سلام.
به نظر من میشه دقیقا مثل یه وام به این پول نگاه کنید. هم شما هم خانواده همسرتون.
قسط بندی کنید تا تموم بشه.
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
سلام.
به نظر من میشه دقیقا مثل یه وام به این پول نگاه کنید. هم شما هم خانواده همسرتون.
قسط بندی کنید تا تموم بشه.
دختر مهربون (جمعه 27 مرداد 91)
تشکرشده 1,426 در 250 پست
ممنون از همه دوستانم ماجرای سهم ارث که اصلا نشدنیه اول اینکه این زمین الان اونقدا ارزش نداره اگر قسمت شه که دیگه هیچی حتی نمیشه باهاش خونه رهن کرد.ثانیا خونواده همسرم اینقدر عاطفی و وابسته به هم هستن که اصلا مطرح کردن این موضوع غیر ممکنه. با پیشنهاد دوستم که گفتن وام موافقم اما باتوجه به صحبت آقای آرش که ارزش زمین بالاتر خواهد رفت و بازپرداخت پول مبلغ ثابتی نخواهد بود نمیدونم چه طور راضیش کنم?
تشکرشده 6,060 در 1,481 پست
سلام
من نمی دونم مبلغ اون زمین چقدره و برای شروع زندگیتون چقدر نیاز دارین؟ ولی نمیشه همین مبلغ رو وام بگیرید و بجای کمک مالی به خانواده همسرتون قسط های وام رو بدین؟
من از حرفاتون اینطور برداشت کردم که وضعیت مالی پدر شما بهتره. می تونین اون وام رو از پدر خودتون بگیرید؟
صبا_2009 (جمعه 27 مرداد 91)
تشکرشده 6,121 در 1,114 پست
اره فکور جان حق با شماست ولی اینجا موضوع فرق می کرد خودشون خواستن زمین رو بفروشن و کلش رو بدن به مهاجر اینهاو..که در عوض همسر ایشون خانوادش رو تامین مالی کنه!نوشته اصلی توسط فکور
خوب اینهاهم بدون کمک نمی تونند برن سر زندگی خودشون و شرایط یکمی پیچیده شده
به نظر منم قشنگ نیست که حرفی از ارث زده بشه ولی خوب هر کسی خانواده خودش رو می شناسه و ممکنه اون پدر دلش راضی باشه
مثلا من پسر عمم موقع ازدواجش پول لازم داشت شوهر عمم یک خونش رو فروخت و سهمی که به پسرش می رسید رو بهش داد و گفت وقتی من مردم می خوان استفاده کنم
چه بهتر که در زمان حیاط خودم از این سهم استفاده کنند و منم شاهد خوشبختی و ارامش اونها باشم...
این حرف باید در نهایت ادب و احترام و در نظر گرفتن روحیات طرف مقابل زده بشه
که مجاهر می گه با توجه به خانواده همسرش این قضیه منتفی هستش....
نازنین آریایی (جمعه 27 مرداد 91)
تشکرشده 1,426 در 250 پست
ممنون دوستان.چقدر خوبه آدم اینهمه دوست دلسوز داشته باشه که تا اراده میکنه خالصانه و بدون چشم داشت هر کمکی از دستشون بر میاد انجام بدن. بیاین فکر ارث و میراث و به کل بزاریم کنار. امروز باهاش حرف زدم.امتعجب بود که من نگران چی هستم از هرچی نگرانم میکرد گفتم مدام حواسم پیش حرفای شما بود که بتونم قانعش کنم اینکه گفته بودیر مسءولیت سنگینی به گردنش میافته اینکه واقعا میتونه به قولی که به اونا داده عمل کنه فردا این بچه ها دانشگاه دارن کلاس دارن جهیزیه و خرج عروسی دارن خدایی نکرده خدایی نکرده بیماریو..... هیچی از خودمو زندگیه خودمون نگفتم فقط. از نگرانی خودم نسبت به خونوادش گفتم حرفامو قبول کرد و فقط گفت نگران نباشم میدونه که مشکلی پیش نمیاد همین اما نمیشه نگران نبود
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)