به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 52 از 57 نخستنخست ... 212223242434445464748495051525354555657 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 511 تا 520 , از مجموع 561
  1. #511
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 دی 96 [ 03:55]
    تاریخ عضویت
    1395-10-18
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 48.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 19 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوباره !!!امروز تازه متوجه شدم که قبلا عضو های عادی نمیتونستن اینجا خاطره بنویسن و تازگیا به لطف آقای به دنبال خوشبختی و مدیر محترم برای همه آزاد شده .خیلی ممنون!!‌! بعد ازاین مورد باید بگم بین کسایی که خاطره نوشتن فقط یکی دو نفر از آقایون شرکت کردن و اکثرا خانم ها هستن .میخوام بگم که آقایون هم تو بحث شرکت کنن چون برای من به عنوان یه خانم جالبه که بدونم چه چیزهایی آقایون رو خوشحال میکنه.قبل خاطره بگم که خداروهزار بار شکر زندگی ما پراز خاطره اس که تاحالا به کسی تعریف نکردم چون شاید میترسم که چشم بخورم( قول به دنبال خوشبختی).چون یه دفعه که با یکی دوتا از خانم های فامیل بحثش پیش اومد و من تازه یکم از خوبی های همسرم رو گفتم یکی شون برگشت بهم گفت تازه اولشه بزار بعدااا سلامت میکنم خواهرررر(خوب به نظرتون این جمله یعنی چی؟یعنی اینکه بزار شماها هم به اختلاف بخورین یا اینکه منتظرم ببینم کی به اختلاف میخورین .چرا بعضی از ماها اینجوری هستیم؟؟؟یه زوجی که تازه زندگی رو شروع کردند و باهم خوبن یه جوری ته دلشون رو خالی میکنیم به جای اینکه بگیم قدر داشته ها تو بدون مراقب باش.از عشقت مراقبت کن ).
    خوب اما خاطره :
    از اونجایی که من و همسرم هردو از خانواده هامون دوریم .(خیلــــــــی دور )دیر به دیر همو میبینم .قبل سفرمون به پیش خانوادم همسرم همش بهم میگفت به مامان بگو چقدر تو رو دوست دارم یا اینکه میدونه که چقدر دوستت دارم؟(به مامان بابای عزیزمن هم میگه مامان بابا).منم در جواب میگفتم به من چه ؟خودت بگو من چی بگم.تا اینکه خدا خواست و برنامه سفر جورشد و من عزیزانم رو بعد از مدت ها دوباره به آغوش کشیدم.یکی از همون روزها که تازه از حموم اومده بودم رفتم حیاط پیش مامان و آبجی بزرگم .شوهری هم اونجا بود و خواهر زادم هم که یه پسر ۹ سالست داشت دوچرخه بازی میکرد.بعد از چند دقیقه که نشستم پیششون .شوهری شروع کرد موهامو ناز کردن و قربون صدقه ام رفتن (اونم جلوی مامان و خواهرم)به مامان میگفت من چوچه مو خیلی دوست دارم (یعنی کوچولو)وای منو میگین اون لحظه هم از خجالت قرمز شده بودم هم تو دلم داشتن قند آب میکردن و دلم میخواست به کاراش ادامه بده.محمد خواهر زاده ام هم شیطون شیطون نگاه میکرد و روش رو برمیگردوند .واین بهانه ای شد که بگم نکن بابا بچه خجالت کشید و خودم رو از اون وضع نجات بدم.
    الان نزدیک دوماه میشه که برگشتیم اما این صحنه همچنان جلو چشمامه

  2. 2 کاربر از پست مفید لاله بهشتی تشکرکرده اند .

    miss seven (سه شنبه 09 آبان 96), الهه زیبایی ها (جمعه 05 آبان 96)

  3. #512
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 30 دی 96 [ 03:55]
    تاریخ عضویت
    1395-10-18
    نوشته ها
    23
    امتیاز
    1,085
    سطح
    17
    Points: 1,085, Level: 17
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 48.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    16

