کسی نیست ؟
تشکرشده 2 در 2 پست
کسی نیست ؟
تشکرشده 10,022 در 2,339 پست
سلام برادر گرامی
این دیدگاه شما اصلا منطقی نیست که میگید ایشون فقط شما رو داره و یک جورایی در حقش ظلم میشه !
همونطور که دوستان گفتن شما مسئلولیتی فعلا در قبال این خانوم نداری...
3 الی 4 سال دیگه تازه می خوای بری خواستگاری؟
فکر نمیکنید ممکنه در این 3 4 سال هزاران اتفاق مختلف بیفته؟
4 سال رابطه دوستی اون هم با کسی که خانواده شما اصلا قبولش ندارن؟
بهتره سریع تر تکلیفتون مشخص بشه
چون ادامه این رابطه اصلا مناسب نیست
شما هرچی جلوتر میرید دید منطقیتون کمتر و دید غیر منطقیتون بیشتر میشه
جمله آخری که نوشتید مثل این میمونه که این خانوم میخواد شما رو تحریک کنه تا مقابل پدر مادرتون بایستید.
با این حال که به شما گفته شما به درد زندگی نمیخورید هنوزم مصمم ادامه هستید؟!
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
maryam123 (سه شنبه 23 اسفند 90)
تشکرشده 2 در 2 پست
ممنون از راهنماییت.نوشته اصلی توسط maryam123
حالا ک خوب فک میکنم میبینم قضیه ما ب شدت احساسی شده... ب شدت.
باید کنترلش کنم.
شاید توی این موضوع کمک بیشتری بخام ازتون.
تشکرشده 2 در 2 پست
بچه ها حالم داره به هم میخوره از تنهایی
دوست دارم داد بزنم، میخام م م فریاد بکشم تا بفهمه چقدر دوستش دارم. دارم دیووووونه میشم
الان 4 روزه که باهاش ب هم زدم اما.... اما دارم کم میارم ، خیلی تنهام . نمیخام وقت تحویل سال بدون اون باشم م م م م .... خداااایااااا دارم دیوونه میشم ، کمک کن .
بچه ها چیکار کنم ؟
بغض گلوم و گرفته، دلم براش یه ذره شده .... میخام ببینمش ....
تشکرشده 9,663 در 1,930 پست
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل **** بیرون نمیتوان کرد الا به روزگاران
دوست عزیز صبر داشته باش.تازه 4 روزه رابطت رو باهاش قطع کردی.حال و احساس الانت شبیه حال بقیه کسایی هست که تو یه رابطه عاطفی شبیه به تو بودن یا هستن.پس نگران نباش.
به خودت فرصت بده تا ازشدت احساست کم بشه...پیشنهاد من اینه که الان احساساتت رو کاملا تخلیه کنی اما بهش پر و بال ندی..یعنی نشین مدام به خاطره هاتون فکر کن.
اگه یادگاری ازش داری کنار بذار.اس ام اساشو پاک کن.اهنگای غمگین گوش نده.
و هر بار که یاد اون دختر افتادی بلافاصله ذهنت رو متمرکز یه موضوع دیگه کن.و هر بار که اینکارو کردی خودتو تشویق کن
بذار کم کم که حالت بهتر شد اونوقت با منطق همه چی رو بررسی کن و یه تصمیم عاقلانه که به نفع هر دوتون باشه بگیر.
فعلا باید درجه این تب و تاب کم بشه
بهار.زندگی (دوشنبه 29 اسفند 90)
تشکرشده 2 در 2 پست
نمیتونم ... بدبختانه این روزای آخر سال خیلی بیکارم ... اینقد بیکار که روزی 12 ساعت از زور این که ب یادش نیفتم میخابم....
امروز با پای پیاده حدوود 2 ساعت در حوالی خونشووون چرخیدم تا شاید بیرون بیاد و ببینمش اما ....
خیلی دلم تنگشه، نگرانشم ، نمیدونم بدون من داره چیکار میکنه .... من دوستش دارم . جرمه ؟ چرا نمیزارن دوستش داشته باشم؟ چرا نمیزارن بدون ازدواج کنارش بمونم ؟ من میخام پیشش باشم....
