نوشته اصلی توسط
7289
دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)