    تشکرشده 19 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خوب !خوب! میبینم که بعد من کسی نیومده خاطره تعریف کنه .خوب عیب نداره من دوباره یه خاطره تعریف میکنم تا شماها وقت کنین بیاین و لحظات زیباتون رو باما شریک کنین.
    خوب اما خاطره
    محرم امسال خدا توفیق داد که به جز دو شب اول هرشب جلسه عزاداری شرکت کنیم .از اونجایی که شب ها هم مهمون امام حسین (ع)بودیم دیگه عملا نیازی نبود شام درست کنم ولی ظهرا که از کلاس برمیگشتم معمولا گرسنه بودم و وقت نهار خوردن بود.شوهرم هم قبل ظهر میره و تا غروب بیرونه.منم اگه بخوام که مثلا فردا نهار داشته باشم باید بعد ازظهر غذا درست کنم .تو یکی از همین روزها وقت کردم فقط خورش قورمه سبزی درست کنم چون بعدش باید میرفتیم مسجد.فردای اون روز درحالی که روده بزرگه روده کوچیکه رو قورت میداد برگشتم خونه .توراه هم همش باخودم میگفتم کاش دیروز برنج رو هم دم میکردم که الان میرم خونه همه غذا حاظربود و هم مجبور نبودم آشپزی کنم خلاصه بااین حال و احوال اومدم خونه .همینکه کلید رو تو قفل در چرخوندم و در رو باز کردم دیدم به به آقا چیکار کرده نه تنها برنج رو دم نکرده که خورش رو هم داغ کرده تا همه چی آماده باشه برای خانمش.وای اگه بدونین چقدر خوشحال شدم و چقدر اون قورمه سبزیه چسبید.وقت خوردن هم بلافاصله بهش اس دادم و کلی ازش تشکر کردم .هنوز هم که هنوزه مزه غذای اون روز لای دندونامه.(البته شوهرم اغلب از این کارا میکنه ولی اون روز انتظارشو نداشتم چون هم زودتر از روزهای دیگه باید میرفت وهم امتحان داشت و باید میخوند چون شبش که وقت نکرد درس بخونه)
    پی نوشت:میدونم خیلی بد نوشتم شما به بزرگی خودتون ببخشید .کم کم راه میوفتم آخه خیلی وقته متن فارسی ننوشتم
    ویرایش توسط لاله بهشتی : سه شنبه 09 آبان 96 در ساعت 18:13

  4. 4 کاربر از پست مفید لاله بهشتی تشکرکرده اند .

    miss seven (سه شنبه 09 آبان 96), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), میشل (سه شنبه 09 آبان 96), بارن (سه شنبه 09 آبان 96)

  5. #513
    تمنای عشق
    مهمان
    با سلام و احترام


    چند روز پیش توی آشپزخونه بودم مشغول جارو زدن ، که دچار فشار عصبی شدم و گریه م گرفت و با صدای بلند گریه می کردم نفس کشیدن سخت بود برام ، دست خودم نبود اشکام خودش میومد ، همسرم سریع اومد منو در آغوش گرفت

    حالا من با گریه باهاش حرف می زدم . همسرمم گریه ش گرفت و می گفت تو رو خدا نکن سکته می کنی ، آغوشش خیلی آرومم کرد مثل یه کودکی که بغل مادرش آروم میگیره!

    جارو رو از دستم گرفت و منو آورد رو مبل نشوند و برام آب آورد دو رو برم بود می گفت آروم باش خودشم گریه می کرد اما با دستمال داشت اشکای منو پاک می کرد


  6. 5 کاربر از پست مفید تمنای عشق تشکرکرده اند .

