به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 65
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 خرداد 92 [ 09:05]
    تاریخ عضویت
    1391-2-05
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,025
    سطح
    17
    Points: 1,025, Level: 17
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
    عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
    اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
    حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
    کمک و راهنمایی لطفا

    دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
    عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
    اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
    حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
    کمک و راهنمایی لطفا

  2. کاربر روبرو از پست مفید 7289 تشکرکرده است .

    7289 (یکشنبه 10 اردیبهشت 91)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 خرداد 92 [ 09:05]
    تاریخ عضویت
    1391-2-05
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,025
    سطح
    17
    Points: 1,025, Level: 17
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    مریم جون سلام من نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و چیزی نگم چون اون خیلی توهین به خانوادم میکنه منو از خودش سرد و از خانوادش میرونه و منم ناراحت میشم گاهی چیزی نمیگم و تو دلم فحش خودش و خانوادش میدم تازه خونه باباشم که میریم از روی دوست داشتن خودم نیست بلکه به خاطر اینکه دهن همسرمو ببندم میرم . عزیز من با خودش یه شخصه خیلی مشکل ندارم فقط اون که به خیلی چیزا که منو ناراحت میکنه که گیر میده مثلا رفت و امد کم و دیدار با خانوادم و هر چیزی که پای خانوادم وسط باشه باعث مشکل بین ما میشه منم گاهی از رفتارای خانواده اون و کارایی که اون میکنه ناراحت میشم اما هیچ وقت به روی همسرم نمیارم یا اگه بگم توجیه میکنه به عباریتی مال خودشون ماله مال مردم بیت الماله دیگه . خب این که میگید دوری و دوستی باید برا هر دوطرف باشه نه فقط برا خانواده من . خب منم دوست دارم و ارزو داشتم که ازدواج که میکنم با هم باشیم و همه عضوی از یه خانواده بشیم اما حالا همه چی برعکس شده هر جا که همه هستن ما نیستیم در ضمن خانواده همسرم من هم در کل اهل رفت و امد نیستن و پدری کاملا درون گرا و منزوی و دیکتاتوری داره اما مادری بسیار خوب که تو دست پدرش هیچی نمیگه و وقتی من ازش میپرسم میگه چیکار میشه کرد دیگه باید ساخت >><<<؟/// من ارومش میکنم اما خیلی زبون چخان ندارم اون به من بی اعتماد شده . کمک و راهنمایی لطفا

    کبوتر جان سلام . ببینید شما میگید همونجوری که خانوادش با شما رفتار میکنند وطرف شما رو میگیرندو
    شما هم پیش خانوادنون همون رفتاری که دوست داره رو انجام بدی. آخه من که نمیتونم خانوادمو تغییر بدم و به اونا امر و نهی کنم من باید پل ارتباطی بین خانوادم و همسرم باشم دیگه تازه کلا ما یه خانواده ای بودیم که همیشه همه باهم تصمیم میگیرن و با هم مشورت میکنن که این اصلا باب طبع همسرم نیست و همیشه علنا میگه پدر تو مرد نیست و تو خونه شما مردی وجود نداره و بیشتر حرف تو خونه شما حرف خواهر و برادرته . من تو خونه پدریمم که بودم خیلی بیطرف و مظلوم بودم و کاری به کارها و کار هیچکس نداشتم حالا هم هرکی هرچی در مورد همسرم میگفت من هیچی نمیگفتم و یعنی حرف اونا رو تایید میکردم . (احتمال میدم همسر شما از محبت در دوران مجردی بویی نبرده شدیدن به محبت نیاز داره.) اره دقیقا همینطوره اون واقعا تشنه محبته خودم میدونم اما وقتی اینو به خانوادم میگم میگن چقدر عقده ایه و منم حرفی دیگه برای گفتن ندارم البته مادرش بهشون خیلی محبت کرده ها اما پدرش سخت سرزنش کرده و خوب رفتار نمیکرده و محکومشون میکرده و تمام بچه ها مثل ببخشید سگ ازش میترسیدن و کتک زیاد میزده بهشون که همسرم همیشه میگه من نمیخوام راه بابامو پیش برم که با مامانم پیش رفته اما به هر حال اینم فرزند اون پدره دیگه .اینکه در مجردیش کمبودهای داشته از طرف خانوادش خودمم میدونم اما هر وقت بهش میگم سر همین موضوع هم دعوامون میشه و ایشان خودشو خالی از عیب میدونه به عبارتی همه مقصرند به جز خودش .

