نوشته اصلی توسط
دختر مهربون
یه مثال دیگه:
وقتی جلسات خواستگاری برگزار میشه، کسیکه بیشتر در جمع صحبت میکنه، پدرم هست.
از میون حرفای پدرم، اینجوری استنباط میشه که ما خیلی بچه های محدودی هستیم، همیشه حواسشون به ما بوده و...
این حرفا، در دید پدرم خیلی خوب هست. از جهتی هم واقعاً خوبه.
اما از یه جهت دیگه، خیلی بده. یعنی اگه ما حواسمون به بچه هامون نباشه و صبح تا شب -بعبارتی- نپاییمشون، راه اشتباه رو میرن.
در صورتیکه در واقعیت اینجوری نیست. و انقدر مراقبت لحظه به لحظه از ما ندارن! نمیدونم چرا از دید پدرم اینجوریه و اینجوری میگن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)