    Erica (پنجشنبه 23 آذر 96), nasimmng (پنجشنبه 23 آذر 96), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), میشل (پنجشنبه 23 آذر 96), صبا_2009 (پنجشنبه 23 آذر 96)

  7. #514
    تمنای عشق
    مهمان
    سلام به همدردی های عزیز و دوست داشتنیِ خودم

    چرا این تاپیک باید خلوت باشه؟ پست بذارید بیارینش بالا

    یکی که با همسرش مشکل داره با خوندن این تاپیک و یادآوری خاطراتش با همسرش بهش کمک میکنه دیدگاهشو عوض کنه

    مثل خودم از اونجایی که خیلی به همسرم علاقمند و دلبسته هستم با یادآوری خاطرات این علاقه م بیشتر میشه

    چند روزیه وضعیت جسمانی ام بهم ریخته ست همسرم متوجه ناراحتی من هست مدام دعا میخونه سمتم فوت میکنه

    از محل کارش پیگیر منه برام متن های بلند بالا میفرسته تا دستورشو اجرا نکنم ول کنم نیست

    وقتی وارد خونه میشه اولین کلامش اینه سلام ، بهتر شدی؟
    منم امروز میخوام محبتاشو جبران کنم و یه غذای خوشمزه و عالی بپزم

  8. 3 کاربر از پست مفید تمنای عشق تشکرکرده اند .

    maryam123 (چهارشنبه 13 دی 96), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), میشل (چهارشنبه 13 دی 96)

  9. #515
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام به دوستان عزیز

    با اجازه همه من یک نقدی به این تاپیک داشتم...البته فقط نظر شخصی من هست و اگر مغایرت داره با قوانین تالار مدیران محترم زحمت حذفش رو بکشن.

    به هیچ شخص خاصی هم نمیگم این مطالب رو .کلا با فلسفه خوده تاپیک مشکل دارم نه افرادی که اینجا مینویسن


    در بدترین زندگی ها ، لحظات شیرینی وجود داره...اینو که قبول دارین؟!

    یادمه چند وقت پیش یکی از کاربرها که خودش درگیر مشکلاتش هست گفته بود از اینکه میبینم توی تاپیک خاطرات عاشقانه این همه زن و شوهر ها همدیگرو دوست دارن، غصه میخورم.

    کی حاضره نوشته هاش باعث بشه ادمهای دیگه غصه بخورن ؟!

    میدونین مثل چی میمونه؟مثل اینکه بین یکسری ادم که مشکلات جسمی و معلولیت دارن، یک نفر بیاد بگه من بهترین دونده هستم و تو مسابقات اول میشم و ...

    تو این تالار:
    خیلیا نتونستنن ازدواج کنن(به هر دلیلی)
    خیلیا ازدواج کردن و موفق نیست زندگیاشون
    خیلیا در شرف طلاقن
    خیلیا خیانت دیدن
    خیلیا از یه رابطه زناشویی ساده محرومن وهزاران مشکل دیگه

    حالا مثلا من بر فرض بنویسم همسرم این کار رو برام کرد و همسرم اون کار رو برام کرد....چه فایده ای میتونه برای ادمهایی که اینجا درگیر مسائل و مشکلاتشون هستن داشته باشه؟؟
    جز اینکه باعث بشه حسرت بخورن و یا غمشون بیشتر بهش؟؟ یا اینکه با شرایط حادی که دارن خودشون رو مقایسه کنن؟

    من خودم به همسرم میگم تو خیابون دست منو نگیر، شاید کسی به هر دلیل شرایط ازدواج نداره...اگر با این کاره ما غصه بخوره و یا حسرت بخوره چی؟

    همه مون میدونیم که کسانی که میان تو همدردی، بدون شک مشکل دار هستند.اکثرا هم مشکلاشون با همسراشونه..


    مطرح کردن خوشبختی خیلی خوبه اما در جایی که همه تقریبا سر همون موضوع مشکلات دارن کار منطقی به نظر نمیاد...

