صبای عزیز،
چقدر آرامش و مهربانی توی نوشته ات هست. فکر نمی کردم 22 ساله باشی.
مطمئنم که نتیجه این روح بزرگ و قلب مهربونت و کارهایی که برای مادرت می کنی توی همه زندگی ات خیر و سلامتی و شادی می آره، کما اینکه تا الان هم آورده. این همه متانت و صبوری و محبت در وجودت خودش نعمتی هست که نصیب هر کسی نمی شه.
صبا جان من اطلاع چندانی در مورد بیمه ندارم، اما می دونم که بیمارستان روانپزشکی دولتی در تهران هست و با هزینه های دولتی بیمار را بستری می کنند.
اما در مورد زندگیت، فکر می کنم در کنار نگهداری از مادرت لازم هست که به ازدواج هم فکر کنی و شرایطی را که برات پیش می آد پس نزنی. شاید کسی باشه که مایل باشه با این شرایط با شما زندگی کنه. شاید هم بتونی برای مادرت پرستار بگیری و کمی هم به زندگی شخصی ات برسی و ...
به هر حال خواستگارانت را پشت تلفن جواب نکن. اگر عمه ای، خاله ای، استادی، دوستی ... بزرگتری هست که می تونی در این زمینه ازش کمک بگیری، شماره اش را بده تا خواستگار با ایشون تماس بگیره.
علاقه مندی ها (Bookmarks)