به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 42
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 خرداد 91 [ 00:33]
    تاریخ عضویت
    1391-2-14
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    642
    سطح
    12
    Points: 642, Level: 12
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    72

    تشکرشده 74 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    داداش من شما که همش مرغت یه پا داره و پاتو کردی تو یه کفش که خانمت رو نمی خوای پس دیگه چرا دنبال راه حل گرفتن و مشاوره ای!؟؟؟
    کلا معلومه در مورد همه کارات عجولی .با همون عجله که زن گرفتی با همون عجله هم می خوای جدا شی.....یه درصدم احتمال نمی دی که مشکل از خودت باشه ........

  2. کاربر روبرو از پست مفید mahdiii تشکرکرده است .

    mahdiii (سه شنبه 09 خرداد 91)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 دی 93 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-25
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,101
    سطح
    27
    Points: 2,101, Level: 27
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط reyhane
    شما که قرار نیست همیشه با این بشیمونی زندگی کنین؟!فقط خودتون باید به باور درست برسین.10 سال بعدو تو ذهنتون ترسیم کنین.این زندگی چه قوت قلبی بهتون میده؟خوبی نداره یا داره و نمیخواین ببینین؟
    به نظر من مشکل شما این بوده که هیچوقت به خاطر خودتون زندگی نکردین.علت عدم علاقه شما به این زندگی میتونه به خاطر این باشه که بدرتون انتخابش کرده.
    هیچی نداشته و نداره...من کاملا مثل یه آدم مست ازدواج کردم که حالا از سرم پریده و فهمیدم چیه
    اصلا شرایطی روحی اون موقم با الان قابل مقایسه نیست.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره غم
    دوست عزیز به چه نتیجه ای رسیدین ؟ اگه به طلاق رسیدین یه مشاوره حقوقی بگیرین و قسط بندی و ...
    سعی کنید از معلق بودن بیرون بیاین
    اما اگه درصدی به زندگیتون دلبستگی دارین و به فکر راههای نرفته تو زندگیتون هستین که راه دیگه ای هست
    فعلا پولش نیست که بخوام قسط بندی کنیم
    فعلا دنبال راه آرامشم

    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush
    عزیز جان ببخشید من نمی تونم راه حلی ارایه بدم. ولی خود منم حالم خیلی خیلی بد بود و شروع کردم به خوندن درسهای این سایت که مدیتیشنه به زبان ساده. خوبی اش اینه که اگاهی ادمو نسبت به خودش بالا می بره. شاید واسه ی اینکه دلت گرفته و حالت بده به دردت بخوره. ممکنه بعدا خودت بتونی بعد از اینکه نسبت به خودت اگاهی بیشتری پیدا کردی یه راه خوب واسه ی مشکلت پیدا کنی.
    http://thewitch150.blogfa.com/cat-24.aspx
    موفق باشی.
    من خیلی زیاد رو خودم و خودشناسی کار کردم
    چندین سال

    نقل قول نوشته اصلی توسط mahdiii
    داداش من شما که همش مرغت یه پا داره و پاتو کردی تو یه کفش که خانمت رو نمی خوای پس دیگه چرا دنبال راه حل گرفتن و مشاوره ای!؟؟؟
    کلا معلومه در مورد همه کارات عجولی .با همون عجله که زن گرفتی با همون عجله هم می خوای جدا شی.....یه درصدم احتمال نمی دی که مشکل از خودت باشه ........
    میگم طرف من ممکنه بعضی شرایطش خوب باشه
    منم کسی هستم که میتونم هرکسی رو تحمل کنم
    ولی هیچ کدوم از ملاکهای ایجاد انگیزه یا علاقه رو برای من نداره...
    حس من بهش مثه اعضای یه خانوادس ،مثه خواهر.همون دو سه ملاک از ده تایی که یه نفر مثلا میتونه عنوان کنه.زیاده خواه نبودم.
    از چند سال پیش دنبال انتخاب بودم ولی شرایطم،من و از اون طرف دلخواهم جدا کرد.


  4. کاربر روبرو از پست مفید navaye ham تشکرکرده است .

    navaye ham (سه شنبه 09 خرداد 91)

  5. #23
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    شما به گفته ی خودتون حالت معلق دارین. در عین حال نوشتین که هیچی نداشته و نداره و به نظرم اینو در مورد خانمتون گفتین. دقیقا می دونین چی باعث می شه که شک کنین در جدایی وقتی می گین هیچی نداشته و نداره؟ یعنی نگران چی هستین که باعث می شه بین زندگی کردن و جدایی معلق باشین؟

