ممنون از راهنماییهاتون دوستای خوبم.
کامروای عزیز، همسرم شب عروسی فیلمارو از فیلمبردار گرفت. مشترکارو خودش درست کرد.ولی قسمت زنونه رو اصلا نگاه هم نکرد. به من یاد داد خودم تدوینش کنم.
همه ی حرفاتونو قبول دارم بخدا. ولی واقعا نمیدونم چرا آروم نمیشم. هر از گاهی این موضوع میاد تو ذهنم و ذهنمو تخریب میکنه.
همسر من فوق العاده است. منم بد نبودم اصلا. نمیدونم چرا یوقتایی اینجوری بهم میریزم.
خانواده ی خودمم مذهبی هستن ولی هیچ وقت همچین چیزی نداشتیم و حتی نشنیده بودیم شب عروسی داماد نیاد پیش عروسش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! واسه فامیل اونا عادی بود ولی برای ما نه. هنوزم خانوادم براشون حل نشده چرا نیومد. فرداش مامانم تل زد بهم گفت مثل این زن و شوهرایی که دور هز همن و براشون جشن میگیرن ، انگار مال شمام اینجور بود. این حرفا برام خیلی سخت بود و غصم میگرفت. همه ی شوق عروس اینه که شب عروسیش مورد توجه همسرش باشه. دلم گرفته بچه ها!!!!!!!!!! دوست دارم گریه کنم. من میگم چرا بخاطر علاقش به من یه کوچولو هم نیومد و مثل یه عقده شده برام. احساس خوشایندی ندارم از عروسیم.با نیومدنش حتی یه عکس هم با اقوام نداریم از شب عروسی. عکاس هم نیومده بود.
طفلک کلی هزینه کرد برای جشنومون. اونم دست تنها بدون کمک هیچکس. به قول خودش تا قرون آخر پولشو خرج کرد ولی افسوس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من بی گذشت نیستم. منم خیلی جاها کوتاه اومدم. خیلی جاها با بدترین شرایط کنار اومدم و آرومش کردم. اصلا واسه ازدواج بهش سخت نگرفتم.
یه وقتایی فکر میکنم اشتباه کردم. جشن عقد ازش نخواستم. یه مهمونی ساده با عقد محضری. دوست داشتم واسه عروسی سفره عقد داشته باشم ولی بخاطر هزینش بیخیالش شدم که بخاطر اینم الان پشیمونم.
دوستان گلم واقعا نمیدونم چی بگم فقط همینو میدونم که ذهنم خیلی بهم ریخته و مشوشه!!!!!!!!!
کمکم کنید خواهش میکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)