شب می رسد ز راه و تو را می کند طلب - از آن ستیغ شوکت ویرانه اش ، پلنگ
در کام دره می رود این خالدار عشق - از ماه می رسد به سیاهی ، سقوط ، سنگ
ای ماه ! از ورای شب تیره ی زمین - بر ما بتاب و از نفست روشنی ببار
بر ما که قرن هاست فسیلیم و بی جهت - هی غلت می زنیم در این تنگی مزار
ما راه می رویم ، نفس می کشیم و بعد - لبخند می زنیم بر این آیه های تلخ
هی درد می کشیم از انبوه رنج ها - قد می کشیم ساده در این سایه های تلخ
قد می کشم به کوری چشمان گرگ ها - این گرگ ها که بر تن من پوزه می کشند
مسموم می شوند از عصیان شعر من - این گرگ ها که مرگ مرا زوزه می کشند
قد می کشم چو پیچکی از ساقه ی درخت - سر می کشم به غایت آن آبی کبود
در جنگلی که زنده به گورم نموده اند - از من هزار مرتبه بر ریشه ها درود
من ریشه می دوانم از این لحظه تا ابد - من ریشه می دوانم و فریاد می شوم
دنیا پر از صدای من است و من از صدا - پر می شوم دوباره و آزاد می شوم
آزاد می شوم من و آزاد می شوی - آباد می کنیم درختان مرده را
قد می کشیم ساده و سرسبز می کنیم - ویرانه های جنگل از یاد برده را...
برادر من اينقدر دنبال مفاهيم پيچيده نباش,خيلي رفتي تو عمق ,يه وقتايي دست بكش از اين همه فهميدن و مثل روباه كتاب شازده كوچولو ساده و اسون ببين
همه ما پر از سختي و درديم(به من ثابت كن كه از من خسته تري و رنجيده تر از بي عدالتي) اما من با همه سختي ها و تحقير ها و توهينهاي روزگار و ادماش به اين نتيجه رسيدم:
چرخ بر هم زنم ار غير مرادم كردد
من نه انم كه زبوني كشم از چرخ فلك
علاقه مندی ها (Bookmarks)