    نوشتین حالت روحی تون در حال حاضر با قبل از ازدواج قابل قیاس نیست. می تونید بگید بدتره یا بهتر؟
    خود همسرتون قطعا متوجه احساسات شما نسبت به خودش شده. چه کار کرده برای بهتر کردن روابطتون؟ چه تلاشی کرده؟
    اصلا همسرتون شما رو دوست داره یا اونم مثل شما ست؟
    اینکه می گید مثل یه خواهر بهش علاقه دارین یعنی واقعا به اندازه ی یه خواهر دوستش دارین و یا منظورتون اینه که هم دوستش ندارین و هم هیچ کشش جنسی بهش ندارین؟
    نوشتید که شخص دیگه ای رو دوست داشتید. هنوز هم اون شخص رو دوست دارین؟ ایا ممکنه که علت اینکه در همسرتون هیچ چیز قابل توجهی نمی بینین همین دوست داشتن نسبت به شخص دیگه ای باشه که در شما وجود داره؟
    اون شخص دیگه ازدواج کرده؟ می بینینش؟
    اینکه روی خودشناسی کار کردین نتونست براتون توی شرایط سختی که داشتید و دارین ارامش بیاره تا حدی؟
    نوشتید پول قسط بندی ندارین. یعنی مهریه؟ یعنی تنها چیزی که مانع جدایی تون می شه مهریه است؟
    هیچوقت کنار همسرتون خوشحال نبودین؟ حتی واسه ی چند روز اول؟
    شما می تونین دقیقا بگین که ایا اون چیزی رو که می خواستین از این ازدواج به دست اوردین یا نه؟ چون خودتون می دونستین که ایشونو دوست ندارین و به خاطر شرایطی که داشتین نوشتین که به این ازدواج راضی شدین. پس مشخصا هدفتون عشق و این چیزا نبوده. ایا اون چیزی رو که می خواستین از این ازدواج به دست اوردین؟
    پدرتون از ازدواج شما با این خانم که دختر دوستش بود سودی برد؟
    با توجه به اینکه در زمان ازدواجتون خواهرتونو از دست داده بودین و حال روحیتون خوب نبود و بعد هم دیدین همسر دلخواهی ندارین، ایا ممکنه که هنوزم حال روحیه خودتون کاملا خوب نشده باشه و بر روی تصمیماتتون اثر بذاره؟
    ماه عسل رفتین؟ اصلا اولین باری که با همسرتون رابطه داشتین شرایط بدی بود؟ می گن اولین بار توی روحیه و روابط بعدی هردوتون می تونه اثر بذاره.


    اون 2 تا چیزی که ازت قبل از ازدواج پنهان کرده بودن چی بودن؟ احتمالا واسه همین بوده که نذاشتن نامزد باشین و دو هفته ای رسیدین به ازدواج.
    شما فقط و فقط واسه مهریه است که باهاشی؟ پس یعنی نمی خوای باهاش زندگی کنی و منتطر فرصت مناسب برای جدایی. مهریه خیلی سنکینه؟ الان دقیقا چی لازم داری؟ راه حلی برای ارامش موقت تا زمانی که بتونی جداشی؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  7. #24
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    می دونین من چی فکر می کنم؟ فکر می کنم شما اون حداقلی رو که می خواستین از ازدواج کردن به دست بیارین به دست اوردین. یعنی زندگی با خونواده و پدرتون شما رو به جایی رسونده بود که می دیدین باید سریع یه کاری بکنین. ادم بعضی وقتا به یه جایی می رسه که می بینه جونش یا عقلش در خطره و دیگه اصلا جای تامل نیست و باید یه کاری بکنه. واسه همینم ازدواج کردین. البته امیدوار بودین که همسرتون تا حد کمی با اخلاقیات شما هماهنگی داشته باشه که زندگی رو باهاش سر کنین. اما ظاهرا اونجا هم بهتون 2 تا دروغ گفتن و کاری کردن که شناخت خوبی نداشته باشین تا سریع ازدواج کنین و نتونین پشیمون شین. مهریه نمی دونم چقدر سنگینه اما ای کاش قبول نمی کردین. بعدش هم سعی کردین به همسرتون نزدیک بشین اما هیچی دریافت نکردین. ممکنه همسر شما هم مثل شما برای فرار از چیزی ازدواج کرده باشن و در واقع یکی مشابه خودتون در مقابلتون قرار گرفته باشه. الان به نظر میاد تصمیم به جدایی دارین. اما شرایطتون چطوره؟ بعد از جدایی باید برگردین خونه ی پدرتون؟

    اگه اون دو تا دروغی که بهتون گفتن خیلی بزرگ بوده و همچنین می تونین ثابت کنین به شکل قانونی که این دو تا دروغ بهتون گفته شده شاید بتونین یه راهی واسه ی مهریه پیدا کنین. مثلا خانما که حق طلاق ندارن اگه بتونن ثابت کنن دروغ بزرگی بهشون گفته شده قبل از ازدواج دادگاه راحت بهشون اجازه طلاقو می ده. شاید واسه اقایون هم راههایی باشه. اما باید با یه وکیل صحبت کنین. فکر می کنم وکیل و مشاور مجانی بتونین پیدا کنین اما من از این چیزا هیچی نمی دونم.