    کبوتر جان سلام . ببینید شما میگید همونجوری که خانوادش با شما رفتار میکنند وطرف شما رو میگیرندو
    شما هم پیش خانوادنون همون رفتاری که دوست داره رو انجام بدی. آخه من که نمیتونم خانوادمو تغییر بدم و به اونا امر و نهی کنم من باید پل ارتباطی بین خانوادم و همسرم باشم دیگه تازه کلا ما یه خانواده ای بودیم که همیشه همه باهم تصمیم میگیرن و با هم مشورت میکنن که این اصلا باب طبع همسرم نیست و همیشه علنا میگه پدر تو مرد نیست و تو خونه شما مردی وجود نداره و بیشتر حرف تو خونه شما حرف خواهر و برادرته . من تو خونه پدریمم که بودم خیلی بیطرف و مظلوم بودم و کاری به کارها و کار هیچکس نداشتم حالا هم هرکی هرچی در مورد همسرم میگفت من هیچی نمیگفتم و یعنی حرف اونا رو تایید میکردم . (احتمال میدم همسر شما از محبت در دوران مجردی بویی نبرده شدیدن به محبت نیاز داره.) اره دقیقا همینطوره اون واقعا تشنه محبته خودم میدونم اما وقتی اینو به خانوادم میگم میگن چقدر عقده ایه و منم حرفی دیگه برای گفتن ندارم البته مادرش بهشون خیلی محبت کرده ها اما پدرش سخت سرزنش کرده و خوب رفتار نمیکرده و محکومشون میکرده و تمام بچه ها مثل ببخشید سگ ازش میترسیدن و کتک زیاد میزده بهشون که همسرم همیشه میگه من نمیخوام راه بابامو پیش برم که با مامانم پیش رفته اما به هر حال اینم فرزند اون پدره دیگه .اینکه در مجردیش کمبودهای داشته از طرف خانوادش خودمم میدونم اما هر وقت بهش میگم سر همین موضوع هم دعوامون میشه و ایشان خودشو خالی از عیب میدونه به عبارتی همه مقصرند به جز خودش . کمبودها رو چجوری جبران کنم و اوضاع خوب بشه چیکار کنم که با خانوادم خوب بشه ؟؟؟؟ خواهرم با 10000 تا منت زنگ زده بهم که ما میخوایم بیایم خونتون به همسرت بگو فکر نکنه اومدیم معذرت خواهی و ... و هرچی از دهنش دراومده بار همسر من کرده . منم باهاش دعوام شد و با خواهر و برادرم که خیلی صمیمی بودیم دیگه خیلی سرسنگین و سرد شدیم انگار غریبه ها . کمکم کنید چیکار کنم دیگه طاقت ندارم


  4. کاربر روبرو از پست مفید 7289 تشکرکرده است .

