جناب badbakht
به همدردی خوش آمدی
درد شما را می فهمم . رنج سنگینی هست . شما با صداقت و سلامت زندگی کردی و انتظار دیگه ای داشتی و با آنچه دوست نداشتی و برای خودت هم قبول نمی کردی مواجه شدی . حق داری به هم ریخته و آشفته باشی .
سعی کن برخودت مسلط بشی و در آرامش تصمیم بگیری .
شما سادگی کردی و در واقع تبعات همین سادگی گریبانتان را گرفته ، علائمی در خانواده ایشان دیده ای و مهمتر از آن در خود او یعنی پنهان کردن این مسائلی که قرار بوده صادقانه به هم بگید ، یعنی هم در خود او علامت هایی برای شما بوده ، هم خانواده اش ، به مخالفت خانواده توجه نکردی ، عجله کردی ، و شناخت را در حد حرف و صحبت پذیرفتی در حالیکه یا در عمل باید رفتارها را سنجید یا از مشاور کمک گرفت ، اما مهم اینه که از این به بعد را سادگی نکنید و حساب شده و سنجدیه پیش بروید .
اولین و مهمترین قدم اینه که تا مسئله کامل برای شما حل نشده و به اطمینان از اینکه دیگه به مسائل قبلی ایشون فکر نمی کنی نرسیدی و تا اعتماد کامل شما برنگردد عروسی نکنید . بهتره مشاوره حضوری برید و اول روی خود و آرامشتان کار کنید و با شناخت بهتر روحیات خود ببینید با چه چیزیهایی حتی با گذر زمان هم نمیتوانید کنار بیایید و از چه چیزهایی در چه شرایطی می توانید چشم بپوشید و کامل ببخشید و هرگز بهش فکر نکنید و آیا آنچه چنین حالی به شما می دهد، محقق می شود ؟ . همچنین به کمک مشاور بفهمید اعتماد شما در چه صورت بازسازی میشه و آیا این ممکن هست ؟
نیازه برای بررسی و بازسازی خودتون مدتی از ایشون دور باشی و مشاوره حضوری برید ، ایشون هم باید تبعات کارشون که که یکیش مدتی همین دوری هست رو بپذیره تا وقتی شما اول در رابطه با خودت به نتیجه برسی و بعد اگر این نتیجه تصمیم به ادامه با وی بود ، مرحله بعد همراه وی به مشاوره رفتن و بررسی وضعیت شخصیتی و دلایل این آسیب پذیری و میزان احتمال تکرار را به کمک مشاور بررسی کنید و بعد از این جلسات مشترک تازه به تصمیم برسید .
بهترین راه برای شما همین هست ، بقیه فقط مرثیه سرایی هست و ......
موفق باشید .
.
علاقه مندی ها (Bookmarks)