خدایا ... هرجا هست ، از خطر ها مصونش بدار ، خدایا تازه ماشین گرفته نکنه زبونم لال زبونم لال اتفاقی واسش پیش بیاد ... !! خدایا ب خودت سپردمش ش ش ... خودت میدونی چقدر دوستش دارم....
خدایا من به درک ... نزار اون اینطوری مثل من گریه کنه ... خدایا مواظبش باش ش. تورو جون من مواظبش باش
تشکرشده 10,022 در 2,339 پست
سلام
قطعا شما در احساسات غرق شدید.راحت میتونم بگم هیچکدام از ما حال شما رو درک نمیکنه مگر اینکه تجربه کرده باشه
نگران حالش نباشید.همینکه براش دعا کنید کافیه.
به خدا توکل کنید.یکبار دیگه قاطع با پدر و مادرتون صحبت کنید اما مودبانه
از این جملات و شبیه اینها استفاده کنید
بگید رضایت شما برام شرطه.تا شما راضی نباشید با کسی ازدواج نمیکنم.اما مگه شما خیر من رو نمیخواهید؟مگه نمیخواهید با کسی ازدواج کنم که بهش علاقه دارم؟در نهایت من حرف شما رو میپذیرم اما اجازه بدید مدتی زیر نظر شما با این خانوم یک دوره رو بگذرونم تا بد بودنش بهم ثابت بشه.اگر ثابت شد برای همیشه مبذارمش کنار
الان به جای غصه خوردن زمینه رو برای رضایت خانواده ایجاد کنید.
مطمئن هم باشید این دوری به معنای اتمام اشنایی شما نیست
فقط توجه داشته باشید اصلا تندخویی نکنید و احترامشونو حفظ کنید.با استفاده از جملاتی که بهتون گفتم حتما نرم میشن
توکلتون به خدا باشه.از خودش کمک بخیواین
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
maryam123 (دوشنبه 29 اسفند 90)
تشکرشده 2 در 2 پست
ممنون مریم جون ک پاسخ منو میدی . مرسی...
پدرم از افرادی هست که حرف حرف خودشه، کمتر به نظر دیگران توجه میکنه. تو خونه هم مادرم تصمیم گیرنده نیست یعنی اگه با مادرم صحبت کنم 1 ساعت طول نمیکشه که پدرم متوجه موضوع میشه.
پدرم آدم مذهبی هست ( مدیر کاروان های زیارتی هست) و از طرز لباس پوشیدن و حجاب ایشون اصلن خوششون نمیاد، متاسفانه هر موقع که باهاشون حرف زدم، فقط به ایشون توهین میکردن. طوری که من گفتم بابا شما دارید اشتباه میکنید.
وقتی هم پدرم باهام حرف میزنه ، اینقدر صداش رو بلند میکنه و رگ های گردنش بیرون میزنه که آدم از حرف زدن باهاش پشیمون میشه. و وادار میشم که بگم چشم. اما دلم پیش اونه. ....
من نمیخام از خانوادم جدا بشم . اما ایشون رو هم میخام.
ولی از اون موقع که پدرم متوجه شده من با ایشون بازم رابطه دارم، گفت اگه از این دختره دست نکشی آبروتو میبرم، بعد از خونه میندازمت بیرون.
ولی ایشون(دختر مورد علاقم) ب جای اینکه شرایط رو درک کنه ، میگه تا کی باید صبر کنم و تورو نبینم، در حالی که 3 روز هم نشده بود. بلخره منم آدمم دلم تنگ میشه ، اما باید شرایط رو سنجید و دیدار تازه کرد که باز خانوادم متوجه نشن. اما ایشون گفتن ک من نمیتونم اینطوری ادامه بدم.
تشکرشده 10,022 در 2,339 پست
ببیینید پدر و مادر شما حق دارن که در انتخاب همسر به شما کمک کنن.اینجا این اختلاف مذهبی یه مقدار مشکل ساز شده
میدونی ..شما انقدر عاشق و دلباخته شدی که به جای دیدن واقیعت ها فقط یک چیز رو میبینی و اونم رسیدن به دختر مورد علاقه ات.این خانوم شرایط شما رو اصلا درک نمیکنه...کسیکه میخواد بشه یک عمر همدم شما باید از همین الان شما رو درک کنه
یک بار که بهتون صریح گفت شما چون زیاد به حرف پدر و مادر گوش میدی به درد زندگی نمیخوری(آخه توهین بدتر از این؟)
حالا هم به قول خودت درک نمیکنه و میگه تا کی باید صبر کنم....اصلا به شما اجازه تمرکز و فکر کردن نمیده
این اتیش عشق سریع هم میخوابه.