    7289 (یکشنبه 10 اردیبهشت 91)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 مهر 91 [ 13:23]
    تاریخ عضویت
    1390-10-03
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    1,229
    سطح
    19
    Points: 1,229, Level: 19
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    دوست عزیز سلام
    قبل از هر چیز بگم که برو تاپیک منو بخون با عنوان "نسبت به شوهرم سرد شدم" ببین مشکلم چقدر عین مشکل توئه.
    خب تو تازه ازدواج کردیو من 10 ساله با این مشکل دست و پنجه نرم می کنم. البته همسرم در رفت و آمد کلی مشکلی نداره. البته الان چرا. چندین ماهه که با خونواده من هیچ ارتباطی نداره و قبلا اینطوری نبود. می تونم یه پیشنهاد بهت بکنم. موقع دعوا من خودم آدمیم که عصبی میشم و واکنش نشون می دم. مخصوصا وقتی به پدر مادر آدم فحش میدن. یه سوال: آیا خونواده تو هم پشت سر شوهرت بهش فحش می دن و بی احترامی می کنن؟ اگه جوابت مثبته پس تا می تونی نذار که اینکارو بکنن. دوم تا می تونی خودتو درگیر این اختلافا نکن. تا می تونی گلایه های اونارو از همسرت به شوهرت منتقل نکن و در نهایت وقتی همسرت عصبیه سعی کن آروم باشی و واکنش نشون ندی. اگه گله کرد از خونوادت بگو منم مثل تو از این رفتارشون دلخور شدم بگو تو حق داری حتی اگه اشتباه می کنه. بگو دوست ندارم سر این چیزا خودتو عصبی کنی و زندگی قشنگمونو خراب کنی. بعد که عصبانیتش فروکش کرد بهش بگو تو همسر منی و مرد زندگیم. اونا هم خونواده منن و احترام پدر مادر واجبه. بگو دوست نداری که سر این جور مسائل زندگیتون متشنج بشه. بهش بگو که تو اونو انتخاب کردی و بهش تکیه کردی تو زندگیت. بگو پشتش هستی. بگو که با اینکارا دل تو هم می شکنه. فقط کاری کن که بفهمه که هواشو داری و بهش افتخار می کنی. انتظار نداشته باش که عصبی بودنش کامل رفع بشه و عوض بشه. اما می تونی تعدیلش کنی. تو زندگیتون مشکلات مالی ندارید یا هر مشکلی که برای اهمسرتون فشار روانی ایجاد کرده باشه و اونو بیشتر تحریک پذیر کنه؟ این حرفا رو با ملایمت کامل بگو. امیدوارم مشکلاتت حل بشه و بتونی زندگیتو خوب مدیریت کنی. سعی کن این مشکلو حل کنی. نذار عمری عذابت بده. منتظر خبرای خوبت هستم.

  6. 4 کاربر از پست مفید ایده آلیست تشکرکرده اند .

    ایده آلیست (شنبه 18 آذر 91)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 خرداد 92 [ 09:05]
    تاریخ عضویت
    1391-2-05
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,025
    سطح
    17
    Points: 1,025, Level: 17
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    سلام دوست خوبم افتخار جون . عزیز تاپیک منو بخون با عنوان "نسبت به شوهرم سرد شدم" کجاست و از کجا میتونم پیداش کنم .؟ همسر من برای اینکه خیلی بی حوصله هست هیچ وقت هیجا باهام نمیاد فقط یه دوستی داره که هر وقت اونا بخوان یه جایی برن با اونا میاد اما اگه من بگم بریم قبول نمیکنه و منم از این موضوع که بخاطر من حاضر نیست بیاد ناراحتم و نمیدونم چیکار کنم . خب همسر شما که با خانوادت ارتباط نداره شما چیکار میکنی ؟ ناراحت نیستی؟ خانوادت نمیگن چرا نمیاد ؟ تو چی میگی؟ نه خانواده من به همسرم فحش نمیدن اما همش میگن چرا این اینجوریه و این دیگه چه اخلاقی داره و از اینجور حرفا . اولا هر موقع دعوامون میشد و میزد چیزی رو میشکست به خانوادم میگفتم و اونا الان دیگه کلا نظرشون عوض شده چون از اولم با ازدواج من مخالف بودن پی بردن که منم خیلی از این شرایط راضی نیستم و نگرانند مخصوصا مامانم . و نمیدونم چیکار کنم ؟
    همین بلد نیستم چیکار کنم که بفهمه من هواشو دارم و پشتشم که بهش ثابت بشه و رفتارای حالا بد یا خوب خانوادمو تو چشم من نزنه و بهشون بد و بیراه نگه . نه عزیز مشگل مالی نداریم اما اخلاقا همسرم خیلی حساسه چون خودش خیلی هوای همه رو داره و کسی رو ناراحت نمیکنه و به قول خودش تا کسی پا روی دمش نذاره کاری به کار کسی نداره دوست داره و خیلی توقع داره همه باهاش اونطور که اون دوست داره رفتار کنن و این مشکلی هست که من درگیرشم . نمیدونم چرا این کارا رو میکنه واقعا موندم خودم . همین که چجوری مشکلمو حل کنم نمیدونم بلد نیستم . کمکم کنید . عزیز کلا شرایطمو از اول نوشتم و برای دوستان هم ارسال کردم همشو بخونی متوجه میشی . بازم ممنون از راهنماییتون

