سلام تمنای من ..
ممنون از اینکه تاپیک منو خوندین و جواب دادین...

اگر به مامامنش زنگ زدم به خاطر این نبود که مجبورش کنم چون میشناسمش خیلی بیخیال هست اگر زنگ نمیزدم اونم مثل همیشه بیخیال رفتار میکرد و حتی اگه تا چند ماه هم من زنگ نمی زدم شوهرم باز منو تو کما میزاشت...
من شوهرمو میشناسم اگه حتی سر سوزن با این حرف من مخالف بود حداقل برای نشون دادن مخالفتش خودش بعد از 2روز بهم زنگ نمی زد حداقل احترام نگه می داشت بعد از همون یک هفته که بهش وقت دادم جواب میداد
به گفته مشاورم اگه یک سرزون هم منو دوست داشته باشه با طلاق موافقت نمیکرد ما قبل از این دعوا اخیر قرار بر این بود که بریم پیش مشاور و با مشاور مشورت کنیم البته بطور همزمان شوهرم قول داد که روی رفتارش تجدید نظر کنه و به عنوان شوهر وظایفشو انجام بده
ولی نه تنها اصلاً صحبتی دیگه از مشاور نشد شوهرم هیچ تغییری توی رفتارش نداد (و برادرش هم یه جورایی به من هشدار داد که هرچه سریعتر تکلیفتو روشن کن چون بیخیالیه شوهرمو ویدی و احتمالاً از نیتش خبر داشت)و حتی با وجود اینکه یک هفته من مریض بودم به من زنگ نزد حتی با وجود تماس خواهرم که تاکید کرد زنت حالش بده بهش سر بزن باز هم به من زنگ نزد یعنی هیییچچچ ...

وقتی بهش زنگ زدم که تصمیمم رو بگم خیلی سردتر از همیشه باهام صحبت کرد من توی دعواهایی که داشتیم شده بود که بهش گفته بودم بیا توافقی جدا شیم ولی قبول نداشت حتی تهدید به اجرا گذاشتن مهرم هم کردم بازهم قبول نکرد برداشتم اینه که اونموقه قصد طلاق نداشت ولی الان نه خیلی خوب استقبال کرد (حتی توی یکی از تماسایی که با مادرم داشت قبل از این دعوای اخیر البته ما دعوا نکردیم هیچ وقت نفهمیدم چرا یهو 2هفته بهم زنگ نزد با وجود خبر از مریضیه من؛ مادرم گفته بود که دختر شما باکرست میتونه دباره ازدواج کنه !!!!!!!)...
بعد از اینکه خبر موافقت شوهرم با طلاق توافقی رو به مادرم دادم ایشون با مادر همسرم تماس گرفت و گلایه کرد کرد مادرشوهرم هم با خونسردی به مادرم گفت بود که چیزی نشده که هنوز حاج خانم خدارو شکر که عروسی نکردن اینا نمیتونن با هم زندگی کنن بهتر که همین حالا تموم بشه اگه پای یه بچه بیاد وسط کی میخواد بچه رو نگه داره من یا شما من که نمی تونم ...