از راهنمایی و توجهتون خیلی ممنونم. خیلی خیلی ممنونم. خیلی خوشحالم که شما هستید. خیلی! امروز صبح با اون آقا صحبت کردم. بهونهش اینه که هنوز زمان خواستگاری نرسیده. میگه که به مادرش میگه اما خواستگاری نه. اینم که میخواد به مامانش بگه به خاطر اینه که میخوایم با هم حضوری صحبت کنیم و به قول شما شناختمونو تکمیل کنیم چونکه با صحبت و... ننمیشه طرف رو شناخت! من فک میکنم حق هم داره چونکه باید مادرش منو بشناسه و خودش هم همینطور.من نمیتونم بهش اصرار کنم که بدون شناخت بیاد به خواستگاریم. نمی دونم هم چرا با حرفهایی کهه از دیشب تا حالا زدید احساس خیلی بدی بهش پیدا کردم و دیگه احساساتی باش برخورد نمی کنم. اما از نظر منطقی واقعا شرایطش خوبه! واقعا! اینو بدون احساسات میگم چون قبل از اینکه درخواست ازدواجشو مطرح کنه خودم خیلی بهش به چشم یه سوژه مناسب نگاه میکردم.بهش گفتم وقت دقیق تعیین کنه و گفت یک سال دیگه. گفتم آیا مامانش حاضره به مامانم هم اینو قول بده؟ گفت نه چون ما هنوز همدیگه رو نشناختیم و این قولیه بین خودمون. منم گفتم که اینو قبول ندارم.
ببینید دوستان! مشکل اینجاس که اون زمانی که من بهش میگم رابطه رو قطع کنیم میگه باشه ولی من دیگه هیچ تعهدی ندارم که به خواستگاری بیام سال دیگه.من اما نمیخوام اونو از دست بدم چون فک میکنم کسی به خوبی خودش پیدا نمیشه... اون تقریبا تمام معیارهای منو داره!
آیا به نظر شما بهتر نیست بذارم به مامانش بگه و بعد با مادرش مطرح کنم که چرا نمیاد خواستگاری؟ اگر نتیجه ای نگرفتم، بهش میگم که تا موقعی که شرایطش جور بشه با هم در ارتباط نباشیم. چون من واقعا نمیخوام از دستش بدم! بازم میگم اینو از سر احساسات نمیگم چون با صحبت های روشنگرانه ی شما منطق به ذهنم و عقل به احساسم هجوم آورده و من فک میکنم احساس من کاملا اسیر عقل و منطقم شده! اما من حتی منطقی هم که فکر کنم میبینم راست میگه(از نظر مدت استخدام) چون من شغلشو و حتی محل شغلشو میشناسم و از حرفاش راجع به استخدام و طول کشیدن مراحلش مطمئنم.
D: منظورم از الان یعنی آخرین قراری که گذاشته شده و شرایطی که در اون لحظه حاکم بود!نوشته اصلی توسط دکتر حسابی
علاقه مندی ها (Bookmarks)