  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 مهر 91 [ 13:23]
    تاریخ عضویت
    1390-10-03
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    1,229
    سطح
    19
    Points: 1,229, Level: 19
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    سلام عزیزم
    تو همین جوابی که برات نوشتم اگه رو اسم من کلیک کنی و "یافتن ارسالهای بیشتر" رو بزنی می تونی پیداش کنی.
    خب اینکه کارای همسرت و عصبانیتاشو به خونوادت گفتی کار درستی نکردی. اگه نیاز داری که این حرفارو به کسی بزنی برو پیش مشاور تازه کمکت می کنه و بهت راهکارم می ده اما وقتی به خونوادت می گی بیشتر از قبل همسرتو در نظر اونا کوچیک و بی ارزش می کنی. به نظر من از حالا به بعد دیگه هیچی نگو تازه بگو بهتر شده. خوب شده و دیگه از این کارا نمی کنه. تا می تونی مشکلات زندگیتو از چاردیواری خونت بیرون نبر. گفتم که اگه خانوادتم گلایه ای دارن از همسرت اونا رو به همسرت منتقل نکن. تازه اگه تعریفی دارن ازش اونارو صد برابر بزرگتر نشون بده و به همسرت بگو. اگه واقعا شوهرت آدمیه که خودش هیچوقت کسی رو ناراحت نمی کنه پس شاید واقعا یه چیزی بوده که ناراحت شده گرچه آدمای حساس الکی به همه چی گیر می دن مثل شوهر من. بهر حال با توجه به اینکه تازه ازدواج کردی باید قبل از هر تصمیم بزرگی نهایت سعیتو بکار بگیری که زندگیتو حفظ کنی و این مشکلاتو حل کنی.
    منم از اینکه همسرم نمیاد پیش خانودم ناراحتم و غصه می خورم. دیگه هیچکدومشونم حاضر نیستن پا پیش بذارن و قضیه رو حل کنن. از هم متنفرن. تو اجازه نده کار به اینجا بکشه. با درایت این مساله رومدیریت کن. رابطه همسرتو با خونوادت کم کن. چون بهر حال هیچ وقت به شرایطی که آرزوشو داشتی که مشکلی نباشه و خوب و خوش در ارتباط باشید نمی رسی. اما فرصت داری و می تونی خیلی این روابطو بهبود ببخشی. در مقابل عصبانیت همسرت صبر داشته باشو سکوت و کن و آتیششو بیشتر نکن. امیدوارم زندگی قشنگی داشته باشی.

  9. 2 کاربر از پست مفید ایده آلیست تشکرکرده اند .

