به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 42 , از مجموع 42
  1. #41
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    از اینکه بالاخره تصمیمتو گرفتی و از معلق بودنی که می گفتی خارج شدی خوشحالم. فکر می کنم باید یه تاپیک دیگه بزنی واسه اینکه ببینی دوستان می تونن راهنمایی کنن برای لینک و فروم و سایت های حقوقی یا نه. هر تصمیمی که می گیری امیدوارم توی بقیه ی زندگیت موفق باشی

  2. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (یکشنبه 21 خرداد 91)

  3. #42
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 دی 93 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-25
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,101
    سطح
    27
    Points: 2,101, Level: 27
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush
    توی تاپیکی که از کارشناسای سایت می خوایم بیان به تاپیکای مراجع سر بزنن ادرس این تاپیکو گذاشتم و امیدوارم زودتر بیان و راهنماییت کنن.

    الان اهل کامپیوتر نیست ممکنه بعدا یاد بگیره. اطلاعات زیادی ننویس که پشیمون شی.

    در مورد خانمتون پرسیدم منظورم روحیات و احساساتش بود نه شغل و این چیزا. مثلا شما روحیات و اخلاقای خودتونو می دونین ولی تصویری از خانمتون به اون شکل ارائه ندادین. از نوشته هاتون فکر کردم که ایشون کاملا منفعل هستن چون اصلا به اون شکل ازشون صجبت نکرده بودین ولی جایی نوشته بودین که ایشون ناراحت می شن می شن که ازشون انتقاد کنین. پس خیلی هم بی تفاوت نیستن. اگه یه کمی بشه از روحیاتش همینکه از چی خوشحال از چی ناراحت می شه بنویسین که مشخص شه با چه مدل شخصیتی روبرو هستیم. راستی فرشته مهربان چند تا پست درباره شخصیت های مختلف دارن که خوبن:
    http://www.hamdardi.net/thread-22741.html

    50 تا خوبی گفتن خیلیه! 5 تا خوبه که پیدا کردین.
    شاید مشاورتون خوب نبوده.

    این لینکو امروز دیدم. شما هم بخونین اگه فرصت دارین.
    http://www.hamdardi.net/thread-22504.html
    اگه بتونین چهارچوب ذهنی ایجاد کنین (که سخته و تمرین می خواد نوشته توش) یعنی می تونید به افکار شخص مقابلتون جهت بدین. شاید هنوز زبان مشترک با خانمتون پیدا نکردین که هنوز با هم رابطه ای ندارین. ممکنه دریچه و شروع نفوذ شما به دل و فکر خانمتون همون زبان و رفتار کودکانه و ساده باشه. شما الان شرایط جدا شدن ندارین. پس حداقل سعی کنین تا بتونین به یه زبان مشترک ارتباطی با هم برسین. منظورم اینه که سعیتونو کنین. الان مثل دو تا ادم از دو تا کشور مختلف با دو تا زبون مختلفین. از یه نقطه ای از یه حرکتی یه سمتی یه روزنه ای شروع کنین تا بتونین به فکر و دل هم نفوذ کنین.

    ممکنه خانمتون فکر می کنه که زندگی همینه که داره. اینکه هیچی از هم نخواین و کاری با هم نداشته باشین و هر کی بره سر کار و برگرده.

    من باید 3 دفعه یا بیشتر همه ی پست های شما رو بخونم تا شاید بتونم نظر و راه جدیدی پیدا کنم.
    خودتونم فکرکنین ببینین ایده ی جدیدی فکر جدیدی به نظرتون میاد یا نه.

    موفق باشید.
    روحیاتش کاملا ناپخته و بچگانه...خیلی سطحی...برخوردا و واکنش های کمی حتی غیر عقلانی و غیر منطقی
    برای من مثه یه بچس.
    کمی به نوع فکر کردن و عقلش شک کردم.باور کنید.
    از لحاظ و احساس و شور کاملا کور بوده
    متاسفانه برادراش هم فهمیدن و قضیه کاملا بیخ پیدا کرده .جریانش خیلی مفصل و کابوس واره
    وقتی به برادرش گفتم چرا نذاشتین ما نامزد باشیم...گفت ینی چی؟ ینی یه مدت برید بگردید با هم اگه نشد بری با یکی دیگه...گفتم نامزدی اینه ..اصلا چیزی به نام نامزدی رو قبول ندارن...متاسفانه برادراش هم بدتر از خودش خیلی عقاید بسته ای دارن و فاصله ما زیاده .
    اون به من دو تا دروغ مهم گفت...این تازه جدا از نامزد نبودن و این حرفاس.
    شما با کسی که با دروغ وارد زندگیتون شده بشه چجوری رفتار میکنید؟
    از ده تا ملا ک دو سه تا رو انتخاب کردم و گذاشتم ملاک انتخاب که 2 تاش رو بم دروغ گفتن


