فاخته حرف هاي تو من را ياد دختري توي فاميلمون مي اندازه كه وقتي ازدواج كرد. همه چيزش شد شوهرش. و كامل خانئوادش را گذاشت كنار. انگار اصلا اين پدر و مادر اون را به دنيا نياورده بودند. البته قبل از اينكه اون ها را بذاره كنار حسابي ازشون به بهانه هاي مختلف پول گرفت. بهانه هايي مثل جهيزيه، خونه، ماشين و ...................... و بعدم كه حسابي دوشيدشون و اونها ديگه بهش ندادند، كاملا گذاشتشون كنار. (شايد حدود 150 يا 200 ميليون ازشون گرفت.)
تازگي اين دختر حامله شده و دوباره با مامانش كه 3-4 سال بود قطع رابطه كامل كرده بود به خاطر سيسموني و كادوهاي زايمان آشتي كرده. بيچاره مامانه اينقدر خوشحاله نمي دونه دوباره بعد از گرفت سيسموني و كادوها همون آشه و همون كاسه. دلم خيلي براي مامانش مي سوزه عين افسرده ها شده.
راستش من خودم الان هر وقت اون دختر را مي بينم حالم ازش به هم مي خوره و احساس مي كنم يك موجود خودخواه و بي عاطفه است. قبلا فكر مي كردم فقط من اين احساس را نسبت بهش دارم ولي تازگي فهميدم همه توي فاميل نسبت بهش همين احساس را دارند.
اون هم وقتي توي يك مهموني هست و حرف مي زنه همه و از جمله من دندون هامون را روي هم فشار مي ديم و به زور تحمل اش مي كنيم.
فاخته پدر و مادر حق هايي به گردن ما دارند. كه ما وقتي بزرگ مي شيم بايد اون ها را به جا بياريم.
تو چيكار كردي فاخته؟ صادقانه بگو تا دوستان همدردي كمكت كنند.
علاقه مندی ها (Bookmarks)