    موضوع دیگه اینکه به نظرم حتما از راهنمایی های یک مشاور یا کارشناس استفاده کنید چون ممکنه بگین کتاب زیاد خوندین و از این چیزا و اطلاعاتتون خوبه ولی اونا با موارد مختلفی هر روز سر کار دارن و به نوعی مثل ادمی می شن که چندین و چند بار زندگی کرده و تجربه داره و ممکنه بتونن برای شما راه حل خوب واسه ی زندگی کردن و یا جدایی و یا تصمیم گرفتن درباره اش ارایه بدن.
    به نظر می یاد از نوشته هاتون که خانمتون یه جورایی منفعله. یعنی ممکنه اونم حال و روز خوبی نداشته باشه و در واقع این هیچی که داره به عنوان خودش به دیگران نشون می ده خود واقعیش نباشه. حتما از کمک تخصصی استفاده کنین.

    به نظرم شما خیلی بیشتر از اینا حرف واسه گفتن دارین یعنی بیشتر از اونی که نوشتین سختی کشیدین.
    این تاپیک هم جز تاپیک هاییه که واقعا فرشته مهربون و یا مدیر همدردی خیلی خوبه اگه لطف کنن و نظر بدن.

    اینا برداشت های من بودن که ممکنه اشتباه باشن.
    موفق باشین.

  8. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 دی 93 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-25
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,101
    سطح
    27
    Points: 2,101, Level: 27
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush
    شما به گفته ی خودتون حالت معلق دارین. در عین حال نوشتین که هیچی نداشته و نداره و به نظرم اینو در مورد خانمتون گفتین. دقیقا می دونین چی باعث می شه که شک کنین در جدایی وقتی می گین هیچی نداشته و نداره؟ یعنی نگران چی هستین که باعث می شه بین زندگی کردن و جدایی معلق باشین؟

    نوشتین حالت روحی تون در حال حاضر با قبل از ازدواج قابل قیاس نیست. می تونید بگید بدتره یا بهتر؟
    خود همسرتون قطعا متوجه احساسات شما نسبت به خودش شده. چه کار کرده برای بهتر کردن روابطتون؟ چه تلاشی کرده؟
    اصلا همسرتون شما رو دوست داره یا اونم مثل شما ست؟
    اینکه می گید مثل یه خواهر بهش علاقه دارین یعنی واقعا به اندازه ی یه خواهر دوستش دارین و یا منظورتون اینه که هم دوستش ندارین و هم هیچ کشش جنسی بهش ندارین؟
    نوشتید که شخص دیگه ای رو دوست داشتید. هنوز هم اون شخص رو دوست دارین؟ ایا ممکنه که علت اینکه در همسرتون هیچ چیز قابل توجهی نمی بینین همین دوست داشتن نسبت به شخص دیگه ای باشه که در شما وجود داره؟
    اون شخص دیگه ازدواج کرده؟ می بینینش؟
    اینکه روی خودشناسی کار کردین نتونست براتون توی شرایط سختی که داشتید و دارین ارامش بیاره تا حدی؟
    نوشتید پول قسط بندی ندارین. یعنی مهریه؟ یعنی تنها چیزی که مانع جدایی تون می شه مهریه است؟
    هیچوقت کنار همسرتون خوشحال نبودین؟ حتی واسه ی چند روز اول؟
    شما می تونین دقیقا بگین که ایا اون چیزی رو که می خواستین از این ازدواج به دست اوردین یا نه؟ چون خودتون می دونستین که ایشونو دوست ندارین و به خاطر شرایطی که داشتین نوشتین که به این ازدواج راضی شدین. پس مشخصا هدفتون عشق و این چیزا نبوده. ایا اون چیزی رو که می خواستین از این ازدواج به دست اوردین؟
    پدرتون از ازدواج شما با این خانم که دختر دوستش بود سودی برد؟
    با توجه به اینکه در زمان ازدواجتون خواهرتونو از دست داده بودین و حال روحیتون خوب نبود و بعد هم دیدین همسر دلخواهی ندارین، ایا ممکنه که هنوزم حال روحیه خودتون کاملا خوب نشده باشه و بر روی تصمیماتتون اثر بذاره؟
    ماه عسل رفتین؟ اصلا اولین باری که با همسرتون رابطه داشتین شرایط بدی بود؟ می گن اولین بار توی روحیه و روابط بعدی هردوتون می تونه اثر بذاره.


