سلام بچه ها توروخدا ببخشید همش مزاحم میشم ومیام وقتتونو میگیرم راستش بخواین آدم پرتوقعییم اگه این خاطراتو ننویسم وتوذهن جای خوبی پیدانکنه دو روز دیگه بایاداوری اینا باخودم میگم وظیفه اش بوده تازشم کم گذاشته ولی وقتی میام اینجا میگموشمادوستان استقبال میکنید کلی ذوق میکنم و قدر میدونم
خاطره دیگه من برمیگرده به دیشب جای همه تون خالی با شوهری رفتیم خیابون گردی با ماشین داداشش(آخه ما ماشین نداریم) توی مسیرچشم من به خیابون بودتابجایی یا کسی نزنیم در عوض مجیدجان محوتماشای من انگار دفعه اولش بود منو میدید بایه دست هم فرمونو میگرفت هم دنده عوض میکرد وبا یک دسته دیگش دودستای منو محکم گرفته بود سرعت ماشین از سرعت پیاده هاهم آرومتر بود برام شعرهم میخوندخلاصه فضابسیار بسیار رمانتیک بود
وقتی رسیدیم خونه توی اتاق پراز بادکنکمون که مال سالگرد عقدمون بود بغلم کرد و گفت خیییییلی دلم برات تو ماشین تنگ شده بود !!!!!!!!!!!!!! فقط در جوابش لبخند زدم
منم وقت خواب خودمو لوس کردمو گفتم مجیییییییییید جوووووون(باهمین لحن لوسیم بخونید) بزرگترین آرزوت چیه گفت: [size=x-large]خوشبخت کردن تو[/color](انقققققد رومانتیک شدم که بااینکه اصلا خوابم نمیومد خودمو تو بغلش جا دادمو خیلی زود خوابم برد)
در ضمن یه تاپیک برای درمان پرتوقعیم به زودی میزنم کمکم کنید تا درمان شم
قربوووووووووون همتون
علاقه مندی ها (Bookmarks)