به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array

    RE: از دست همسرم خسته شده ام

    سلام به کامبیز محترم

    در ارتباط با اینکه چه کاری برای همسرم انجام داده ام
    اول در ارتباط با ماشین بودم که کمک مالی کرده ام تا بتونه بخره و باهاش کار کنه
    دوم اینکه من خودم شاغل هستم همیشه به منایپسبتهای مختلف بهش هدیه دادم و یا مهمونش کردم مثلا لباس و کفش تا احساس نکنه چون نداره نمیتونه چیز خوب تنش کنه یا بخوره
    توی دوست و آشنا هم کسی نیست که بتونم باهاش حرف بزنم و بهم کمک کنه

    ووووووو سلام به الف -ح محترم

    در ارتباط با سوالات شما اینکه وسواس مثلا از در خونه وارد میشیم همه جا رو بازرسی میکنه تا ببینه دزد نیامده باشه نمی دونم مثلا شیشه نشکسته باشه یا وقتی از در خونه میاد خونه باید جورابشو در بیاره پاهاشو بشوره تا بو نده
    از این جور کارها

    مشکل مالی نداریم چون همسرم خونه داره توی مرکز شهری که زندگی میکنیم و من شاغل هستمو پدر همسرم از نظر مثلا خرید خونه .... بهمون کمک میکنه
    همسرم هم با ماشین کار میکنه شاید درآمدش کمه ولی پول تو جیبی و بعضی از از خریدهای خونه رو تامین میکنه

    [undefined=undefined]علت کتک زدنش این بود که داشتیم از بیرون می امدیم یکی از آشناها ما رو دید بعد از سلام و احوال پرسی گفت چرا بچه نمی آری همسرت بیکاره توی خونه بزرگش میکنه وقتی این جمله رو بهم گفت خیلی ناراحت شدم اونجا به همسرم چیزی نگفتم

    تا اینکه شب رفته به پدرش سر بزنه دیر امد گفتم من سفره پهن کردم چرا دیر کردی گفت رفتم به پدرم سر بزنم گفتم پدرت که الان خوابه به چیی رفتی سر بزنی گفت رفتم بخاری های اتاق ها رو چک کردم ببینم مشکلی نداشته باشه من هم عصبی شدم و حرفی که اون آشنا زده بود رو بهونه کردم گفتم توی زندگیت به اینجور موارد فکر کردی و اهمیت دادی که از کار و درست عقب موندی مرگ مادرت بهونه بوده و بعد از جر و بحث شدید کتک زد[/undefined].

    بیشتر مشکلم نگرانی هاست که وجود داره :
    اول : نکنه همینطوری وسواسش ادامه داشته باشه
    دوم : نکنه چند سال دیگه که سنش بره بالاتر کار مناسبی پیدا نکنه
    سوم: زود عصبی و تند میشه

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    43
    Array

    RE: از دست همسرم خسته شده ام

    عزیزدلم میدونم تو چه شرایط سختی هستی ..
    متاسفانه من نمیتونم نظر درستی بدم چون تجربه ای تو این زمینه ندارم و میترسم ناخواسته چیزی بگم که باعث بشه ضربه بخوری .. کاش میتونستم کمکت کنم ..
    فقط همینو میگم که نقطه ضعف همسرت وسواسشه .. نباید دست بذاری رو نقطه ضعفش و تحقیرش کنی !! این کار خیلی خطرناکه برای زندگیت گلم .. هیچ وقت ضعف های همسرت رو به روش نیار ..

    این نقل قول از جناب baby هست .. بخون ..

