منم نمیتونم مث شمابامشکلم کنار بیام من مشکلم باشوهرم سر بی تابیم و زود رنجیمینوشته اصلی توسط sadaf60
تشکرشده 8 در 4 پست
منم نمیتونم مث شمابامشکلم کنار بیام من مشکلم باشوهرم سر بی تابیم و زود رنجیمینوشته اصلی توسط sadaf60
hasood (چهارشنبه 04 بهمن 91)
تشکرشده 30 در 3 پست
وقتی پستها رو خوندم حس کردم خیلیا با مادر شوهر و پدرشوهرشون مشکل دارن..راستش نمیتونم راجبه حس و حال و طرز رفتارشون قضاوت کنم چون خودم مادرشوهر و پدرشوهر ندارم..ولی چیزی که حس میکنم اینه که سعی کنیم توجه و احترام شوهرمونو جلب کنیم با احترام و بزرگواری برخورد کردن با پدر مادر همسر.
مثلا من گاهی که همسرم بدلیل مشغله زیاد فراموش میکنه سر قبر پدر مادرش بره بهش یادآوری میکنم یا میگم بیا با هم بریم.یا چیزی خیرات میکنم به اسمشون و به همسرم میگم کلی خوشحال میشه و من براش عزیزتر.
بعد بیشتر فکر میکنم همسرم نسبت به من فداکارتره..مثلن اکثر اوقات خرید برای منو در اولویت قرار میده تا خودش...حتی در بدترین شرایط مالیش بهترین هدیه رو که اصلا توقعش رو نداشتم برام گرفت
کلا خیلی دست و دلبازه و مهربون..و برای دیدن پدر مادر من بیشتر از من مشتاقه و همیشه با احترام و محبت باهاشون برخورد میکنه...این تنها کار خوبیه که در قبال من انجام میده و من نمیتونم براش انجام بدم..
گاهی خیلی دلم میگیره از اینکه پدری نداره که حامیش باشه یا مادری که سر به زانوش بذاره..عزیزم بمیرم براش ..نمیشه گفت عشق همسری همه چی رو پوشش میده این یه خلا که موندگاره
tabassom2 (چهارشنبه 04 بهمن 91),tamanaye man(چهارشنبه 18 اردیبهشت 92)
تشکرشده 527 در 189 پست
سلام
نمی دونم کاری که کردم از خود گذشتگیه یا نه
امسال به خاطر گرونی خیلی در تنگنای مالی قرار گرفتیم. ( البته بارم خدا رو صد هزار مرتبه شکر) من کلی طلا داشتم اما برای خونه دار شدن بیشتر طلاهام که مال دوران مجردیم بود و تمام هدیه های عروسیم رو فروختم و حتی به شوهرم نگفتم یک دنگ خونه رو به نامم بزن .
من دانشجو کارشناسی ارشدم 3 ترم اول وام داتشم و هزینه دانشگاهم ترمی 300 هزار تومان میشد اما این ترم که آخریش هم بود وام نداشت و 900 هزار تومان بود . و به زودی هم دختر خواهرشوهرم به دنیا میاد واسه اون هم باید یک رب سکه یم گرفتیم . من هم واسه اینکه به شوهرم فشار نیاد رفتم و دو تیکه از طلاهایی که اون موقع دلم نیومد بفروشم رو فروختم و خرج دانشگاه و سکه رو دادم . اول بهش نگفتم اما وقتی بهش گفتم ناراحت شد اما من بهش گفتم که ایشالله وضع بهتر میشه و بهترش رو برام می خری آروم شد و احساس می کنم بهم افتخار کرد.
sare jo0on (پنجشنبه 05 بهمن 91),tamanaye man(چهارشنبه 18 اردیبهشت 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)