اگر این حرفا رو با آرامش زده باشی فکر کنم همون پیشنهاد خودت بهترین راهه.
بهتره تو هم دیگه دنبالشو نگیری و بذاری خودش شروع کنه و حرفش رو بزنه.
تو این مدت هم طبیعی باش مثل همیشه به کارای خونه برس .
دعا میکنم که نتیجه بده این روش.
تشکرشده 4,874 در 1,141 پست
اگر این حرفا رو با آرامش زده باشی فکر کنم همون پیشنهاد خودت بهترین راهه.
بهتره تو هم دیگه دنبالشو نگیری و بذاری خودش شروع کنه و حرفش رو بزنه.
تو این مدت هم طبیعی باش مثل همیشه به کارای خونه برس .
دعا میکنم که نتیجه بده این روش.
گلنوش67 (یکشنبه 02 مهر 91)
تشکرشده 6 در 2 پست
گلنوش جان من سعی کردم این حرفها رو با آرامش بزنم. حالا توکل به خدا باید صبر کنم ببینم چی میشه.
asal_t78 (یکشنبه 05 شهریور 91)
تشکرشده 257 در 72 پست
عسل جان غیر از مسافرت ارتباطت با همسرت چطوره دو یا سه نفری تو خونتون بهتون خوش میگذره؟از با هم بودن لذت میبرین؟لحظات شادی با هم دارین؟
شوهرت با خانوادش زیاد ارتباط داره؟
سینان (یکشنبه 05 شهریور 91)
تشکرشده 6 در 2 پست
سینان جان. توی خونه رابطم با همسرم خوبه و سه نفری بهمون خوش میگذره. همسرم خیلی در بچه داری به من کمک میکنه. ولی به خانوادش خیلی وابسته هستش و هر هفته منو مجبور میکنه که بریم خونه مادر شوهرم از صبح تا شب بمونیم. منم البته به خاطر همسرم همیشه میرم. هرچند که واقعا به من اصلا خوش نمیگذره ولی به خاطر اون میرم. همسرم هر روز باید حتما دو بار با مادرش تلفنی صحبت کنه. تمام مشکلات خانوادش به عهده ایشونه. با اینکه یک پسر مجرد دارند. البته الان چون ازشون دور شدیم مسئولیتهای همسرم در قبال خانوادش کمتر شده. قبلا تمام خرید خانوادش تمام دکتر رفتن هاشون و همه مسائل دیگرشون رو باید همسرم انجام میداد. ولی الان که دور شدیم این مسائل کمتر شده.
تشکرشده 139 در 45 پست
منم همین مشکلو دارم . شوهرم از نظر موقعیت اجتماعی و وضع مالی اوضاش بد نیست .
مشکل من خونوادشه . حتی دیروز برای اولین بار منو تنها گذاشت و با پدر مادرش رفت باغ خواهرش دماوند . دیوونم کرده.
خیلی دلمو شکسته و می گه تغصیره خودته می خواستی بیای . آخه هفته پیش یه هفته رفتن اونجا منم باهاشون رفتم. منم با خواهرشوهرام زیاد راحت نیستم .
اولین مسافرتی که رفتیم دوایی رفتیم شمال انقد مادر شوهرم ناراحت بود داشت سکته می کرد دیگه از اون به بعد ما دو تا تاحالا تنهایی با هم سفر نرفتیم همیشه با خونوادش رفتیم . نمی دونم چیکارش کرد شوهرمو که اینجوری شد. اندفعه گفتم نمیام چون واقعا خسته شدم .
1 ساله عقد کرده ایم .
اونم گفت من پدر مادرمو ول نمی کنم اما منو تنها گذاشت و رفت . تا یکشنبه میاد .
آخه هی مامانش میشینه گریه می کنه و می گه پسرم من تنهام و به غیر از تو کسی رو ندارم همش یه کاری می کنه که شوهرم عذاب وجدان بگیره و منو ولم کنه و بره پیششون .
بیشتر پنج شنبه جمعه میاد خونمون اما وقتی که میاد روزی دوبار به مامانش زنگ می زنه اعصابم خورده دارم دیوونه میشم . خدا لعنتشون کنه که زندگیامونو بهم می زنن .
حال تومادر شوهرتینا این کارا رو نمی کنن ؟
البته بد بین نشی به شوهرت .
دلیلشو پیدا کن و بگو ببین منشاش کجاست . ریشه یابیش کن.
مهسایی (دوشنبه 13 آذر 91)
تشکرشده 15,106 در 3,401 پست
مهسایی عزیز سلام
لطفا در تاپیک هایی که دو هفته ازش گذشته پست ارسال نکنید
اگه مشکلی دارید یک تاپیک جدا باز نمایید تا دوستان راهنمایت کنن
موفق باشی
تشکرشده 139 در 45 پست
باشه ممنون
تشکرشده 7 در 5 پست
سلام دوستان
من ۴ساله که ازدواج کردم
به خاطر وابستگی شدید شوهرم به خانوادش نه ماه عسل رفتیم نه تا به امروز مسافرت دو نفره
منم چاره ای واسم نمونده اگه بگم نمیرم دیگه مسافرتی ام در کار نیست
فقط از خودم می پرسم چرا باید اینجوری باشه ؟خودشون تحمل محدود شدن و ساکت موندنو دارن؟
تشکرشده 6 در 2 پست
z 27 اگه بهش پیشنهاد بدی که با خانواده خودت برین، موافقت میکنه؟
تشکرشده 294 در 168 پست
منم همین مشکل رو دارم
شوهر منم دقیقا احساس دین به خونوادش داره ضمن اینکه مامان و باباش بدون اون و خواهرش هیچ جا نمیرن و از خونشون تکون نمیخورن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)