    خانمها با اقتدار مرد چه برخوردی می کنند؟

    1- جدل

    - یکی از رفتارهایی که خانمها زیاد انجام می دهند و اقتدار مرد را می شکنند ، جدل با مرد است
    منظور خانمها از جدل اینست که
    من را هم ببین ، به من هم اعتنا کن

    برداشت مرد از جدل زن اینست که
    اقتدار تو اقتدار کاملی نیست،
    تو معیوب و ناقص هستی

    در جدل ، موضوع برای مرد مهم نیست بلکه در مبارزه با جدل زن می خواهد بگوید من معیوب و ناقص نیستم

    مثال: اگر مردی اشتباها بگوید این ماژیک قرمز است، زن نباید مستقیما بگوید خیر این ماژیک آبی است چون با این کار مردش را می شکند.
    باید بگوید:" اِ چرا این ماژیک قرمز نیست"
    اینجا مرد می فهمد اشتباه کرده لذا زن باید سریع مرد را از خرد شدن نجات دهد و بگوید:" می دونی چرا تو فکر کردی این ماژیک قرمزه، تقصیر منه، از بس در این ماژیکها را جابجا می کنم".
    مرد برای چنین زنی می میرد

  3. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 آذر 91 [ 20:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-25
    نوشته ها
    8
    امتیاز
    209
    سطح
    4
    Points: 209, Level: 4
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered100 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: از دست همسرم خسته شده ام

    سلام عزیزم
    من بهت توصیه میکنم که حتما با یک مشاور خوب مشورت کنی. این بهترین کاره. چون یک متخصص بهتر آدمو راهنمایی میکنه.
    به نظر من شوهرت خیلی آدم خودخواه و بی منطقیه. یک مرد به هیچ عنوان نباید همسرشو کتک بزنه. من اگر جای تو بودم و مدام کتک میخوردم حتمت تا حالا طلاق میگرفتم.

  4. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array

    از همسرم سردم و خسته ( بهم بگید چه کنم )

    سلام من تاپیکی هم با عنوان بچه نمی خوام دارم

    نمی دونم چرا کسی به تاپیک من جواب نمی ده
    این توضیحات پیرو توضیحات آن تاپیک می باشد که می نویسم و امیدورام کسی باشه که به من کمک فکری بکنه

    از همسرم سردم و خسته
    نگران پیدا کردن کار ثابتش هستم نمی دونم چه باید بکنم ته دلم یک حسی هست که میگه زندگیم با اون به سرانجام نمی رسه
    نمی دونم چه باید بکنم و چقدر این حسم درست است یا نه

    سر هر چیز بی موردی بحث میکنیم خیلی رعایت می کنم ولی اون متاسفانه نه ؟؟؟

    تا حالا شده از کسی خسته بشید من در واقع ازش خسته شدم
    همیشه سفره شام پهن میکنم یک ساعت طول میکشه بیاد بشینه اونقدر دنگ و فنگ داره که نگو و نپرس در تمام موارد هم این مسائل وجود دارد نمی دونم چطور رفتار کنم باهش آرومم یک طوره اروم نیستم یک طور دیگه کار به کارش ندارم یک طوره یکار به کارش دارم یک طوره

    در هر صورت برای خودش دلیل و منطق بی جا و غیر منطقی میاره

    اگر تاپیک بچه نمی خوام بخونم بیشتر متوجه حرفهام میشید و میتونید بهم راهنمایی ام کنید

  5. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 18 بهمن 91 [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1391-8-01
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    385
    سطح
    7
    Points: 385, Level: 7
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    89

    تشکرشده 89 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: بهم بگید چه کنم

    سلام
    شما هم مثل منيد
    منم از شوهرم خسته شدم
    وقتي ميبينمش دوس دارم زودتر بره. حوصلشو ندارم.
    فقط دلم براش ميسوزه

  6. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array

    RE: بهم بگید چه کنم

    شما چرا ؟

    من به دلیل عدم داشتم کار ثابت

    بعضی اخلاقیات
    دیشب بهش زنگ زدم میگم دارم میرم خونه مامانم میگه برو شب میام دنبالت ساعت نه امده دنبالم میگم شام چی بخوریم میگه یک چیزی میخوریم