    اون 2 تا چیزی که ازت قبل از ازدواج پنهان کرده بودن چی بودن؟ احتمالا واسه همین بوده که نذاشتن نامزد باشین و دو هفته ای رسیدین به ازدواج.
    شما فقط و فقط واسه مهریه است که باهاشی؟ پس یعنی نمی خوای باهاش زندگی کنی و منتطر فرصت مناسب برای جدایی. مهریه خیلی سنکینه؟ الان دقیقا چی لازم داری؟ راه حلی برای ارامش موقت تا زمانی که بتونی جداشی؟
    من حالم از این بابت که به هوشیاری رسیدم بهتره ولی فضای روزانم قابل تحمل نیست.
    اون حتما برای کس دیگه ای با شرایط نزدیک به خودش آدم خوبی میتونه باشه.
    اون میگه دوس دارم و میگه از همه کسایی که اومدن خواستگاریم بهتری
    نه علاقه دارم نه کشش جنسی برام داره.با اکراه تن به رابطه میدم
    نه اون طرف من میدونم ازدواج کرد .من با اون فرد کاملا براساس شناخت رفتیم جلو و به خصوصیاتش جذب شدم.
    تا حدی که بله...خودم رو تو هر شرایطی جمع میکنم که زیاد فشار فکری نیاد روم ولی خوب تا حدی.
    هیچ وقت خوشحال نبودم کنارش...شب که میشه میگم خوب شبه و میخوابم و دیگه هیچی متوجه نمیشم.
    من کمی از سرکوفتای پدرم رها شدم ولی حرف های جدیدی پدرم میزد تا چند وقت پیش.الان کامل باهاش کات کردم.
    پدرم اون چیزی که میخواست از ازدواج من نصیبش نشد.
    نه ماه عسل نرفتیم.هیچ جا نرفتیم.حتی خونه برخی اقوام هم به خاطر حس بدم هم تو عید نرفتم.کسایی که هر سال عید میرفتم.
    من هر بار به خواسته اون تن دادم...چن روز یه بار...به اجبار...من قبل ازدواج آدم گرمی بودم ولی الان سرد شدم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush
    می دونین من چی فکر می کنم؟ فکر می کنم شما اون حداقلی رو که می خواستین از ازدواج کردن به دست بیارین به دست اوردین. یعنی زندگی با خونواده و پدرتون شما رو به جایی رسونده بود که می دیدین باید سریع یه کاری بکنین. ادم بعضی وقتا به یه جایی می رسه که می بینه جونش یا عقلش در خطره و دیگه اصلا جای تامل نیست و باید یه کاری بکنه. واسه همینم ازدواج کردین. البته امیدوار بودین که همسرتون تا حد کمی با اخلاقیات شما هماهنگی داشته باشه که زندگی رو باهاش سر کنین. اما ظاهرا اونجا هم بهتون 2 تا دروغ گفتن و کاری کردن که شناخت خوبی نداشته باشین تا سریع ازدواج کنین و نتونین پشیمون شین. مهریه نمی دونم چقدر سنگینه اما ای کاش قبول نمی کردین. بعدش هم سعی کردین به همسرتون نزدیک بشین اما هیچی دریافت نکردین. ممکنه همسر شما هم مثل شما برای فرار از چیزی ازدواج کرده باشن و در واقع یکی مشابه خودتون در مقابلتون قرار گرفته باشه. الان به نظر میاد تصمیم به جدایی دارین. اما شرایطتون چطوره؟ بعد از جدایی باید برگردین خونه ی پدرتون؟

    اگه اون دو تا دروغی که بهتون گفتن خیلی بزرگ بوده و همچنین می تونین ثابت کنین به شکل قانونی که این دو تا دروغ بهتون گفته شده شاید بتونین یه راهی واسه ی مهریه پیدا کنین. مثلا خانما که حق طلاق ندارن اگه بتونن ثابت کنن دروغ بزرگی بهشون گفته شده قبل از ازدواج دادگاه راحت بهشون اجازه طلاقو می ده. شاید واسه اقایون هم راههایی باشه. اما باید با یه وکیل صحبت کنین. فکر می کنم وکیل و مشاور مجانی بتونین پیدا کنین اما من از این چیزا هیچی نمی دونم.

    موضوع دیگه اینکه به نظرم حتما از راهنمایی های یک مشاور یا کارشناس استفاده کنید چون ممکنه بگین کتاب زیاد خوندین و از این چیزا و اطلاعاتتون خوبه ولی اونا با موارد مختلفی هر روز سر کار دارن و به نوعی مثل ادمی می شن که چندین و چند بار زندگی کرده و تجربه داره و ممکنه بتونن برای شما راه حل خوب واسه ی زندگی کردن و یا جدایی و یا تصمیم گرفتن درباره اش ارایه بدن.
    به نظر می یاد از نوشته هاتون که خانمتون یه جورایی منفعله. یعنی ممکنه اونم حال و روز خوبی نداشته باشه و در واقع این هیچی که داره به عنوان خودش به دیگران نشون می ده خود واقعیش نباشه. حتما از کمک تخصصی استفاده کنین.

    به نظرم شما خیلی بیشتر از اینا حرف واسه گفتن دارین یعنی بیشتر از اونی که نوشتین سختی کشیدین.
    این تاپیک هم جز تاپیک هاییه که واقعا فرشته مهربون و یا مدیر همدردی خیلی خوبه اگه لطف کنن و نظر بدن.

