به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 57 نخستنخست 123456789101112131424344454 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 561
  1. #31
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 فروردین 91 [ 10:46]
    تاریخ عضویت
    1390-7-27
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    559

    تشکرشده 582 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    چند شب پيش با خونواده شوهرم رفتيم مهموني خونه فاميل اونا.عشق من از اول مهموني حواسش به من بود و اصرار كرد پيش هم بشينيم.بعدش همه حواسش به من بود و سر سفره هر چي مي خواست بخوره قبلش واسه من مي كشيد...بعد شام كنارم روي مبل نشست و تمام مدت دستمو توي دستش گرفته بود و باهام حرف ميزد.از بيرون رفتنش از سر كار و...و همش من مخاطبش بودم.منم با لبخند همه حرفشو شنيدم...بعدش هم برگشتيم خونه خودمون و مامانش اينا رفتن اومد كنارم دراز كشيد و بغلم كرد و گفت نمي دوني اين چند روز چقققدددررر دلم واست تنگ شده بود...

  2. 26 کاربر از پست مفید فرشته سفيد تشکرکرده اند .

    alireza198 (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94), anahid (پنجشنبه 10 مرداد 92), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), فرشته سفيد (یکشنبه 02 مهر 91)

  3. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 07 شهریور 99 [ 23:27]
    تاریخ عضویت
    1389-5-21
    نوشته ها
    679
    امتیاز
    18,628
    سطح
    86
    Points: 18,628, Level: 86
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 222
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial10000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    3,951

    تشکرشده 4,314 در 675 پست

    Rep Power
    115
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    سر کلاس زبان، معلم داشت درس می داد و من توی این فکر بودم که شام امشب را چکار کنم؟!! ... تازه ساعت 9 شب، خسته و کوفته می رسیدم خونه و با همان وضع درب و داغون! یک راست باید می رفتم توی آشپزخانه ...
    حتی وقتی مهربان آمد دنبالم و سعی کرد با شوخی هایش، خستگی ام را بتکاند، توی دلم چیزی عوض نشد. راستش حس کردم کمی شیطنت دویده توی چشمهاش، اما آنقدر خسته بودم که پیگیر نشدم موضوع از چه قرار است ...
    اما همین که پله ها را بالا رفتیم و در خانه را که باز کردم، بوی دلپذیری خورد به مشامم. باورم نمی شد. مهربان همان دو ساعت غذا درست کرده بود...
    جایتان خالی! غیر منتظره ترین و خوشمزه ترین پیتزای عمرم را آنشب خوردم

  4. 31 کاربر از پست مفید آویژه تشکرکرده اند .

    alireza198 (چهارشنبه 16 اردیبهشت 94), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), آویژه (یکشنبه 02 مهر 91)

  5. #33
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 فروردین 91 [ 18:19]
    تاریخ عضویت
    1387-1-09
    نوشته ها
    187
    امتیاز
    4,552
    سطح
    43
    Points: 4,552, Level: 43
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    174

    تشکرشده 197 در 81 پست

    Rep Power
    35
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    خاطراتتون رو خوندم و خیلی لذت بردم. ولی دلم یه کوچولو گرفت. چون خیلی تنهام. هنوز مجردم و توی این مجردی هم هنوز کسی رو پیدا نکردم اینطوری عاشقونه دوستم داشته باشه. کسی رو پیدا نکردم وقتی تو چشاش نگاه میکنم امید موندنش برام باشه. برام از ته دلتون دعا کنید که این تنهایی به زودی تموم بشه. خسته شدم. 32 سال تنهایی ازارم میده. دیگه دارم وارد 33 سالگی میشه این تنهایی من......
    برام دعا کنید که دیگه این بغض توی گلوم نمونه وقتی این خاطرات شما رو میخونم

  6. 35 کاربر از پست مفید a_b تشکرکرده اند .

    Amir_23 (پنجشنبه 09 مرداد 93), anahid (پنجشنبه 10 مرداد 92), asal2013 (شنبه 18 مرداد 93), a_b (شنبه 11 آذر 91), hamtta (پنجشنبه 28 شهریور 92), majid_k (دوشنبه 01 مهر 92), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93)

  7. #34
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    چند شب پیش خیلی خسته بودم ساعت 10 که شد به همسرم گفتم من می رم بخوابم اگه خوابم برد صدام نکنید.

    چیزی نبود که خوابیده بودم متوجه شدم ....بله...پسرکم کار در اورده....همسرم به هیچ وجه در این شرایط حاضر نیست که کوچولو را بشوره.......