    وقتی رسیدیم خونه من رفتم به پدرش سر بزنم دیدم خیلی اخمو جواب داد و گفت شام چی میخورید گفتم من خوردیم برای همسرم در یخچال غذا داریم گرم میکنم میخوره
    امدم طبقه پایین منزل خودمون همسرم طبق معمول بعد از یک ساعت معطلی جلوی درب کوچه امده
    دقیقا کلماتی که رد و بدل شد
    من : چرا اینقدر دیر امدی پایین
    اون: رفتی طبقه بالا چی گفتی
    من: چطور مگه فقط رفتم ببینم پدرت چه میکنه شام خورده یا نه؟
    اون: تو گفتی سیب زمینی میخوریم و با سوسیس پس چی شد؟
    من: گفتم غذای داریم یخچال گرم میکنم بخوریم
    اون: من به پدرم گفتم غذا درست نکنه و گفتم شب میایم یک چیزه ساده درست میکنیم میخوریم
    من: پس چرا به من نگفتی نرم خونه پدرم .... بعدش من چه کار به غذا خوردن پدرت دارم حالا چند شب مهمون داشت من رفتم بلا بهش کمک کردم و شام هم میخوریدم دو شب بعد از رفتن مهمانها هم باز رفتم بالا و چون تولید برادرت بود شام میرفتیم بالا تنها نباشن امشب من دوست داشتم برم خونه مادرم و به تو باید بگم برم یا نه پدرت برای من مشخص که شام باهش باشم یا نه دوست دارن شم بخورن بدون ما یا با ما ... ما هم اگر دوست داشتیم میریم بالا و بعضی مواقع دوست نداشیتیم نمیریم بالا ..... به من مربوط نیست که پدرت میخواد کی شام بخوره و کی نخوره ..... مگر برادر تو که بیرونه و من تو و پدرت منتظرش هستیم برای شما اصلا خبر میده ..... معلومه که خبر نمی ده چون به من و تو ارتباط نداره کی شام بخوره و کی نخوره همونطور که به اون ربطی نداره ما کی شام میخوریم و کی نمی خوریم
    اون: بس نمی خوام آخر شب با هات بحث کنم پاشو میوه بخوریم و چای


    حالا شما بگید باید با این آدم چه کنم این فقط یک مورده سر هر چیزی اینطوری بحث داریم

  7. #17
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: از همسرم سردم و خسته ( بهم بگید چه کنم )

    سلام تنهایی عزیز

    من سعی کردم تاپیک قبلیت رو بخونم.و با توجه به اون جواب بدم

    اما قبلش در مورد همین تاپیکت چند مورد رو دیدم که شاید بد نباشه بهش اشاره کنم
    برات موردها رو مینویسم:

    1.قبل از هرچیزی اصلا کاری به شغل و درآمد همسرت نداشته باش.ایشون وظیفه اش خرجی دادن و دراوردن پوله.پس اصلا شما در این کار دخالت نکن و از همین الان تصمیم بگیر دیگه کاری به این موضوع نداشته باشی

    2.اگر سرکار رفتنت همسرت رو بد عادت کرده و مهم تر از اون تنبل، من جای شما بودم دیگه کارم رو ادامه نمیدادم.خیلی وقتها کرا کردن خانومها اقایون رو بی مسئولیت میکنه

    3.ددیگاهت رو تغییر بده.شما به خاطر وحشت از طلاق زندگی رو ادامه نمیدی.به خاطر این ادامه میدی که ته دلت هنوزم همسرت رو دوست داری و دوست داری مشکلاتت حل بشه با همسرت.و به حل مشکلاتت امیدواری

    4.همسرت رو با کسی مقایسه نکن.به هیچ عنوان.هیچ دو نفری مثل هم نیستن و اصلا مقایسه کردن از پایه و اسا ایراد داره

    5.یکی دیگه از اشکالهای شما پاپیچ شدن به همسرته.نمیدونی چرا با همسرت مشکل داری اما شما هم کم بهش گیر نمیدی.چیکار داری که شب بیداره تا دیر وقت؟مگه همسر شما بچه ده ساله اشت که بهش تذکر میدی بره بخوابه؟

    خب خانومی عزیزم همین چیزا بینتون قاصله میندازه.

    بازم میگم مهم ترین کاری که باید بکنی اینه که کاری به مسئله شغل همسرت نداشته باشی.به هیچ عنوان.مطمئن باش کلید نجاتت همینه

    وقتی ضعف خودت رو(همین مسئله کارش) بروز میدی منتظر عواقبش هم باید باشی

    باید بی خیال و عادی برخورد کنی.