    اینا برداشت های من بودن که ممکنه اشتباه باشن.
    موفق باشین.
    من از هر دری وارد شدم دیدم طرفم اون کسی نیست که حتی سر سوزنی از ملاک های مورد قبول من رو داشته باشه.همه جوره تستش کردم.
    با روی خوش و با هزار راهکار و ...
    دروغاش خیلی بزرگ نبوده ولی اینکه صادق نبودن من آزار میده.همین دو تا دروغ رو من میدونستم شرایط چیز دیگه ای میشد حتی قبل عقد.
    راستش مشاور قوی هم رفتیم و بعد دو جلسه راهکار چیزی عایدمون نشد...ینی بی فایده بود و نتیجه ای نگرفتم

  10. کاربر روبرو از پست مفید navaye ham تشکرکرده است .

    navaye ham (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  11. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 09 دی 91 [ 10:46]
    تاریخ عضویت
    1391-1-11
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    808
    سطح
    15
    Points: 808, Level: 15
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    68

    تشکرشده 64 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    زمانی به آرامش می رسی که دنبال خواسته هات باشی شما هدفتو می شناسی میخوای طلاق بگیری ولی حاضر نیستی بار مسولیتشو به دوش بکشی نمی خوای زیر بار اشتباهی که انجام دادی بری می خوای حذف کنی فرافکنی کنی دنبال کسی بیرون از خودت هستی اگه قبول داری که درصدی از این اشتباه متوجه شخص شماست که قطعا هست باید بهاشو بپردازی کسی از تو هوا نمی تونه بیاد همه چی رو حل کنه شما به هیچ سمتی حرکت نمی کنید نه از این زندگی خارج میشین نه برا درست شدنش قدمی بر می دارین منتظر چی هستین یه معجزه؟! طبیعیه که هیچ وقت آروم نباشین هیچی خودبخودی درست نمیشه
    و اما راجع به پدر به نظرم بزرگترین اشتباه نسبت به پدرتون دارین انجام می دین هیچ کس تو دنیا پدرومادر نمیشن دوستش ندارین عیبی نداره اذیتش نکنین که نفس پدرومادر حقه و دعاشون در حق فرزند استجابت میشه خواه پند گیر خواه ملال

  12. 2 کاربر از پست مفید ستاره غم تشکرکرده اند .

    ستاره غم (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  13. #27
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    نواجان به نظر من شما برای زندگی با همسرتون تلاش نکردین. شما برای اینکه مطمن بشین و تایید بگیرین که همسرتون به درد زندگی با شما نمی خوره تلاش کردین! یعنی شک کردین به این ازدواج و همونطور که خودتون گفتین ایشونو با راههای مختلف تست کردین تا ببینین اونی که می خواین هست یا نه. روی یه موضوع وقت نذاشتین و تلاش نکردین تا مثلا در یک مورد همسرتون به اون چیزی که می خواین نزدیک بشه. چون حالتون بد بوده از اول و قبل ازدواج در خانواده راحت نبودین خواهرتون رو از دست دادین فرصت غمگساری نداشتین و سریع با کسی ازدواج کردین که به قول خودتون اصلا اهمیت ندادین که کی هست و بعدم که خانم دیگری رو دوست داشتین و خواه ناخواه با همسر فعلیتون قیاس کردین. احتمالا روابط جنسی قبل از ازدواج هم داشتین و اون رو هم باز با روابطی که با خانم فعلیتون داشتین قیاس کردین. تهش این شده که هست.
    2 جلسه مشاوره با یه مشاور خیلی خوب به نظر من حتی ممکنه برای ریشه یابی مشکل شما هم کافی نباشه چه برسه به حلش. توی اون 2 جلسه چی از مشاور دستگیرتون شد؟ می تونین بنویسین؟
    اگه جدا بشین باید برگردین خونه ی پدرتون؟
    شما اصلا خانمتون رو نمی شناسین. وقتی کسی رو نمی شناسین نمی تونین بگین بده یا خوبه یا مناسبه یا نامناسب. دوستی نامزدی یا زمان اشنایی قبل ازدواج نداشتین. چندین سال با خواسته ی ازدواج کردن که از طرف پدرتون مطرح شده بود مخالفت کردین و اخرش هم همون کارو کردین. این خودش برای ناراحتی بسه. خواهرتونو از دست دادین. یه ماه عسل نشد که برین. من فکر می کنم شما هنوز خودتون با خودتون کنار نیومدین. (منم خودم هنوز نتونستم با خودم کنار بیام). ادم وقتی خودش رو هنوز درست به کنترل خودش درنیاورده نمی تونه قطعا شریک زندگیشو اونطور که می خواد بکنه. مشکلاتتونو با شیوه ی بدی خواستین حل کنین. فرار به شکل ازدواج که یه نفر دیگه رو هم درگیر کرده. من درکتون می کنم چون می دونم ادم به یه جایی می رسه که حالش اورژانسی می شه و باید یه کاری بکنه و اشتباه می کنه. اما اول سعی کنید روحیه خودتونو خوب کنید. اگه یه وقتی حالت افسردگی داشتین مثلا سر همون اتفاقی برای خواهرتون افتاد و فکر می کنین شاید کاملا خوب نشده باشین پی گیر درمان خودتون باشین. دیدگاهتون رو سعی کنید نسبت به خانمتون عوض کنین. نمی گم بگین خوبه و همونه که می خواستین. ولی بگین که ایشون براتون مثل یه صفحه ی سفیدن. کسی هستن که وقت نشده هنوز بشناسیشون. سعی کنین بدون پیشداوری شروع کنین به نوسازی رابطه اتون. بهش بگین ما دوران نامزدی نداشتیم. ماه عسل نداشتیم. می خوام حالا که وقت داریم هر دو مون با هم و بدون دخالت یا اطلاع بقیه بیام شروع کنیم این رابطه ها رو داشته باشیم تا همدیگه رو بشناسیم. کم کم همون کارایی که باید می کردین تا با هم اشنا بشین رو انجام بدین. با هم برین بیرون با هم یه کارهای مشترک بکنین و ... بعد از این که واقعا و در عمل رسیدین به همینجایی که هستین، یعنی ازدواج کرده، و باز هم بدون پیشداوری قبلی و با تلاش به این نتیجه رسیدین که باید از هم جدا شین دیگه این نتیجه ی درستیه و می تونین پیگیرش باشین. اما نه قبلش. نگین همه ی راهها رو رفتین. چون یا نرفتین یا عجول بودین مثل دو جلسه مشاوره.
    شروع کنین با همدیگه هردوتون هر چیزی رو که خونواده هاتون ازتون دریغ کردن به هم بدین. نذاشتن نامزدی داشته باشین خوب یه ماه بذارین واسه دوره نامزدی. عین دو تا نامزد باشین. نذاشتن روز عروسیتون خوش باشین یا شب عروسیتون راحت باشین، حالا که دست از سرتون برداشتن یه روز رو خودتون واسه خودتون در نظر بگیرین مثل عروسی بعد از طی اون دوران یک ماهه. بعد هم یه هفته برین سفری واسه ماه عسل. سعی کنین همدیگه رو بشناسین. با هم حرف بزنین. با هم به کلاسای اموزشی برین و کنار هم شروع کنین به یادگیری یه چیز جدید.

