سلام آقای حامد عزیز،
حق با شماست، تفکیک حسادت و فراموشی شکست عشقی بهتر است در تاپیکهای جدا بررسی گردند. با توجه به حجم مناست مطلب در رابطه با کنار آمدن با شکست عشقی و فراموشی آن به نظرم نیاز به ایجاد تاپیک جدید توسط من نباشد و فقط در این ترد به موضوع حسادت بپردازیم. اگه مقدور هست، ممنون میشم زحمت بکشید و اسم ترد رو به عنوانی که مناسب میدونید (در رابطه با موضوع حسادت) تغییر دهید تا هم عنوان با مطالبی که پست میشوند هماهنگ باشند و هم در آینده برای دوستانی که در جستجوی مطالب مربوط به حسادت هستند قابل استفاده باشد.
آقا حامد راستش رو بخواید من خودم چون بصورت ناخودآگاه حسادن می ورزیدم عملم را قابل توجیه میدونستم. اما الآن که از دید سوم شخص به گذشته ام فکر میکنم، اون حسادت رو تا حد زیادی "تعصب" (غیرت به توان ده با چاشنی احساس بد) اسم میذارم. مثلاً از اینکه طرف رابطه ام با پسری چت کند، یا با همکلاسی هایمان گرم بگیرد متنفر بودم. از اینکه مانتوی کوتاه بپوشد بطوری که حتی ذره ای از ظرافت بدنش ظاهر گردد، ناراحت میشدم. برخورد من با این مسائل بجای اینکه صحبت و توجیه کردن باشد، بیشتر سکوتی تلخ و قهر بود. دوست نداشتم به زبان بیاورم که فلان موضوع من را آزار میدهد، چون از اینکه به او "تسلطم" را تحمیل کرده باشم بیزار بودم. دوست داشتم حرف دلم رو از واکنشهام بفهمه... (الآن میدونم که این برخورد من صحیح نبوده و نیست!).
رابطه من و ایشان احساسی و از روی دوستی نبود. من و او واقعاً با والدینمون صحبت کردیم و حتی با مادر ایشان در دانشگاه برای چند ساعت ملاقات کردم. من هرگز دنبال روابط بی سرانجام نبوده و نیستم و حتی در اوایل رابطه با این دختر خانم، او را برای یک هفته بایکوت کردم تا او را متوجه کنم که من یا قصدم ازدواج هست یا هر دو به خیر و سلامت، دوستی بی دوستی.
حتی تا مرز خواستگاری پیش رفتیم اما متاسفانه در مجلس خواستگاری، پدر این دخترخانم (که انسان شریفی هم هستند) گویا در رابطه با کردستان و عملیات ایشون در زمان جنگ و خاطرات آن دوران تعریف کردند (اینکه کردها بهشون با بی سیم میگفتند: "سرت را خواهم برید" و از این قبیل مسائل.). در زمان خواستگاری خانواده من هم خویشتنداری کردند و هیچی نگفتند ولی عوضش پدرم بحثی از "خواستگاری" به میان نیاورد و جلسه بدون سرانجام به "آینده (نامعلوم)" موکول شد. وگرنه هم ما حلقه ازدواج رو همراه آورده بودیم و هم آنها. (یعنی آنها با من هیچ مشکلی نداشتند، من رو تا حد زیادی میشناختند).
در هر صورت هر چی که بود گذشت، فقط خواستم موضعم را روشن کنم که من انصافاً دنبال هیچ رابطه نامشروع یا بی هدفی نبودم (نیستم و نخواهم بود).
پیشنهاد مراجعه به روانپزشک هم به نظرم معقول و منطقیست. حتماً این کار رو میکنم، امیدوارم به نتیجه برسم.
آقا حامد ممنونم از راهنمایی هایی که کردید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)