    نقل قول نوشته اصلی توسط جوانه؟؟؟
    موضوع اینه که شما اصلا نمیخوای این آدمو دوست داشته باشی
    همین الان اگه یه لیوان آب بزارن جلوی من میتونم 20 تا خصوصیت مثبت براش بنویسم حتی اگه یه سوسکم جلوم باشه میتونم 10 تا خصوصیت مثبت براش بنویسم

    همسر شما حداقل 20 تا خصوصت مثبتی و که هر زنی میتونه داشته باشه داراست
    و این که شما فقط تونستی 5 تا خصوصیت مثبت بنویسی به همسرت بر نمیگرده به جهان بینی تو برمیگرده به منفی نگریت به اینکه نمیخوای و اگه واقعا میخواستی میتونستی

    به نظر من تلاشت تو راه شناخت خودت نتیجه نداده و به جای شناخت خودت بیشتر از خودت فاصله گرفتی و داری یه شخصیت دیگه رو جانشین شخصیت خودت میکنی بنا براین خواسته هاتم از زندگی عوض شده

    یه مدت تو زندگی حدود دو ماه فکر کن هیچ زن دیگه ای جز همسرت تو دنیا برات نیست ...فکر کن فقط همسرته که میتونه زن تو باشه نه کس دیگه بعد با این دید زندگی کن و سعی کن تنها شانسیو که داری از دست ندی به این فکر کن که همسرتم ظرفیتی داره و حالا که همین یه زنو داری اگه اونم از دست بدی چی میشه؟؟؟
    نمیتونم.به من دروغ گفتن ...من آدم احساسی هستم...دوس داشتم طرفم هم مثه خودم باشه نه یه بچه که بخوام بزرگش کنم.یه فرد یخ که مثه پسر خشن بزرگ شده.که کوچکترین نقد من رو با وحشی ترین حرکات و ضربه ها جواب میده.دوس داشتم همه احساسم رو به یه نفر بدم.چرا خودم رو نگه داشته بودم قبل ازدواج؟ که به اینجا برسم؟ من سطحی و کاملا جدی با یکی دو نفر به مدت محدود فقط در ارتباط بودم.هیچ وقت نخواستم
    وجود یه دختر رو به خاطر هوس یا هرچی بازیچه قرار بدم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush
    جوانه جان انقدر راحت قضاوت و سرزنش نکن. وقتی اینجاست یعنی دنبال یه راهه ولی پیدا نکرده. اما به قول خودش معلقه. یعنی اون بخش از وجودش که می خواد با همسرش زندگی کنه هنوز بیشتر و قدرتمندتر از اون یکی قسمت نشده.
    50 تا خیلی زیاده. من از خودم نمی تونم 5 تا خصوصیت مثبت پیدا کنم. هرکی یه جوره.
    اینطور که نوشته بود نوا من برداشتم اینه که همسرش درست از وضعیت و فکر ایشون خبر نداره. ممکنه حتی مادر هم نداشته باشه همسرش که براش چیزی رو توضیح بده یا راهنمایی کنه. ممکنه فکر کنه که همینه زندگی با چهار تا همکار که دردل کرده دیده لابد همینه دیگه و مشکلی نیست.
    نوا جان، باور کن زن زنه و مرد مرد. باور کن چند بار دیگه هم ازدواج کنی بازم اخرش می بینی همه ی زنا از جهاتی یه جورن. اگه با عشق و شور هم ازدواج می کردی بعد یه مدت می شد روزمرگی. به نظر من خودتو الاف جدایی و یه ازدواج دیگه نکن. همینو همه ی سعیتو بکن که شکوفا کنی.
    حالا که می گی نمی تونی جدا شی بیا از ته دل و از ته توان واسه 6 ماه سعی کن خانمتو دوست داشته باشی.
    یه چیز دیگه هم به نظرم اومد که اومدم بنویسم اونم اینه که هم تو هم خانمت شروع کنین مهارت های همسر داری رو یاد بگیرین. من خیلی بلد نیستم این چیزا رو چون گرفتارتر بودم همیشه و به ازدواج کردن نرسیده. ولی می دونم اینایی که می بینی زوج خوشبختن مال عشق و عاشقی نیست مال این مهارت هاست. مثلا بعضی رفتارای دلبری کردن و این چرندیات که خانمت قاعدتا بلد نیست و باید یاد بگیره. در مورد اقایون هم همینطور.
    مطمن باش خانمت اونقدری هم که فکر می کنی بی استعداد یا دور از تو نیست. پنگوین خیلی خوشگله خیلی خوبه و خیلی هم توی آب سریع شنا می کنه ولی توی خشکی نمی تونه حتی راحت راه بره. زندگی شما هم همینطوره. هنوز همدیگه رو درست نشناختین. هنوز آب رو پیدا نکردین که توش شنا کنین. من استعداد یه زندگی شاد و خوب رو توی هردوتون می بینم. هر دوتون شروع کنین.
    کتاب و این چیزا هست حتما واسه مهارت های همسرداری بخرین بخونین. تاپیک منو دیدی؟ منم یه جور دیگه گرفتارم و تازه سر 30 سالگی هنر کردم شروع کنم خودمو جمع کنم. توی تاپیکم هی گیر کردم و هی نوشتم و دوستان راهنماییم کردن. تو هم بیا شروع کن. بیا قدم به قدم که گیر می کنی بنویس تا دوستان راهنمایی کنن یا حداقل نظری بدن. سختی وقتی داریم یعنی هر جایی بریم و هر کاری بکنیم باید یه مرحله ای از سختی رو به سلامت بگدرونیم. 6 ماه که چیزی نیست گلم. 6 ماه دلتو صاف کن و سعی کن دلت فقط برای خانمت تاپ تاپ کنه. خانمت هم همینطور. می تونین. هردوتون می تونین.