    مثلا همه ی اینها رو طی یه دوره ی 6 یا 7 ماهه دسته بندی کنین.

    خانمتونو شخصی کاملا منفعل توصیف کردین. ندیدم نوشته باشین برای بهبود شرایط تلاش کرده. اون چه کار می کنه؟ حال اون با توجه به اکراه همه جانبه ی شما باید از خود شما هم بدتر باشه.
    هیچوقت باهاش حرف زدین؟ هیچوقت در ارامش و با خیرخواهی و بدون توهین باهاش حرف زدین و خواسته هاتونو گفتین؟ اون می دونه مثلا اگه باهاتون بشینه فلان کتابو بخونه می تونه خیلی خوشحالتون کنه؟ وقتی اینکارو کرده چیزی به شکل جایزه بهش دادین؟ مثلا یه گل یا یه بوس؟ انقدری که بفهمه که انقدر قدرتمند بوده تا بتونه شما رو خوشحال کنه.
    موفق باشید

  14. کاربر روبرو از پست مفید meinoush تشکرکرده است .

    meinoush (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  15. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 28 دی 93 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-25
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    2,101
    سطح
    27
    Points: 2,101, Level: 27
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    8

    تشکرشده 8 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    نقل قول نوشته اصلی توسط ستاره غم
    زمانی به آرامش می رسی که دنبال خواسته هات باشی شما هدفتو می شناسی میخوای طلاق بگیری ولی حاضر نیستی بار مسولیتشو به دوش بکشی نمی خوای زیر بار اشتباهی که انجام دادی بری می خوای حذف کنی فرافکنی کنی دنبال کسی بیرون از خودت هستی اگه قبول داری که درصدی از این اشتباه متوجه شخص شماست که قطعا هست باید بهاشو بپردازی کسی از تو هوا نمی تونه بیاد همه چی رو حل کنه شما به هیچ سمتی حرکت نمی کنید نه از این زندگی خارج میشین نه برا درست شدنش قدمی بر می دارین منتظر چی هستین یه معجزه؟! طبیعیه که هیچ وقت آروم نباشین هیچی خودبخودی درست نمیشه
    و اما راجع به پدر به نظرم بزرگترین اشتباه نسبت به پدرتون دارین انجام می دین هیچ کس تو دنیا پدرومادر نمیشن دوستش ندارین عیبی نداره اذیتش نکنین که نفس پدرومادر حقه و دعاشون در حق فرزند استجابت میشه خواه پند گیر خواه ملال
    مرسی از نوشته ابتداییتون
    من اذیتش نمیکنم فقط نمیتونم دیگه باهاش حرف بزنم...اگه غیر عقلانی میخواستم رفتار کنم باید کارم حتی به کتک کاری می رسید ولی سعه صدر داشتم و خودم رو کنار کشیدم فقط.پدر و مادرم علی الخصوص پدرم بیشترین خیانت ها رو در حق من تو دوران زندگیم کرده.نه یکی نه دو تا
    نقل قول نوشته اصلی توسط meinoush
    نواجان به نظر من شما برای زندگی با همسرتون تلاش نکردین. شما برای اینکه مطمن بشین و تایید بگیرین که همسرتون به درد زندگی با شما نمی خوره تلاش کردین! یعنی شک کردین به این ازدواج و همونطور که خودتون گفتین ایشونو با راههای مختلف تست کردین تا ببینین اونی که می خواین هست یا نه. روی یه موضوع وقت نذاشتین و تلاش نکردین تا مثلا در یک مورد همسرتون به اون چیزی که می خواین نزدیک بشه. چون حالتون بد بوده از اول و قبل ازدواج در خانواده راحت نبودین خواهرتون رو از دست دادین فرصت غمگساری نداشتین و سریع با کسی ازدواج کردین که به قول خودتون اصلا اهمیت ندادین که کی هست و بعدم که خانم دیگری رو دوست داشتین و خواه ناخواه با همسر فعلیتون قیاس کردین. احتمالا روابط جنسی قبل از ازدواج هم داشتین و اون رو هم باز با روابطی که با خانم فعلیتون داشتین قیاس کردین. تهش این شده که هست.