    6.اشتباه دیگه شما عوض کردن جای خودت با همسرت بوده.مگه زن میره کار میکنه و برای اینکه همسرش فکر نکنه نداره میره کفش و فلان براش میخره !؟

    شاید این کار در ظاهر یه کار قشنگ و عاطفی بیاد اما این کار ریشه غیرت رو در همسرت خشک میکنه.

    ببین سالی یه بار دوبار برای همسرت چیزی خریدن ایراد نداره اما بیشتر بشه ایراد داره.اگر شماا میذاشتی همسرت درک میکرد که اگر کار نکنم مجبورم کفشهای قدیمیم رو بپوشم و یا اگر کار نکنم خبری از لباس و ...نیست کار به اینجاها نمیکشید.

    7.چیزهایی که در مورد وسواسش گفتی به نظرم ایراد بنی اسرائئلیه !

    اینکه پاهاشو میشوره که بو نده وسواسه !؟
    یادمه یه بنده خدایی التماس شوهرش میگرد که از بیرون میای پاهاتو بشور !!

    8.شما چند جای تاپیکت از حرف دوست و آشنا و فک و فامیل گفتی.چرا دهن بینی میکنی؟چرا انقدر 4 تا دونه حرف میتونه روی شما و زندگیت تاثیر بذاره؟

    چرا به خاطر حرف غلط یک اشنا به همسرت گیر دادی و دعوا راه انداختی؟!
    کاش همونجا به همون اشنا مودبانه میگفتی ممنون از نظرتون.اما زندگی ماست و اجازه بدید خودمون در موردش تصمیم بگیریم.

    اینجوری هم توجه همسرت رو به خودت جلب میکردی و هم تا حدودی جلوی این حرفها رو میگرفتی.

    9.شرایط همسرت رو درک کن.از دست دادن مادرش شوک بزرگی براش بوده.خیلی وقتها خیلی چیزها دست خود ادم نیست.مثل کسی که مثلا لرزش دستاش دست خودش نیست.

    اگر همسرت الان حساسه رو برخی چیزها و چک میکنه به دلیل همون شوکه و خودش هم نمیتونه جلوش رو بگیره.

    10.همش دنبال اینی که من معذرت خواهی کنم یا اون.چقدر این مسئله مهمه؟چقدر در این چند سال زندگی به شما کمک کرده؟

    چه اشکالی داره شما پیش قدم بشی؟

    اما دقت کن که حدش رعایت بشه.اگر مقصره بهش عذر خواهی نکن اما محبت کن.بهش عشقت رو نشون بده. اما منتظر این نباش یه مرد 37 ساله بیاد از شماا عذر خواهی کنه

    چیزی که در صحبتهای شما زیاد دیدم اینه که زیاد با همسرت لج بازی میکنی و چند جا غرورش رو خرد که چه عرض کنم خرد و خاکشیر کردی !

    تذکرات پی در پی که بهش میدی...دعواهایی که بر سر حرفهای دیگران راه میندازی....

    11.پدر همسر شما روز اول به شما گفته برای همسرت مغازه میخره..درسته؟خب روز اول که با مغازه نیامدن خواستگاری شما.گفتن میخرن.ممکنه شرایط فرق کنه...نوسانات زیاد بشه و هزار مشکل دیگه

    به هر حال شما باید روز اول یک درصد هم احتمال میدادی که شاید بعدها شرایط عوض بشه

    12.مشکل شما الان شده کار همسرت.نه خودش !
    ااگر بره سرکار مرد خوبیه و اگر نره مرد بدیه.
    به خاطر این جمله ات میگم:

    ببخش که سر کار نرفتی آخمه من چطور میتونم این وضعیتو درست کنم با اس ام اس به کسی که به روی خودش نمیاره ؟؟؟؟ سه روز سر کار نرفته ؟؟؟؟

    13.شما خودت خیلی سست و منفعلانه برخورد میکنی.جایی خوندم گفته بودی بهت گفتن تو تازه 22 سالته و چرا ازدواج کردی . .