    ایده آلیست (سه شنبه 12 اردیبهشت 91)

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 خرداد 92 [ 09:05]
    تاریخ عضویت
    1391-2-05
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,025
    سطح
    17
    Points: 1,025, Level: 17
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
    عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
    اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
    حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
    کمک و راهنمایی لطفا

    سلام اره خوندم راست میگی خیلی شباهت داریم منم خودم کارمندم و ... . خب عزیز میدونم کاردرستی نکردم اما حالاکه گفتم من هرچی هم دیگه خوبی دو طرف رو بگم هیچکس باورش نمیشه همسرم که میگه اصلا حرفشونو نزن . من اگه غلو هم کنم تو تعریفام براش بی اهمیته نمیدونم چیکار کنم مثل سگ از ازدواجم پشیمونم . البته ما هم عاشق هم بودیم و بعد ازدواج کردیما . خانواده من هم فقط مامان و بابام میان پیشم و زنگ میزنن جلوشون خوبه اما وقتی میرن غرولندشو سر من میکنه اما خواهر و برادرم با هم شدن و از همسرم بدگویی و تنفر دارن و من اینجوری دوست ندارم همسرم با خواهرم خیلی مشکل نداشت و واقعا میدونم دوسش داشت اما هرچی بهش میگم میگه نه شوهرت نامرد و بازم با هم دعوامون شد همسرم اصلا در حال حاضر رابطه ای با خانوادم نداره و فقط اگه مامان یا بابام بیان خونمون همین . بازم راهنماییم کن عزیز . خیلی خوبه درد دل میکنیم کاش میشد حضوری همدیگر و ببینیم . شما کجایین ؟

    سلام افتخار جون اره خوندم راست میگی خیلی شباهت داریم منم خودم کارمندم و ... . خب عزیز میدونم کاردرستی نکردم اما حالاکه گفتم من هرچی هم دیگه خوبی دو طرف رو بگم هیچکس باورش نمیشه همسرم که میگه اصلا حرفشونو نزن . من اگه غلو هم کنم تو تعریفام براش بی اهمیته نمیدونم چیکار کنم مثل سگ از ازدواجم پشیمونم . البته ما هم عاشق هم بودیم و بعد ازدواج کردیما . خانواده من هم فقط مامان و بابام میان پیشم و زنگ میزنن جلوشون خوبه اما وقتی میرن غرولندشو سر من میکنه اما خواهر و برادرم با هم شدن و از همسرم بدگویی و تنفر دارن و من اینجوری دوست ندارم همسرم با خواهرم خیلی مشکل نداشت و واقعا میدونم دوسش داشت اما هرچی بهش میگم میگه نه شوهرت نامرد و بازم با هم دعوامون شد همسرم اصلا در حال حاضر رابطه ای با خانوادم نداره و فقط اگه مامان یا بابام بیان خونمون همین . بازم راهنماییم کن عزیز . خیلی خوبه درد دل میکنیم کاش میشد حضوری همدیگر و ببینیم . شما کجایین ؟

  11. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 31 تیر 92 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1390-10-10
    نوشته ها
    205
    امتیاز
    2,107
    سطح
    27
    Points: 2,107, Level: 27
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    496

    تشکرشده 501 در 152 پست

    Rep Power
    33
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    7289 عزيز
    سلام خانمم
    عزيزم چرا پست 16 را اينقدر تكراري مي فرستي.

    دوستان راهنمايي هاي خوبي كردن.
    خانم خوب شما اينقدر از رفتارهاي هيجاني همسرت موقع دعوا پيش خانواده‌ات گفتي كه باعث شده اون‌ها هم نظرشون بهش عوض بشه و ناخودآگاه توي رفتاراشون تاثير بگذاره.
    خوب همسرت هم متوجه اين رفتارها، نگاه‌هاي نامهربان و طلبكار و ... مي‌شه و ناراحت مي‌شه. اين سيكل همچنان ادامه پيدا مي‌كنه.
    پس اول تصميم بگير كه هيچ‌وقت مشكلاتت را به خانواده‌ات نكشوني.
    بيا همدردي و براي تك تك رفتارها و عكس‌العمل‌هاي شوهرت نظر خواهي كن تا كم كم يادبگيري كه مثل مادرامون چه جوري بايد شوهرمون را تو دستمون داشته باشيم.
    هميشه هم قبل از هر اقدامي و حرفي صبر داشته باش و فكر كن. تا بهترين تصميم را بگيري.
    موفق باشي عزيزم