    2 جلسه مشاوره با یه مشاور خیلی خوب به نظر من حتی ممکنه برای ریشه یابی مشکل شما هم کافی نباشه چه برسه به حلش. توی اون 2 جلسه چی از مشاور دستگیرتون شد؟ می تونین بنویسین؟
    اگه جدا بشین باید برگردین خونه ی پدرتون؟
    شما اصلا خانمتون رو نمی شناسین. وقتی کسی رو نمی شناسین نمی تونین بگین بده یا خوبه یا مناسبه یا نامناسب. دوستی نامزدی یا زمان اشنایی قبل ازدواج نداشتین. چندین سال با خواسته ی ازدواج کردن که از طرف پدرتون مطرح شده بود مخالفت کردین و اخرش هم همون کارو کردین. این خودش برای ناراحتی بسه. خواهرتونو از دست دادین. یه ماه عسل نشد که برین. من فکر می کنم شما هنوز خودتون با خودتون کنار نیومدین. (منم خودم هنوز نتونستم با خودم کنار بیام). ادم وقتی خودش رو هنوز درست به کنترل خودش درنیاورده نمی تونه قطعا شریک زندگیشو اونطور که می خواد بکنه. مشکلاتتونو با شیوه ی بدی خواستین حل کنین. فرار به شکل ازدواج که یه نفر دیگه رو هم درگیر کرده. من درکتون می کنم چون می دونم ادم به یه جایی می رسه که حالش اورژانسی می شه و باید یه کاری بکنه و اشتباه می کنه. اما اول سعی کنید روحیه خودتونو خوب کنید. اگه یه وقتی حالت افسردگی داشتین مثلا سر همون اتفاقی برای خواهرتون افتاد و فکر می کنین شاید کاملا خوب نشده باشین پی گیر درمان خودتون باشین. دیدگاهتون رو سعی کنید نسبت به خانمتون عوض کنین. نمی گم بگین خوبه و همونه که می خواستین. ولی بگین که ایشون براتون مثل یه صفحه ی سفیدن. کسی هستن که وقت نشده هنوز بشناسیشون. سعی کنین بدون پیشداوری شروع کنین به نوسازی رابطه اتون. بهش بگین ما دوران نامزدی نداشتیم. ماه عسل نداشتیم. می خوام حالا که وقت داریم هر دو مون با هم و بدون دخالت یا اطلاع بقیه بیام شروع کنیم این رابطه ها رو داشته باشیم تا همدیگه رو بشناسیم. کم کم همون کارایی که باید می کردین تا با هم اشنا بشین رو انجام بدین. با هم برین بیرون با هم یه کارهای مشترک بکنین و ... بعد از این که واقعا و در عمل رسیدین به همینجایی که هستین، یعنی ازدواج کرده، و باز هم بدون پیشداوری قبلی و با تلاش به این نتیجه رسیدین که باید از هم جدا شین دیگه این نتیجه ی درستیه و می تونین پیگیرش باشین. اما نه قبلش. نگین همه ی راهها رو رفتین. چون یا نرفتین یا عجول بودین مثل دو جلسه مشاوره.
    شروع کنین با همدیگه هردوتون هر چیزی رو که خونواده هاتون ازتون دریغ کردن به هم بدین. نذاشتن نامزدی داشته باشین خوب یه ماه بذارین واسه دوره نامزدی. عین دو تا نامزد باشین. نذاشتن روز عروسیتون خوش باشین یا شب عروسیتون راحت باشین، حالا که دست از سرتون برداشتن یه روز رو خودتون واسه خودتون در نظر بگیرین مثل عروسی بعد از طی اون دوران یک ماهه. بعد هم یه هفته برین سفری واسه ماه عسل. سعی کنین همدیگه رو بشناسین. با هم حرف بزنین. با هم به کلاسای اموزشی برین و کنار هم شروع کنین به یادگیری یه چیز جدید.