    توی این مواقع می یومد صدام می کرد که برم کوچولو را بشورم....اما این دفعه دیدم که بردش حمام و از اونجایی که بلد نبود ....چندین بار با رفت و امد توی اتاق بچه و حمام بعد از 30 دقیقه تونست کوچولو را بشوره ....

    تمام مدت بیدار بودم ولذت می بردم ار اینکه همسرم داره به خاطر من این کار را بر خلاف میلش می کنه.

  8. 28 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    hamtta (پنجشنبه 28 شهریور 92), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), بی نهایت (یکشنبه 10 دی 91)

  9. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 93 [ 14:46]
    تاریخ عضویت
    1390-4-05
    نوشته ها
    144
    امتیاز
    2,677
    سطح
    31
    Points: 2,677, Level: 31
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    680

    تشکرشده 721 در 128 پست

    Rep Power
    27
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    یکی از خاطرهای خوب من مربوط میشه به صبحهایی که شوهرم میخواد از پیشم بره سرکار مجید من واسه کار باید بره مشهد در حالی که ما خودمون نیشابوریم (120 کیلومتر)این صبحها که شکر خدا کم نیست از صب که واسه نماز بیدار میشیم بهم میگه هنوز نرفته دلم واست کلی تنگ شده
    وقتی هم که آماده میشه کلی الکی معطل میکنه که بیشتر پیشم بمونه ورفتن هم مثله بچه ها میشینه بهونه گیری میکنه که نمیخوام برم
    وقتی بازوروخنده میفرستمش که بره توی مسافت 10 متری حیاط 5-6 دفعه برمیگرده و منوکه از پشت شیشه نگاش میکنم رو نگاه میکنه هنوز پاشواز کوچه بیرون نگذاشته اس ام اس دلتنگیش واسم میاد
    تواین وقتها باهمین کارهای جزیی وساده احساس میکنم خوشبخترین زن رود زمینم

  10. 32 کاربر از پست مفید single تشکرکرده اند .

    hamtta (پنجشنبه 28 شهریور 92), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), single (دوشنبه 11 دی 91)

  11. #36
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    سلام دوستان
    امشب تولد من بود و من وارد 24 سالگی شدم.این 4 امین سالیه که کنار همسرم هستم.
    همسرم شدیدا سرش شلوغه این روزا بطوریکه 2 روز ممکنه نخوابه.امروز با اینکه یک قراره کاریه مهم داشت و تا دیر وقت هم طول کشید اما تولد منو یادش نرفت
    وقتی دیدم داره با عجله پله هارو میاد بالا و دستش یه کیک بزرگه...وقتی دیدم دستش یه سته شمع به شکل قلبه...وقت دیدم کادویی رو که من مدتها میخواستم برام گرفته...
    از ته دل خداروشکر کردم و به سختی جلوی بغضمو گرفتم تا امشب گریه نکنم..

    همسرم رو دوست دارم و با دنیا عوضش نمیکنم...علی جانم ...دوستت دارم


    خدمت دوست عزیز a-b
    باید بگم اینجا ما فقط خاطرات خوب رو مینویسیم و قطعا ما هم در زندگی مشکلاتی داریم .
    برات ارزو میکنم و دعا میکنم زودتر نیمه گمشده ات رو پیدا کنی ..اما قول بده یادت نره بیای اینجاو خاطراتت رو بنویسی

    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. 32 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    hamtta (پنجشنبه 28 شهریور 92), maryam123 (شنبه 11 آذر 91), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93)

  13. #37
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 آذر 91 [ 15:38]
    تاریخ عضویت
    1389-3-03
    نوشته ها
    309
    امتیاز
    4,602
    سطح
    43
    Points: 4,602, Level: 43
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    953

    تشکرشده 977 در 191 پست

    Rep Power
    45
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    من و گلم خیلی بهم وابسته ایم و خیلی لحظه شماری می کنیم ساعت کاری تموم بشه و هردو از سرکارامون برسیم خونه پیش هم و ناهار بخوریم...دیروز من کارم شرکت زیاد بود و از اون طرف هم همسری قرار کاری داشت و قرار بود با همون همکاراش که از شهر دیگه ای اومده بودن برن بیرون ناهار .من تماس گرفتم با عزیزم و گفتم چون بیشتر میمونم شرکت اینجا ناهار میخورم و شما هم با دوستان باش و بعدش خونه همو میبینیم......... وقتی رفتم خونه و در رو باز کردم ...وای وای...عزیزم از اون رستورانه که با همکاراش رفته بودن واسم غذای مخصوص گرفته بود و کلی تحویل گرفت ....گفت که اونجا به همکاراش گفته خانمم خسته از سرکار میاد میخام خودم واسش غذا بگیرم....توی اون لحظه عشقو مثل همیشه باتمام وجود حس کردم.........

