سلام بهار جان
عزیزم من کاملا درکت میکنم...
دو سالی هست که ازدواج کردم و اوایل ازدواجم رفتار همسرم خیلی به رفتار همسر شما نزدیک بود... من هم مثل شما شدیدا فراموش کار بودم و این باعث میشد من خیلی خنگ پیشش جلوه بدم... شوهرم خیلی ادم با هوشیه خیلی دوست داره زنش مثل خودش باشه.... ولی با گذر زمان هم من عوض شدم هم اون....
اشپزی چیزیه که با تمرین و تجربه بهتر میشه... اوایل خیلی خراب کاری میکردم و این باعث میشد اون به جای اینکه صبوری کنه و من رو درک کنه بدتر تحقیرم میکرد.... ولی الان بعد از گذشت 2 سال خیلی بهتر شدم... کمتر فراموش میکنم و حواسم بیشتر به خونه زندگیم هست... شوهر من هم بهم میگفت دوست دارم حرصتو در بیارم و خوشم میاد... با اینکه حرفاش خیییییییییییلی اذیتم میکرد و شب و روز کارم گریه بود..و همش به روزی که با هم اشنا شدیم لعنت میفرستادم..... همسر من هم خیلی وسواسیه...و به همه چی اهمیت میده... و برعکس من ادم بی خیالی بودم..و مثلا اگر تو خونه چیزی خراب میشد به جای غصه خوردن میگفتم ولش کن فدای سرم....ولی حالا تقریبا شدم مثل اون... احساس میکنم این روزا هم همسرم خییییییییییییلی بهتر شده... بیشتر قدرمو میدونه و بابت خراب کاریام ( هرچند خیییییییییییییییییییییییل ی کمتر شده) میگه عیبی نداره تو دانشجویی و فکرت هزار جا هستو... خلاصه درکم میکنه...
بهار جان من اصلا قصد نصیحت ندارم... خودت بهتر شرایط زنگیتو میدونی... ولی مشکل من که شبیه به مشکل شما بود با گذر زمان و سعی در اصلاح خودم کم و بیش میتونم بگم حل شد....
اینارو هم بگم که اوایل خییییییییییلی از ازدواج با من ابراز پشیمونی میکرد و میگفت من اگه با غیر از تو و خانوادت وصلت میکردم وضعم خیلی بهتر بود و..... خلاصه حرفایی که مطمینم خودت از همسرت شنیدی و خیلی هم اذیتت کرده....به من هم فوش میداد...به خانوادم توهین میکرد... من صبوری میکردم ولی هروقت به اسم خانوادمو وسط میکشید شدیدا باهاش برخورد میکردم و میگفتم من هیچی ولی حق نداری به خانوادم توهین کنی!!.. (نمیگم شما هم همین کار رو بکن..)
ولی حالا بعد با گذر زمان یه جورایی به خودش اومده.... با هم خو گرفتیم... بیشتر به هم وابسته شدیم... میگه هیچ کس مثل تو منو تحمل نمیکنه... اگه بعضی وقتا حوصله اشپزی نداشته باشم میگه عیبی نداره میریم بیرون.... یا مثلا من اصلا شام نمیخورم فقط سالاد درس کن... قدر دانیاش بیشتر شده و کارامو وظیفم نمیدونه.... ولی به یاد داشته باش خیلی از کارایی که بهم میگفت انجام بدم الان خودم دست به کار میشم و نمیزارم تو خونه ایرادی باشه... برعکس این روزا من همیشه ازش ایراد میگیرم بابت شلخته گریش یا هر چیزی.........(البته نه اونطوری که مثل قبل دعوا بشه.... بهش گوشزد میکنم که متوجه باشه)
در ضمن بهار جان.... این رو از روی تجربه میگم... زیاد به حرفهای اقایون توجه نکن....
مثلا من اوایل ازدواج وقتی حرفهایی میزد که اذیتم کنه... ساعتها به حرفش فکر میکردمو حسابی حرص میخوردم و اخرش هم گریه بود.... با اینکه بعد از دعوا اگر بهش میگفتم تو این حرفو بهم زدی... سخت یادش میومد و میگفت نه من اصلا منظورم این نبوده....
به خاطر همین الان حتی اگر عصبی میشه من یه گوشو در میکنمو یه گوشو دروازه.... هیچ اهمیتی هم نمیدم... خودش بعد از اینکه ناراحتی از بین بره خیلی عادری رفتار میکنه.. انگار نه انگار که همچین حرفایی رو زده...
پس هیچ وقت به خاطر حرفایی که یه مرد تو زمانی که عصبانی بوده زده محکمه به پا نکن... خودت هم اذیت نکن.. کاملا بی تفاوت باش... اینطوری خییییییییییییلی ارومتری...کمتر به خودت لطمه میزنی...
نمیگم به حرفاش اهمیت نده... ولی بعضی از اقایون وقتی عصبانی هستن حرفهایی رو میزنن که هیچ وقت بهش فکر نکردن... فقط دنبال چندتا جملن که ذهن درگیرشونو خالی کنن....وگرنه مطمین باش حرفایی که بهت زده و الان حسابی تو ذهنت حک شده هیچ کدومش یادش نیست....پس خودتو ناراحت نکن گلم...
ببخشید... به خاطر وقت کمی که دارم این پاسخ رو خیلی سریع نوشتم...خیلی نا مرتبه و تا دلتون بخواد غلط املایی داره...
مدیونید اگه مسخرم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)