دوستان واقعا به کمکتون نیاز دارم...
تشکرشده 137 در 48 پست
دوستان واقعا به کمکتون نیاز دارم...
تشکرشده 358 در 180 پست
اگه منظورتون و درست درك نكردم معذرت ميخوام من فك كردم ايشون با طعنه اينو گفتن،در مورد احساس و درست بودنش فقط وقتي ميشه مطمئن بود كه وقتي طرفمون و نبينيم دلمون تنگ ميشه يا وقتي دنيا رو بدون اون تصور كنيم حال بدي پيداكنيم.البته من نظر خودمو ميگم نميدونم درسته يا نه فك ميكنم اگه يه چند وقت از هم دورباشيد شايد بيشتر قدر لحظه هاي باهمو بدونيد اين دلتنگي بتونه بهتون ثابت كنه واقعا چه حسي به هم داريد.در مورد جمع و رفتارهايي كه ميكنه هم من خودمم هم خيلي خوشم نمياد توجمع مخصوصا وقتي بزركترها هستن خيلي نزديك همسرم بشينم يا دستش و بگيرم حتي ازاينكه برم استقبالش خجالت ميكشم البته اينا مال اوايل رابطه اس.ميشه بپرسم تو خلوت چه رفتاري باشماداره؟
تشکرشده 137 در 48 پست
خانمای عزیز لطفا جواب بدن...
آیا وقتی از شوهرتون یا نامزدتون بابت حرف یا کاری ناراحت بشین حس میکنین کمتر دوسش دارین و به فکر طلاق میفتین؟ نه که عملی کنین.. میخوام بدونم ته دلتون نمیگین برم جدا شم راحت بشم ؟؟
اخه نامزدم میگه هر وقت بحثمون میشه یا ازت ناراحت میشم به جدایی فکر میکنم!!!!!!!! واقعا دیگه خستم کرده و چاره ای نیست جز اینکه مدتی ازش دور باشم . ناراحت نشین ولی میخوام روشو کم کنم اخه خیلی پررویی میکنه
تشکرشده 358 در 180 پست
آره منم اون موقع ها كه بااون آقا ارتباط داشتم بااينكه خيلي دوستش داشتم و يه لحظه هم طاقت دوريش و نداشتم ولي وقتي بحثمون ميشد ميخواستم ارتباطم و تموم كنم حتي باهاش خداحافظي هم ميكردم ولي تا شب نشده از حرفم پشيمون ميشدم و بهش زنگ ميزدم هميشه بعد يه اختلاف فكر ميكردم اگه تمومش كنم راحت ميشم ولي فقط در حد حرف باقي ميموند. تو اين تالار بگرديد خانوم هايي كه حتي از همسرشون خيانت يا بي وفايي ديدن به فكر جدايي افتادن ولي عمليش نكردن نمونش خانم چكامه حتما داستانش و بخونيد. كه چه جوري با صبر و تلاش تونست همسرش و برگردونه و رابطش و مثل قل كنه فك نكنم همسر شما از همسر ايشون سرسخت تر باشه.
http://www.hamdardi.net/thread-3701.html
http://www.hamdardi.net/thread-6124.html
بعدم وقتي زن و شوهر ميشيد رو كم كني چه معني ميده شما سنتون ازش بيشتره پس انتظار پختگي بيشتري ازتون ميره
saharjavid (شنبه 09 دی 91)
تشکرشده 137 در 48 پست
ممنون پست ها رو خوندم. در واقع مشکل این نیست که این پیشنهادای احمقانه رو میده . مشکل اینه که مادرش هم در جریان قرار میگیره و به طبعش مادر من ( چون مادرش هر چی میشه به مادر منم زنگ میزنه گله گذاری میکنه از من )
توقعات زیادی داره ازم میگه خونه ما که میای حق نداری باهام بحث کنی و صداتو بالا ببری ینی هر چی هم بهم بگن باید احترام بذارم چون جلوی مامانشه...
واقعا لازمه بابت رفتاراش تنبیه بشه . حتی پنج شنبه شب به خواست خودش رفتم خونشون ولی بعدش بهم میگه مامانم گفته با رفتار اون شبت ( جلوی مادرش دعوامون شد یکمی) چطور روت شد بیای !!!
ببخشید رک میگم میدونم اینجا جاش نیست ولی یه شبو که پیشم میخوابه عشقشو میکنه صبح بیدار میشه کلی عیب و ایراد ازم یادش میاد و شبش بم میگه و قهر و ...
آها راستی یه مطلب دیگه که فردا قراره بریم خونشون با مادرم و خواهرم راجع به مسایل پیش اومده صحبت کنیم.
لجبازیش هر روز بیشتر میش دوستان با اینکه میدونم حل میشه ولی خستم کرده
m.milad (یکشنبه 10 دی 91)
تشکرشده 137 در 48 پست
اخه یه نفر چقد میتونه لجباز باشه... چقد باید تحمل کنم بهم بگه بچه.. چقد تحمل کنم ... بابا محبت هم حدی داره من همیشه باهاش مهربون بودم خودشم میدونه..
تشکرشده 35 در 24 پست
بنظر من میلاد باید ازش 1 ماهی دور باشی و سراغی نگیری تا خودش متوجه اشتباهاش بشه این راه را امتحان کن جواب میده
تشکرشده 12,256 در 2,217 پست
سلام میلاد عزیز،
تاپیک شما از حد 50 پست گذشته. تاپیک هایی که بیش از حد طولانی می شوند کمتر مورد توجه قرار می گیرند. این تاپیک قفل می شود.
لطفاً برای مشکل خود یک تاپیک جدید باز کرده، مشکلتون رو شرح دهید و خلاصه ای از راهکارهایی که دوستان در این تاپیک بهتون ارائه دادند رو بنویسید و بگویید هنوز در چه مورد از تالار همدردی کمک می خواهید. می توانید لینک این تاپیک رو هم در اون تاپیک قرار دهید.
با تشکر از شما.
hamed65 (یکشنبه 10 دی 91)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)