  12. کاربر روبرو از پست مفید omid- zendegi تشکرکرده است .

    omid- zendegi (سه شنبه 12 اردیبهشت 91)

  13. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 خرداد 92 [ 09:05]
    تاریخ عضویت
    1391-2-05
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,025
    سطح
    17
    Points: 1,025, Level: 17
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    سلام مرسی عزیزم . چشم حتما منم از نظرات استفاده میکنم و خودمو اصلاح میکنم . ممنون

  14. کاربر روبرو از پست مفید 7289 تشکرکرده است .

    7289 (سه شنبه 12 اردیبهشت 91)

  15. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط 7289
    دلجو جان سلام . اول تشکر از راهنماییتون . عزیزم من چجوری میتونم عادتش بدم به رفت و امد من هروقت بهش میگم میگه من حوصله جایی ندارم اگه میخوای خودت برو در ضمن باباشم همیشه همینطوری بوده و مامانش همیشه خودش تنها هر جا میرفته اما من تنها نمیتونم برم من از رفت و امدام کم کردم بهش میگم من اومدم به سمت تو و تو هم بیا به سمت من تا به حد تعادل برسیم میگه باشه اما عمل نمیکنه نه مسافرت نه خونه اقوام هیجا نمیاد یه ادم خیلی خاصیه نمیدونم چیکار کنم . راه حل؟؟؟؟؟؟؟
    عزیز من پشت همسرم بودم اما مثل خودش بلد نیستم که هم احترام خانوادمو داشته باشم هم اون به یقین برسه که من باهاشم مثلا یکبار همین روزا(که هنوز با خواهر و برادرم قهره) بابام و داداشم و با ماشین میبینه و اونم تو ماشین بوده برا بابام بوق میزنه و دست تکان میده بابامم براش بوق میزنه اما اون متوجش نمیشه فکر میکنه بابام محلش نذاشته اومد خونه دق دلیشو سر من خالی کرد و منم بهش گفتم نه اینکارو نمیکنه با داد گفت چرا بابات از داداشت میترسه جلوی اونا محل من نمیذاره و ... منم گفتم به بابام صبح زنگ میزنم و بهش میگم که چرا محل تو نذاشته خلاصه من به بابام گفتم گفت من که براش بوق زدم چرا این اینجوری میکنه گفتم نمیدونم خلاصه بعد از یک هفته بابا و مامانم اومدن خونه ما همسرم کلی غرولند کرد و بعدم گفت اره فکر کردی بابات راست میگه دروغ میگه مرتیکه و یه سری حرفای مزخرف دیگه . این یه نمونش بود که به نظر شما من باید چجوری رفتار میکردم همسرم توقع داشت همون لحظه که به من میگفت من زنگ میزدم براش و اصلا جلوش خونسر نباید بودم باید خیلی ناراحت میشدم و . ..
    اگه یه جا ازش طرفداری میکنم یا به ظاهر یا واقعی اون فکر میکنه حق باهاشه و من به این یقین رسیدم که خانوادم به دردنخورن و هیچی نمیفهمن چجوری بهش بفهمونم ؟؟
    حالا که به این مرحله رسیدم دیگه چجوری میتونم پیش خانوادم ازش تعریف کنم خانوادم ذهنیتی که از شوهر من دارن اینه که یه فرد منزوی و عصبی و بدیه فقط به خاطر من اونو تحمل میکنن اما از دل دوسش ندارن و چون یه فرد خاصیه نمیدونن چجوری باهاش رفتار کنن >>>؟؟؟/ هنوز نمیدونم چجوریه کامل که بدونم باهاش چجوری برخورد کنم
    عزیزم خوب اشتباهاتت رو برات پررنگ کردم. برای این مثالی که اوردی. ببین وقتی همسرت اومد برات شکایت کرد اول همدلی کن (این به نظر همسرت یعنی اینکه پشتشی):
    عزیزم. می فهمم چه احساسی داری. خیلی ناراحت کننده است اگر ادم احساس کنه بهش بی محلی شده (دقت کن تو نگفتی پدرت بی محلی کرده فقط احساس همسرت رو تایید کردی). همسرت می خواد از شما نوازش بگیره به این طریق. پس با کلامت نوازشش کن.