    مینوش عزیز مرسی از نظرت.خودم هم به این بینش رسیده بودم.حتی قبل عقد.من به این رسیدم که
    آدما خیلی با هم فرق ندارن.در مجموع میگم نه در عقاید
    با توجه به اینکه برادراش هم فهمیدن و شرایط وخامت هم پیدا کرده تحملش سخت تر شده
    چون این اواخر و سر این جریان فهمیدن برادراش یه حرکت خیلی احمقانه از نظر من کرد که واقع به صحت عقلش شک کردم.
    ناگفته نماند چند وقت پیش یه تست ضریب هوشی آوردم و جفتمون انجام دادیم...کمی حدثیاتم بیشتر به باور نزدیک شد.

    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush
    نوا جونم یه کار دیگه ای هم ممکنه کمکت کنه. اینکه خودتو توی یه شرایط بی خطر و بی عوارض و مفید ولی تازه قرار بدی. چون چند ساله که مداوم روت داره به شکلای مختلف فشار میاد و یه جورایی بی خستگی در کردن هی تحت فشار بودی می تونه واست مفید باشه که یه چیز تازه یاد بگیری. یه جواریی هیجان زده و خوشحال می شه ادم وسط ناراحتیاش. مثلا بری یه زبان تازه به جز انگلیسی یاد بگیری. یا بری یه چیزی که مربوط به هنره مثل نقاشی یا مجسمه سازی یاد بگیری. یا یه کاری که مدرک فنی حرفه ای هم بهت بدن مال وزارت کار. یعنی یه چیزی که هم دوست داشته باشی هم مفید باشه. اینطوری داری یه کاری رو می کنی که بعد از چندین سال فقط و فقط واسه دل خودته و خودت دوست داری و همینطور یه کمی از شرایط فعلیت فاصله می گیری و ممکنه بتونی تصمیمات خوبی بگیری. معمولا ادم خودش که وسط یه وضعیتیه مسلط به وضعیت نمی تونه نگاه کنه و ممکنه راه های زیادی باشه که نبینه (من اینطوری ام شاید تو نباشی). ولی اگه یه کمی بشه از مشکل یا شرایط فاصله گرفت (که این فاصله واسه من درگیری احساسیه. اینکه ناراحتم یا عصبانیم یا ... نمی تونم درست ببینم وضعیتمو) می شه دید که چی به چیه و راحت تر راه حل پیدا کرد.
    می دونی تو چند ساله که همش یا به حرف یکی مجبور شدی گوش بدی یا مجبور شدی با شرایط خودتو هماهنگ کنی یا اینکه با هر توانی که تونستی مخالفت کردی (مثلا چند سال که ازدواج نکردی). یعنی فرصت نشده که برای خودت و واسه دل خودت کاری بکنی که دوست داشته باشی. چون الان به اندازه کافی مشکل داری پس واسه همینم باید یه کاری رو بکنی که هیچ ریسک و عوارض نداشته باشه و درد مضاعف نشه واست، ولی تو خودت دوست داشته باشی اون کارو انجام بدی یا یاد بگیری. مثل ورزش یا دویدن یا کارهای هنری یا یاد گرفتن یه حرفه یا یه زبان یا هرچی. یه چیزی که ادمای جدید با شرایط جدید باشن و هم شاد شی هم خستگی در کنی.
    من همین الان میرم کلاس و کلاسای بیشتری رو لازم دارم مرتبط با رشتم هم برم.
    یه دستگاه ورزشی گرفتم.خیلی وقت میخواستم بگیرم...در مجموع چندین تغییر هست که کاملا دنبالش هستم و میخوام به اون شرایط هم برسم.
    کلی پایه و اساس رو خودم درست کرده بودم.نه به طور وسواسی بلکه معتدل..
    ولی با رفتن خواهرم همش پنبه شد و تو همون مقطع 10 ماهه ازدواج شد و وقتی از خواب بیدار شدم دیدم تو چه دامی افتادم


  4. کاربر روبرو از پست مفید navaye ham تشکرکرده است .

    navaye ham (یکشنبه 21 خرداد 91)


 
صفحه 5 از 5 نخستنخست 12345

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.