    مثلا همه ی اینها رو طی یه دوره ی 6 یا 7 ماهه دسته بندی کنین.

    خانمتونو شخصی کاملا منفعل توصیف کردین. ندیدم نوشته باشین برای بهبود شرایط تلاش کرده. اون چه کار می کنه؟ حال اون با توجه به اکراه همه جانبه ی شما باید از خود شما هم بدتر باشه.
    هیچوقت باهاش حرف زدین؟ هیچوقت در ارامش و با خیرخواهی و بدون توهین باهاش حرف زدین و خواسته هاتونو گفتین؟ اون می دونه مثلا اگه باهاتون بشینه فلان کتابو بخونه می تونه خیلی خوشحالتون کنه؟ وقتی اینکارو کرده چیزی به شکل جایزه بهش دادین؟ مثلا یه گل یا یه بوس؟ انقدری که بفهمه که انقدر قدرتمند بوده تا بتونه شما رو خوشحال کنه.
    موفق باشید
    اول ممنون از نوشتتون
    اینم بگم من قبل ازدواج رابطه جنسی نداشتم.
    البته من نامزدی رو واسه شناخت میخواستم نه اینکه حالا مثه یه بازی بی فایده بخوام انجامش بدم.
    من اگه نامزدی داشتم قطعا شرایط چیز دیگه ای بود.
    من بهش توهین نمیکنم...شما خیلی از فرضیاتتون راجبه من منفی بود.
    من اونو به خیلی چیزا تشویق کردم ولی اهلش نیست و نمیشه.
    ببینید شرایطی که در رشد یه نفر نقش داشته به این سادگی قابل تعویض نیست.
    من از هزار در وارد شدم...بارها به پیشنهاد من سینما رفتیم.ولی اون نظری نداره و باری به هر جهت فیلم رو نگاه میکنه
    واقعیت خیلی تناقض رفتاری داره.
    یه حرف جدی باهاش میزنم یه دفه ناراحت میشه و ساکت میشه.
    اصلا انتقاد پذیر نیست...چه برسه اینکه بخوام عوضش کنم یا راه نشونش بدم
    لطفا اون رو فرد معتدلی در نظر نگیرید.


  16. کاربر روبرو از پست مفید navaye ham تشکرکرده است .

    navaye ham (چهارشنبه 10 خرداد 91)

  17. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 22 تیر 95 [ 16:53]
    تاریخ عضویت
    1390-8-28
    نوشته ها
    744
    امتیاز
    8,604
    سطح
    62
    Points: 8,604, Level: 62
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,594

    تشکرشده 1,946 در 612 پست

    Rep Power
    88
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    مطمئن باش تا خودتو عوض نکنی با هر کس دیگه ایم ازدواج کنی به آرامش نمیرسی

  18. 2 کاربر از پست مفید جوانه؟؟؟ تشکرکرده اند .

    جوانه؟؟؟ (پنجشنبه 11 خرداد 91)

  19. #30
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array

    RE: طلاقی به اسم ازدواج

    می دونم هرچیزی به وقتش خوبه و نامزدی الان به خوبی اونوقت نمی شه. ولی اگه مراحلی رو که نگذروندین با هم بگذرونین ممکنه در عمل روتون اثر بذاره. ممکنه خانمت رو از انفعال دربیاره و سعی کنه دل شمارو به دست بیاره.

    ببخشید اگر بد نوشتم. اصلا منظورم این نبود که بهش توهین می کنین. فرضیاتم نسبت به شما بد نیست عزیز. شما عین خود منی فقط تو یه برهه ای از زمان مشکلات باهات کاری کرد که مجبور شی ازدواج کنی. من اصلا راجع بهت منفی فکر نمی کنم.

    درسته ادما محصول شرایطی هستن که توش بزرگ شدن. اما خانمتون سنش زیاد نیست که. تا حدی ممکنه بتونه تغییر کنه.

    چرا باید انتقاد کنی ازش؟ خوب هیچکس دوست نداره که همسرش ازش بدشو بگه!

    می تونی درباره ی خانمت و شخصیتش بیشتر توضیح بدی؟ الان من تا حدی شما رو از نوشته هاتون می شناسم. اماخانمتون رو هیچی نمی شناسم. البته تا حدی که بعدا براتون مشکل نشه مثلا خانمتون یه روزی نخونه اینارو بشناسه.

    اگه برات ممکنه تا اونجایی که تو دو جلسه مشاوره هم پیش رفتین بیا بنویس.

    البته ببخشید که هی سوال می پرسم و خسته ات می کنم. دارم همه ی سعیمو می کنم که بتونیم یه راهی پیدا کنیم. نمی دونم چرا فرشته مهربون یا مدیر همدردی نمی یان اینجا نظر و راهنمایی بدن.






 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.