    واقعا این حرفها رو شنیدی و چیزی نگفتی؟اصلا چرا اجازه میدی انقدر بهت جسارت کنن؟!چرا خام حرفهای این و اون میشی؟
    خودمونیم ها....ما زنها برخی اوقات از حسادت و ندونم کاری بدجوری حرفهای خاله زنکی میزنیم.از زیر دیپلممون گرفته تا اساتید دانشگاهها !

    بعد شما گوش جان میسپری به این حرفها !؟

    14.همش میگی کار نداره...کار نداره...کار نداره....خب نداشته باشه.مشکل خودشه نه شما.

    حالا شما میخواهی به زور خودت رو وارد این مشکل کنی بحثش چیزه دیگه ایه

    در مورد پست اخرت

    شما میخواهی بری بیرون...یا بری خونه پدرت یا هر جای دیگه به عنوان یه زن باید به فکر شام شب باشی.

    نه اینکه ایشون ساعت 9 شب بیاد دنبال شما تازه شما بگی خب حالا شام چی بخوریم ؟!

    شما رفتی خونه پدرت و تنها شام اونجا خوردی و حالا امدی میخواهی غذای تو یخچال رو گرم کنی و بدی همسرت!؟

    یعنی واقعا نمیشد یکمی غذا برای همسرت میاوردی؟یا نمیشد هر دو باهم میرفتید خونه پدر شما؟

    خانومی:

    خودت یه نگاهی به مکالماتت بنداز:

    همسرت گفته :

    من به پدرم گفتم غذا درست نکنه و گفتم شب میایم یک چیزه ساده درست میکنیم میخوریم

    بعد شما در جواب گفتی:


    --پس چرا به من نگفتی نرم خونه پدرم

    --بعدش من چه کار به غذا خوردن پدرت دارم

    --امشب من دوست داشتم برم خونه مادرم و به تو باید بگم برم یا نه

    --پدرت برای من مشخص که شام باهش باشم یا نه

    -- ما هم اگر دوست داشتیم میریم بالا و بعضی مواقع دوست نداشیتیم نمیریم بالا

    --به من مربوط نیست که پدرت میخواد کی شام بخوره و کی نخوره

    --مگر برادر تو که بیرونه و من تو و پدرت منتظرش هستیم برای شما اصلا خبر میده

    --معلومه که خبر نمی ده چون به من و تو ارتباط نداره کی شام بخوره و کی نخوره همونطور که به اون ربطی نداره ما کی شام میخوریم و کی نمی خوریم



    یه سوال:

    اینا رو یه نفس گفتی یا فاصله هم بینش گذاشتی !؟


    میدونی به این کاری که با همسر کردی میگن چی؟میگن بستن به گبار !!!

    دقیقا بدترین رفتار رو کردی.یعنی بدتر از اون نمیتونستی رفتار کنی



    ببین خانومی

    من که یه زنم اگر همسرم راجع به پدر و مادرم و برادرم اینجوری صحبت کنه خیلی بهم برمیخوره!!و کلاهامون میره تو هم!

    اینکه همسرت انقدر قشنگ بحث رو خاتمه داده و از شما خواسته باهم میوه و چایی بخورید و جلوی یه انفجار رو که شما هیزمش رو گذاشتی رو گرفته واقعا ستودنیه !!!



    حالا از یه زاویه دیگه حرفهاتو نگاه کنیم:



    پس چرا به من نگفتی نرم خونه پدرم >>>>>>اگر بهت میگفت خداییش یه موضع دیگه نمیگرفتی؟که با این همه بدبختیکه با تو دارم حق ندارم یه سر به پدرم بزنم !!

    --بعدش من چه کار به غذا خوردن پدرت دارم >>>>>>>اگر بابای خودتم بود اینو میگفتی؟دلت میاد یه پیرمرد بدون غذا بمونه؟

    --امشب من دوست داشتم برم خونه مادرم و به تو باید بگم برم یا نه
    >>>>بازم خودمونیم ها ...سرتو بیار جلو یواشکی بهت بگم یه چیزی :

    آره باید بهش بگی و باید بهت اجازه بده که بری یا نه.ضمنا تو الان ازدواج کردی.نباید سر خود تصمیم بگیری و منم منم کنی !!