    همین رو که بگی دیگه همسرت نمی گه پاشو زنگ بزن یا ... می فهمه که درکش کردی پس لزومی نمی بینه که خودش رو جور دیگه ای بهت اثبات کنه. بعد هم با گفتن مستقیم به پدرت فقط دعوای توی خونتون رو کشیدی به بزرگترها که این کار زندگی رو خراب می کنه. باید غیر مستقیم از خانوادت بخواهی که به همسرت احترام بگذارند. همین. نه اینکه تک تک کارها رو باهاشون چک کنی.

    من فکر می کنم این تاپیک خیلی برات مفید باشه. آداب گفتگو را با هم یاد بگیریم

  16. 3 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (دوشنبه 18 اردیبهشت 91)

  17. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 خرداد 92 [ 09:05]
    تاریخ عضویت
    1391-2-05
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    1,025
    سطح
    17
    Points: 1,025, Level: 17
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 75
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 16 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: جدایی به علت عصبی و پرخاشگربودن همسر

    سلام عزیزم دلجو جان شما میگی وقتی همسرت اومد برات شکایت کرد اول همدلی کن (این به نظر همسرت یعنی اینکه پشتشی): خب چجوری باهاش همدلی میکردم مثلا چی میگفتم ؟؟؟ چجوری با کلامم نوازشش کنم میدونم که اگه این راهها رو یاد بگیرم و بلد بشم چی بگم تمام مشکلاتم حل میشه میدونم . خب من چجوری باید به پدرم میگفتم ؟ چجوری غیر مستقیم از خانوادم بخوام که به همسرم احترام بگذارند با این اوضاعی که الان پیش اومده؟؟؟
    میدونم اشتباه من این بوده که نه حرف میزنم و اینکه تک تک کارها رو باهاشون چک میکردم . مثلا مادر شوهرم و مادرم هر روز به من زنگ میزنند اما اگه ما خونه نباشیم به گوشیم تماس بگیرن اگه مادرم باشه و بپرسه کجایین شوهرم فکر میکنه دارن دخالت میکنن و من مجبورم که قایم کنم ازش و نمیدونم چیکار کنم نه روم میشه به اونا بگم وقتی نیستیم دیگه زنگ نزنن ما رو پیج کنن نه میدونم به همسرم چی بگم ؟؟؟؟/


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مامان عصبیی شدم
    توسط arezoo_z1366 در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 08 اردیبهشت 97, 09:50
  2. پاسخ ها: 34
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 اسفند 92, 17:43
  3. لطفا" من رو راهنمایی کنید , من خیلی عصبانیم
    توسط اسکارلت در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 06 مهر 92, 14:43
  4. چیکار کنم از عصبانیتم کاسته بشه...(نیازمند راهنمایی شدید)
    توسط بی وفا در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 54
    آخرين نوشته: چهارشنبه 02 مرداد 92, 16:36
  5. با برادر بد دهن و عصبیم به مشکل برخوردم...(بهتر ازاینجا جایی نبود که مطرح کنم مشکلمو)
    توسط بهار.زندگی در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: سه شنبه 29 فروردین 91, 20:08

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:01 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.