عزیز
به طور جدی روی این احساست کار کن . این افکار در زمین احساساته ، بکشونش به زمین عقل و اونجا این افکار را در بوته نقد و استدلال قرار بده و می بینی که با یک تحلیل شناختی و منطقی این افکار میره کنار و نگاهت عوض میشه .
اینجا هم یک میان پرده برای نمونه برات میارم تا الگویی باشه برای اینکه بدانی چه باید بکنی .
میان پرده :
نازنین یاد حرفهای شوهرش افتاده ، خود بخود بغضش میگیره ، خودشو مظلوم می بینه ، برای خودش ناراحته و اشکه که از چشماش جاری میشه و ....
یهو به خودش میاد می بینه ، وای چقدر زمان گذشته و من غرق بودم و اصلاً نفهمیدم چطور گذشت . نازنین میخواد بره دنبال کاراش اما .......
بهتره لحظاتی مکث کنه و به خودش بگه ، که چی ؟ ، نشستی کلی به حال خودت گریه می کنی که چرا همسرت اون حرفها را زد ، مگه مهم بود اون حرفها؟ ..... اینو میگه اما واقعاً براش مهمه ...... اینجاست که باید دست خودشو توی دستش بگیره و بگه نازنین بیا ببینیم اصلاً این حرفها چرا باید اینقدر تو را ناراحت کنه ؟ آیا تو می تونی طوری باشی که به این حرفها بخندی چه برسه به ناراحت شدن ..... لحظاتی مکث و ... نازنین میگه ،مگه میشه ... این حرفها دل منو سوزوند ، آخه مگه من چکار کردم ، مگه گذشته من چیه که اون باید این حرفها رو بزنه . چرا باید ، اگر فلان و ....... بزار نازنین درد دلاشو بگه .... اما بیشتر از چند لحظه نباید اجازه داد خلوتش با خودش به درد دل ( مرثیه سرایی احساسی ) بگذره ، باید بشینه و با خودش جلسه تشکیل بده .....:
موضوع جلسه >>> ناراحتی نازنین از یک مشت حرف نامربوط از شوهرش راجع به گذشته
عقل >>> حرف نامربوط که ناراحتی نداره مگه نمیگی نامربوطه ...
احساس >>> چرا ناراحتی نداره ، غرور من شکست ، رو سر من منت گذاشته شد . توهین بهم شده . چرا ، چرا ... اتفاقا مهمه و ناراحتی داره .
عقل >>> چی گفت مگه ، از کدوم حرفش بیشتر دلت سوخت .
احساس >>> که گفت همه بهم گفتند با کسی که گذشته ای داره ازدواج نکن .
عقل >>> گذشته ای داره یعنی چه ؟
احساس >>> یعنی نامزدی به هم خورده من
عقل >>> مگه دنیا به آخر رسیده ؟، این اتفاق مگه برای کسای دیگه هم پیش نیامده ؟ مگه برای بهار شادی هم پیش نیامده ؟
احساس >>> چه ربطی داره
عقل >>>> ربطش اینه که چرا واکنشها متفاوته ، یکی از آن واقعه میگذره و خودشو شارژ روحی میکنه و دیگه انگار نه انگار اتفاقی افتاده تا جایی که اگر کسی یاد آوری کنه ، نه تنها نارحت نیست بلکه به شوخ و شنگی ، و ابراز خیرات آن می پردازه . یکی تا عمر داره اون ماجرا را باخودش میکشونه و هروقت یادش میافته دلش به حال خودش کباب میشه .
احساس >>> خوب دومی حق داره ...
عقل >>> نه ، حق نداره وجودش را اینگونه آزار بده
احساس >>> اصلاً کسی منو درک نمیکنه .
عقل >>> درک حال تو اینه که دست از سر نازنین برداری تا من دو کلوم حرف حساب باهاش بزنم .
عقل نازنین بر منبر تحلیل سوار میشه . اول داشته های نازنین را یادآوری میکنه ، بعد تجربه های خوبی که از آن ماجرا به دست آورده را ووووو
عقل >>> نازنین مگه تو به خودت شک داری ، مگه با آن واقعه چیزی از ارزشهات کم شده ؟
چرا تو فکر می کنی که اینجوری دیگه شایسته نیستی ؟ چرا فکر می کنی تو مقصر بودی ؟ چرا تصور می کنی با این گذشته دیگه اعتبار نداری ؟ اصل اعتبار تو ، در درون تو و نسبت به خودته ..... تو این اعتبار را باور نداری ؟
تو از خودت بابت اون گذشته خجالت می کشی ؟ مگر چه کردی ؟ چه کاری از تو برمیامد و تو نکردی
فعلاً همین مقدار بس هست . و ... اینگونه با تحلیل شناختی نگرشت را نسبت به خودت عوض کن . حتی بهتره از یک مشاوره حضوری کمک بگیری .
حالا با همسرت اینگونه وارد صحبت شو :
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)