    خواهش میکنم پستم رو با دقت بخون.

  8. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (سه شنبه 26 دی 91)

  9. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 اردیبهشت 94 [ 11:20]
    تاریخ عضویت
    1391-8-27
    نوشته ها
    199
    امتیاز
    3,582
    سطح
    37
    Points: 3,582, Level: 37
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    5

    تشکرشده 94 در 53 پست

    Rep Power
    31
    Array

    RE: از دست همسرم خسته شده ام

    سلام من دوبار تاپیک شما رو خوندم و به بعضی از حرفهایی که زدید معتقدم و سعی میکنم عمل کنم

    ولی من همیشه مقصر نیستم اون حتی بعضی مواقع که کاری که میخواد انجام نشه تمام غر و دق و دلیشو سر من خالی میکنه

    من میگم وقتی همسرم کم و زیاد کار میکنه چرا مدیریت نداره با بتونه خرج خودشو ماشینش دربیاد چرا باید منتظر باشه پدرش بیاد و بعد خرج ماشینو ازش بگیره این واقعا برام عذاب اوره آخه تا کی پدرش میتونه به این جور موارد کمک کنه پس همسرم چه کاره است چرا نباید یک کار ثابت داشته باشه تا بتونه خودش مشکلش حل کنه

    یک روز مهمون داشتیم داشتم ظرف میستم همسرم گفت برو درست بخون من میشورم و گفت چای بخور برو گفتم نه بشور چای آوردی برای خودت برای من هم بیار باه م بخوریم
    وقتی چای آورد تا گذاشت زمین مهمونمون صداش کرد که بیاد در را باز کن من ماشینم ببرم بیرون وقتی برگشت چای سرد شد فکر میکنی چه کار کرد شروع به غرغر کردن .((((..من نمیتونم یک چای داغ بخورم بهش میگم چای بخور نمی خوره میگه بعد بیار بخوریم )))))

    آخه اینا چه ربطی بهم دارن من گفتم خوب میگر من مقصرم که به من غر میزنی حالا چای سرد شد میرم آب گرم میکنم فکر میکنید چی میگه (((( چرا تو بهت گفتم چای بخور نخوردی )))))

    این فقط یک چیزه وقتی می بینه اشتباه گفته میاد درست کنه میندازه گردن من

    بعضی روزها بهم میگه برو خونه دوستت حوصلت سر میره بعد منو میبره و میاد میاره و فکر سه روز پیش این انجام گرفته بعد حالا سر یک چیزی بحثمون میشه اولین چیزی که میگه میدونید چیه (((( چرا رفتی خونه دوستت میگم بابا خودت میگی حوصلت سر رفته برو بعدش خودت اصرار میکنی میگی برو و منو میبری و میاری پس چرا الان که هیچ ربطی به موضوع دعوا نداره داری اینو میگی )))))

    واقعا از این کاراش خسته شدم

    پدرم مریض بود میخواستیم ببیرم دکتر آنقدر اصرار کرد تا خودش ببره چشتون روز بد نبینه اولین چیزی که گفت همین موضوع بود

    آخه دیگه چقدر

    یا دوستم میاد خونه مون بهش میگم دوستم میاد اشکالی نداره با کلی ذوق و شور میگه باشه میره میوه میخوره خونه با من کمک میکنه مرتب میکنه بعد یکم از چیزی ناراحت میشه امدن دوستم به هم سرکوفت میزنه

    دیگه میترسم یک کاری بهش بگم
    و از طرفی سر کارش خیلی استرس دارم و واقع شرایط کاریشو دوست ندارم چون من این شغلو دوست نداشتم و نمی خواستم


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 10 آبان 94, 19:18
  2. پاسخ ها: 29
    آخرين نوشته: شنبه 17 خرداد 93, 01:49
  3. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 فروردین 90, 07:04

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.