  14. 26 کاربر از پست مفید پریماه تشکرکرده اند .

    anahid (پنجشنبه 10 مرداد 92), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), پریماه (یکشنبه 02 مهر 91)

  15. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 اردیبهشت 92 [ 17:11]
    تاریخ عضویت
    1390-7-17
    نوشته ها
    195
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class1000 Experience Points
    تشکرها
    472

    تشکرشده 475 در 135 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    سلام
    اين روزها خاطرات عاشقانه ما كم شده ... شوهرم شنبه ميره ماموريت و 5 شنبه مياد ..مسائل مالي كه هميشه روزهاي آخر سال هستش و فشار كاري و بيماري هاي عجيب غريب من و خلاصه همه چيز دست به دست هم داده كه از حال و هواي عشق و عاشقي بيايم بيرون
    دلم ميخواهد جو رو عوض كنم اما نميدونم چطوري
    حتي شب سالگرد ازدواجمون هم تو بيمارستان گذشت و تمام برنامه هاي من نقش بر آب شد
    ميام اينجا خاطرات شما ها رو ميخونم بلكه ايده بگيرم واسه 5 شنبه اين هفته
    بچه ها اگر كسي ايده خوشگلي سراغ داره كمك كنه ...واقعا به يك تغيير روحيه نياز داريم

  16. 14 کاربر از پست مفید yekta_b تشکرکرده اند .

    Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), yekta_b (یکشنبه 02 مهر 91)

  17. #39
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1389-9-09
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,698
    سطح
    23
    Points: 1,698, Level: 23
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    129

    تشکرشده 126 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    ماکه تازه نامزدشدیم دیروزباهم رفته بودیم واسه خریدعید،شب موقع برگشتن برف شدیدی شروع به باریدن کرده بود،عزیزمم میخواست منوبرسونه وخودش برگرده خونه که بادیدن وضع ناجور خیابونا بهش اصرارکردم که بمونه واینطوری شدکه واسه اولین بارشب رو مونده بود خونمون ازاینکه هرموقع ازشب که چشاموبازمیکردم میدیدمش کلی خوشحال بودم،حتی نصف شبی هم که چشامونو بازمیکردیم میتونستیم بهم دیگه ابرازعلاقه کنیم
    صبح هم بایدقبل من می رفت سرکارولی دیدم گفت عزیزم یکم دیرترمیرم که بتونم توروهم برسونم واسه همین مرخصی ساعتی گرفت ، تازه وقتی منورسوند انقدرجلوی شرکت موندتامن برم داخل بعدش رفت وقتی دیدم که عزیزم چقدربهم اهمیت میده کلی خوشحال شدم .
    خدایاهزاران بار شکرت بخاطرداشتن همسری جون مهربونم

  18. 23 کاربر از پست مفید silda تشکرکرده اند .

    Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), silda (یکشنبه 02 مهر 91)

  19. #40
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 فروردین 91 [ 10:46]
    تاریخ عضویت
    1390-7-27
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    559

    تشکرشده 582 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    ما رو يخچالمون يه سري برگه داريم كه من توشون واسه عشقم حرف عشقولانه مينويسم...اول ماه واسش يكي نوشتم.مي خواستم ببينم متوجه اين نوشته ها هست اصلاچون معملا درباره شون حرف نمي زنه...ديشب كه داشتم ظرف مي شستم يه لحظه برگشتم پشت سرمو نگاه كردم ديدم داره يواشكي برگه هاي زيرو نگاه ميكنه ببينه توي اونا چيزي ننوشتم من خنديدم و گفتم :دنبال چي مي گردي؟
    اونم خنديد گفت:هر روز چكشون مي كنم.چرا ديگه نمي نويسي؟گفتم:تا تو ننويسي منم ديگه نمي نويسم يكي من يكي تو
    اومد بوسيدم گفت:فرشته من به اين نوشته ها احتياج دارم

    يهويي با خودم فكر كردم چقدر واسش مهمه

  20. 27 کاربر از پست مفید فرشته سفيد تشکرکرده اند .

    Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), فرشته سفيد (دوشنبه 11 دی 91)


 
صفحه 4 از 57 نخستنخست 123456789101112131424344454 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.