پدرت هم تهدیدش در حد یک حرف بوده.اونم نگران شماست.زیاد حرفشو جدی نگیر
شما برای رسیدن به این خانوم درای خودتو به اب و اتیش میزنی...اون خانوم چه قدمی حاضره برای رسیدن به شما برداره؟
حاضر نیست در حجاب ظاهریش تغییری رو ایجاد کنه؟برای شما و برای بدست آوردن دل پدرت؟
یک قدم شما بردار و یک قدم ایشون
اگر بخوای تنهایی همه مشکلات رو به دوش بکشی...و خودت جاده صاف کن باشی خیلی هم زود کم میاری و خسته میشی
نمیدونم چرا این خانوم با شما همکاری نمیکنه....اصلا این خانوم به بلوغ فکری رسیده و آمادگی ازدواج رو داره؟!
در اینجا نقش ایشون خیلی موثره و میتونه با ایجاد یک زمینه ارامش فکری برای شما کمک زیادی بهتون بکنه
متاسفانه درک نمیکنه شما هم از سمت خانواده در فشاری و هم از سمت ایشون
گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.
maryam123 (دوشنبه 29 اسفند 90)
تشکرشده 159 در 82 پست
دوست عزیز
این خانوم همونطور که گفتی شرایط شما رو درک نمیکنه. اصلا درک نمیکنه. اصلا میفهمه داری چی میکشی؟ اصلا غصه حال و روز تورو میخوره؟ میفهمه اعصابت چقدر داغونه؟ میفهمه توی خونه واست حکم جهنمو داره و تو داری توش میسوزی؟ بخدا قسم اگه بفهمه. نمیفهمه
برادر خوبم. به نظر من عشق شما به این خانوم خیلی آتیشی تر از عشق این خانوم به شماست. هرچند که معتقدم احساس شما یک هیجان عاطفی خیلی شدیده که خودتون فکر میکنید عشقه.
به قول maryam123 این خانوم واسه شما چکار کرده؟
خوب به حرفام گوش کن:
اگه تاپیک های منو بخونی میفهمی که یه دختر اگه عاشق کسی باشه واسش چه کارا میکنه. شوهر منم شرایط شما رو داشت. 10 ساله که به پاش نشستم. 3 سال اول دوست بودیم و بخاطر شرایطی که توی خونه داشت و مخالفت خانوادش همدیگرو 3-2 ماه یکبار میدیدیم، من درک کردم و تحمل کردم. بعد از 3 سال بدون اطلاع خانوادش عقد کردیم و در 6سال بعدش که همچنان خانوادش بی خبر بودن فقط تلفنی ارتباط داشتیم. فکر کن شوهر داشته باشی و فقططط سالی یک یا دو بار ببینیش اون هم فقط بخاطر اینکه نکنه پدر و مادرش شک کنن. تازه تموم اینا به کنار، فشار شدید خانواده و کنایه ها و حرف در آوردنای دوست و فامیلو آشنا رو بهش اضافه کن که همشو تحمل کردم. یه تنه تحمل کردم و شوهرم هیچ وقت درک نکرد که من دارم چی میکشم. آخه انقدر خودش درگیر خانواده لعنتیش بود و اعصابش داغون بود که دیگه ظرفیتی نداشت که منو درک کنه.
من نمیگم کار من درست بوده فقط دارم میگم ببین تا چه حد یه آدم میتونه بخاطر عشقش کوتاه بیاد و شرایطشو درک کنه.
حالا این دختر خانوم هنوز هیچی نشده داره به شما فشار میاره!!!
یک کم فکر کن ببین آیا ارزش اینو داره که بخاطرش خودتو به آب و آتیش بزنی؟ هرچند میدونم میگی آره که ارزششو داره. خوب معلومه دوست عزیز، آخه تو عاشقی و کلت داغه. حالا هیچی نمیفهمی. شاید اگه سرت به سنگ خورد بفهمی من و امثال من چی میگیم.
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)