    بازم تاکید میکنم مخاطبم هیچکدوم از اعضای این تاپیک نیستن.خوشبختی بچه های همدردی بدون شک اروزی تک تک ماهاست.اما کلیت این تاپیک به نظر من مورد داره.
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  10. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    nasimmng (چهارشنبه 13 دی 96), زن ایرانی (چهارشنبه 13 دی 96)

  11. #516
    تمنای عشق
    مهمان
    سلام عزیزم خواهر نازنینم مریم گلی

    منظور شما بصورت کلی بود اما منم دوست دارم نظرمو خدمت تون عرض کنم

    خود من خیلی با همسرم مشکل داشتم اصلا خاطرات عاشقانه چیه مریم جان!!! هر روز جنگ و دعوا داشتیم

    کم کم با کمک همدردی تونستم خودمو تغییر بدم (یعنی من تو هیچ زمینه اگه موفق نبوده باشم صد درصد و قطع به یقین تو شوهرداری موفق شدم)

    با تغییر من همسرمم تغییر کرد محبتش بهم زیاد شد علاقه شو ابراز میکرد و هر روزم بیشتر و بیشتر میشه

    دلیل نمیشه چون من دچار اشتباه هستم و مهارت ندارم و یکی دیگه که دچار مهارت هست و داره ازش استفاده میکنه بخوام بهش غبطه بخورم

    خیلی از تاپیک هایی که اینجا زده میشه ( حالا سوا از چند درصد که واقعا حاد هستند )از بی مهارتی , عدم صبر و تحمل و... زوجین هست

    من یا بقیه دوستان که از خوشبختی شون میگند مشکلات دیگه ای هم دارند
    اما روی خوشبختی شون فوکوس کردند

    منم مشکلاتی دارم که گاهی واقعا منو از پا در میارند و فقط خدا حامی و ناجی منه حالا مشکلم با شوهرم نیست با خانواده مه !! ولی مشکل وجود داره (اینم دارم روش کار میکنم )

    اما تصمیم گرفتم و ترجیح میدم خوشبختی مو فریاد بزنم و به دیگران هم یاد بدم با تلاش میتونند به اون چیزی که میخوان برسند (نمی بینی چقدر خانوم شدم دیگه عجز و لابه نمی کنم)

    من خودمو مثال میزنم که همین جوری با همسرم خوشبخت نبودم تلاش کردم براش...

    بقیه هم باید به جای حسرت مهارت های ارتباطی و نحوه برخورد با همسر رویاد بگیرند و عمل کنند

    اگر نظر اشتباهی دادم شرمنده سوادم در حد شما نیست
    ویرایش توسط تمنای عشق : چهارشنبه 13 دی 96 در ساعت 14:38

  12. 3 کاربر از پست مفید تمنای عشق تشکرکرده اند .

    maryam123 (چهارشنبه 13 دی 96), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), آنیتا123 (پنجشنبه 14 دی 96)

  13. #517
    تمنای عشق
    مهمان
    نقل قول نوشته اصلی توسط تمنای عشق نمایش پست ها
    دلیل نمیشه چون من دچار اشتباه هستم و مهارت ندارم و یکی دیگه که دچار مهارت هست و داره ازش استفاده میکنه بخوام بهش غبطه بخورم
    آخ آخ ، خیلی شیک و مجلسی رفتم رو منبر ، نگو سوتی دادم
    دارای مهارت رو نوشتم دچار مهارت
    بی سوادیه دیگه شما ببخشید

    حالا یه چیزی ام تعریف کنم تا به تاپیک بخوره

    من خیلی بچه دوست دارم اما متأسفانه قسمت نبود (منظورم بچه دومه)
    مدتیه من و همسرم درمانو شروع کردیم ، همسرم روزانه چند تا قرص مصرف میکنه و خیلی اذیتش می کنه و همه شم میگه فقط به این دلیل که تو بچه دوست داری و منم تو رو دوست دارم داروها رو مصرف می کنم و سختیاشو تحمل می کنم

    خب دیگه زیاد اینجا رو عاشقانه کردم برم به درس و مشقم برسم

  14. کاربر روبرو از پست مفید تمنای عشق تشکرکرده است .

    کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  15. #518
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام مریم جان

    از نظر من مهم ترین حسن امثال این تاپیک، در کنار سایر تاپیک های همدردی اینه که باعث می شه زیبایی و سختی زندگی رو در کنار هم ببینیم.

    ما رو متوجه می کنه که کسانیکه توی زندگیشون مشکل دارن، و زندگیشون به نظر سخت و طاقت فرسا می رسه، لحظات گرم و شیرین هم دارن. و از طرفی حتی در قشنگ ترین زندگی ها هم مشکلاتی هست که با درایت، مدیریت شدن.

    این تاپیک قشنگیه. که من رو دلگرم می کنه. حتی گاهی پیش اومده که از اول یا از بین صفحاتش، چند صفحه ای رو دوباره یا برای چندمین بار خوندم. و قلبا شاد شدم.

    نه فقط این تاپیک، عشق همه جا قشنگه. دیدن همسرانی که دست در دست هم راه می رن، زیباست. چون محبت زیباست.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  16. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), الهه زیبایی ها (یکشنبه 17 دی 96), بی نهایت (یکشنبه 17 دی 96), زن ایرانی (یکشنبه 17 دی 96)

  17. #519
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 فروردین 99 [ 15:49]
    تاریخ عضویت
    1392-3-20
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    5,065
    سطح
    45
    Points: 5,065, Level: 45
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 4 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام. بچه ها خاطراتتون خیلی قشنگه. یه چیزی بهتون بگم واسه ما خانوما گریه کردن هم میتونه واسه خالی شدن ناراحتی هامون باشهف هم واسه ذوق و شوق. اما آقایون از گریه خوشون نمیاد. منکه هروقت گریه میکنم شوهرم دلش خیلی میگیره. روانشاناسا میگن یه امواج منفی از گریه ما به مردها منتقل میشه و یه حس نا خوشایند مثل مثلا بوی بد عرق...
    سئوخرید فورتی نتنمایندگی فورتی گیتخرید فورتی وبفایروال سوفوسفایروال سایبرومنماینده فروش فورتی آنالایزرنمایندگی emcتجهیزات شبکهفروش کوانتومسایبرومپلاستوفومآتلیه عروسفیلمبرداری عروسی

  18. #520
    تمنای عشق
    مهمان
    سلام

    دیشب منزل مادرم مهمان اومده بود . عمو اینا با بچه ها و عروساشون اومدند . همه ی کارها روی دوش من بود

    و اما همسرم خیلی کمکم کرد موقع چایی دادن اومد و سینی چای رو از من گرفت موقع شیرینی هم همین طور

    زمان شام هم من نشسته بودم و همسرم قابلمه های خورشت رو میاورد جلوی من میذاشت تمام ظرف های مختص غذاها رو برام اماده کرد و گذاشت جلوم ، میگفت چی بیارم قاشق ! کفگیر! من مثل یه خانم اونجا نشسته بودم همسرم همه چیو مهیا میکرد من فقط غذا رو می کشیدم تو ظرف

    بعد از شام هم همین طور تمام ظرف ها رو با کمک باجناقش جمع کرد برام یک دست کرد تا راحت تر شسته بشه!

    موقع خونه رفتنی گفت امشب از من راضی بودی! دستاشو خواستم ببوسم نذاشت ، کشید.
    گفتم خدا ازت راضی باشه و دعاش کردم...

  19. 5 کاربر از پست مفید تمنای عشق تشکرکرده اند .

    کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96), نادیا-7777 (چهارشنبه 04 بهمن 96), میشل (سه شنبه 03 بهمن 96), الهه زیبایی ها (سه شنبه 03 بهمن 96), صبا_2009 (سه شنبه 03 بهمن 96)


 
صفحه 52 از 57 نخستنخست ... 212223242434445464748495051525354555657 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.