را برای جدا شدن که می بینی تعجب می کنی. مرد وقتی بخواد جدا بشه، هیچ چیز جلودارش نیست ( حتی مهریه)، مخصوصا که قانون هم کارشون را راحت کرده. مردهایی هستند که با چند ماه عقد و نامزدی حاضرند تمام مهریه همسرشون را بدهند و جدا بشن. چون همسرشون را نمی خوان.

مرد اگر نخواد با زنجیر هم نمی شه نگهش داشت. مطمئن باش که زنش را می خواد که مونده. زنش را دوست داره. زندگیش را دوست داره.

می دونم که باور حرفهای من برات سخت است و ترجیح می دی توی خیال خوشت باشی که اون تو را دوست داره و زنش یک دیو دو سر هست و ازش متنفره!!
سنت خیلی کم است برای شناختن گرگهایی به اسم مرد توی جامعه. این آقا از سن کم و سادگی تو سواستفاده کرده. الان هم دیگه خسته شده و داره با زبون خوش بیرونت می کنه. چاره ای نداری، جز این که بکشی کنار. اگر نری با داد و بیداد پرتت می کنه بیرون از زندگیش.

مرد متاهلی که بچه ها ( چند تا بچه داره؟ ) داره، چطور تازه یادش افتاده که این کار برای تو خطرناک است و آبروریزی داره؟ چرا تا حالا یاد آبروی تو نبود؟ وقتی یواشکی بین خودتون صیغه خوندید یادش به آبرو و زندگی تو نبود؟
عزیزم برو پیش یک مشاور. می تونی بری مشاوره دانشگاه یا هر جایی که برات راحت تر هست. سعی کن برگردی به زندگی عادی.

راهی جز تمام کردن این رابطه نداری.
می تونی ازش شکایت هم بکنی ولی اول باید با یک وکیل صحبت کنی، چون برای خودت هم دردسر میشه.

مینا جان کامل داستانتو بگو اینجوری بیشتر می شه کمکت کرد...الان من نمی دونم دوستین صیغه این؟ اون اقا اصلا چند سالشه؟ تحصیلاتش؟ شما از 18 سالگی صیغه بودین؟ اگر دوست دارین بهتون کمک بشه انقدر گنگ حرف نزنید

دوست عزیز
دو پادشاه در یک اقلیم نگنجند هیچ وقت در چنین زندگیهایی مساوات رعایت نمیشه و نمی تونید انتظار داشه باشید یک زندگی ارام داشته باشید.
قبل از اینکه به قول خودتون به هم علاقمند بشید دلیل شما برای ورود به چنین رابطه ی چی بود؟ایا مطمئن هستین این اقا به شما راست گفتن؟منظورم این اقا نیستن ولی اصولا بعضی ادمها برای اینکه بقیه رو فریب بدن سعی میکنن حس ترحم بقیه رو به خودشون جلب کنند!طبیعیه که حس ارامش به هم می دادید چون در رابطه های نامشروع به دلیل پر رنگ بودن حس جنسی اینطور تصور میشه اما این حس ارامش نیست که به هم میدن ودر تمام این روابط وجود داره!
هیچ وقت با خانم این اقا صحبت کردین؟اصلا ازش چی می دونید؟
در مجموع در چنین رابطه هایی توصیه میشه که با طرف درگیر در یک رابطه ی دیگه زمانی رابطه اغاز بشه یا ادامه پیدا کنه که رابطه ی قبلی تمام شده باشه.
ایشون لا اقل یکبار به خانمشون خیانت کردن پس به شما هم خیانت خواهند کرد.

من واین اقا که 27 سالشه باهم اشنا شدیم به قصددوستی.گفت با خانمم مشکل دارم و دنبال عشقم...باهم بودیم عاشق شدیم.خانمش در جریان بود...تصمیم به ازدواج گرفتیم.زنش باردار بود الان دوتا بچه داره.خاستن طلاق بگیرن.ازاولش زنش رفت به خانوادهاشونگفت که اون با منه.و هزار جور حرف رومن دراورد.....ما همچنان پافشاری میکردیم...خانواده من در جریان نیستن....من بکارتمو از دست دادم...صیغه شدیم...و الان با هم روزا زندگی میکنیم...خونه داریم...شبا من خابگاهمو اون خونش....تا یکروز داداشش و زنش باهاش حرف زدن...زنش گفت اگه ولش نکنی ابروتونو میبرم...اونم میگه بخاطر ابرو خانوادت باید جدا بشیم اما من تحمل جدایی ندارم....زنش همش دعوا میکنه ولی تا پیش من میاد بهش اس ام اس عاشقونه میده...اونو بازیچه خودش کرده...ی روز خوبه ی روز بد....مشکل سکسی داره...تا بحال فقط زورگیرش میکرده....من نمیتونم با کس دیگه ازدواجکنم چون عذاب وجدان میگیرم...برای اینده اونم نگرانم....بعدمن نمتونه زندگی کنه....چون زمانی که بامن اشنا شد یه مره بود..کار نمیکرد.بعد من انگیزه زندگی پیدا کرد....حتی بخاطریکه با من ارامش داره با زنش دعوا نمکنه و با صداهای زنش سکوت میکنه....مونم چ کنم.؟

من از زنش متنفرم...بخاطررفتاراش و دیونه بازیاش....احساس میکنم اون مال منه و زنش نباید بهش دست بزنه...زنش میگه که بدنت نجسه اما شبا بزور خودشو تو بغلش میندازه.....اون بخاطر بچهاش تحمل میکنه.....تحمل ندارم بره توبغلش...بوسش کنه...بااینکه همش از روی اجباره.....همه بهش میگن اگه منو ول نکنه ابرو خانوادمو میبرن.....

مینا فرض کنیم که
اون زن بد است
مشکل رابطه جنسی داره
اخلاقش بده
و هزار تا مشکل دیگه ...

الان با این شرایط اون آقا می خواد باهاش زندگی کنه و به شما گفته برو. کاری نمی تونی بکنی دختر خوب.

ببین این آقا اگر زنش را نمی خواست طلاقش می داد. هیچ منع قانونی برای طلاق دادن زن وجود نداره. هیچ دلیلی هم ازت نمی خوان. فقط باید بری دادگاه بگی من زنم را نمی خوام.

این آقا اگر زنش را نمی خواست طلاقش می داد. سعی کن این را متوجه بشی.

نمی خواد نگران اون باشی که بعد از تو چکار می کنه و چطوری زندگی خواهد کرد. به فکر خودت باش. اون هیچیش نمی شه.

اکثر خیانت های آقایون هم در زمان بارداری خانمشون اتفاق می افته که زن از لحاظ جنسی کمتر می تونه با همسرش همراه باشه و از لحاظ روحی هم بخاطر تغییرات هورمونی کمی تغییر خلق و خو می ده. مردهای مرد با توجه و همراهی با زنشون این روزها را پشت سر می گذارند. مردهای نامرد هم می رن خیانت می کنند.
زمانی که همسرش بادار بوده اومده سمت شما. بعد از تولد بچه و عادی شدن زندگیش، یادش افتاده که چه غلطی کرده.

این تاپیک را هم بخون
جدا شدن مرد متاهل از دختر مجرد عاشق-دنبال اسونترین راهم
[undefined=undefined]http://www.hamdardi.net/thread-23515.html