به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 57 نخستنخست 1234567891011121323334353 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 561
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 آذر 91 [ 15:41]
    تاریخ عضویت
    1390-8-02
    نوشته ها
    166
    امتیاز
    1,745
    سطح
    24
    Points: 1,745, Level: 24
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    393

    تشکرشده 401 در 117 پست

    Rep Power
    29
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    نمی دونم میشه بهش گفت خاطره یانه اما !!!!!!!

    دیروز صبح وقتی از شیفت شب برگشتم خونه دیدم همسرم تو یه کاغذ برام نوشته :

    فقط یه بار تو زندگیم شاد شدم
    اونم به خاطر زندگی با تو بود
    فقط یک بار تو زندگیم شاد موندم اونم بودن با تو بود
    دوست داشتن حسی که نه میشه نوشت نه میشه گفت
    ولی من اون حسو دارم خیلی دارم
    این حس قشنگ رو تا روز مردنم نگه می دارم
    عاشقتم عزیزم
    از اینکه به فکرم بوده خیلی خوشحالم شب بدی رو گذرونده بودم اصلا من از شیفت شب متنفرم اما با این حرفها خستگی از تنم در رفت

  2. 33 کاربر از پست مفید جان سخت تشکرکرده اند .

    Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), مارتا63 (پنجشنبه 09 آبان 92), جان سخت (دوشنبه 11 دی 91)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 فروردین 91 [ 10:46]
    تاریخ عضویت
    1390-7-27
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    559

    تشکرشده 582 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    من چند روز ديگه امتحان فوق دارم وبايد بگم 6 ماهه كه خون خودمو شوهرمو كردم تو شيشهمرداد ماه عروس كرديم و از همون موقع درس خوندن من و عصبانيت ها و افسردگي ناشي از كار و زندگي و درس شروع شد.توي همه اين مدت حتي يكبار از بهونه گيري هاي من گله نكرد وهمه رو با خوبي جواب داد.
    هفته پيش منو برد پيش يه مشاور تا از افسردگي دربيام و از اون روز هر روز خاطرات روزانه مون رو يادداشت مي كنه.وقتي از دستش ناراحتم خيلي منطقيه فقط گوش ميده و خيلي وقتا فقط مي خنده.يه چيز خيلي عاليه رابططه ما كه اول خيلي ازارم ميداد ولي حالا فهميدم خيلي هم خوبه،اينه كه عشق من و من خيلي وقتا توي خونه دو تا بچه ايم.و با اصطلاحات بچه گونه همديگه رو مخاطب قرار ميديدم.اين باعث ميشه زندگيو خيلي جدي نگيريم و زود همديگه رو ببخشيم ناراحتي هامون رو به زبون بچه ها بگيم و مثل بچه ها هميشه شاد و پر انرژي باشيم.و اينو مديون شوهرم هستم.
    هر وقت درس مي خونم يواشكي مياد پشت در نگام ميكنه خيلي وقتا مياد كنارم دراز ميكشه تا خوابش ببره.ميگه وقتي ميري تو اتاق دلم واست تنگ ميشه.ديشب واسه اولين بار درباره رابطه جنسي مون با صراحت صحبت كرديم.خيلي بامزه بود كلي خنديديم شوشو از خجالت سرشو كرده بود تو بغلم كه وقتي حرف ميزنه منو نبينه:))منم مجبورش ميكرد نگام كنه كه خجالتش بريزه.

  4. 31 کاربر از پست مفید فرشته سفيد تشکرکرده اند .

    anahid (پنجشنبه 10 مرداد 92), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), فرشته سفيد (دوشنبه 11 دی 91), مارتا63 (پنجشنبه 09 آبان 92)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 16 اردیبهشت 91 [ 18:10]
    تاریخ عضویت
    1390-8-18
    نوشته ها
    62
    امتیاز
    1,232
    سطح
    19
    Points: 1,232, Level: 19
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    137

    تشکرشده 138 در 41 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    من و شوهرم این روزا همش خاطره های عاشقانه و قشنگ داریم چون دم عروسیمونه و تمام کارها رو با عشق انجام دادیم خونمون رو چیدیم و کلی کارهای قشنگ دیگه. بالاخره این روزهاواسه ما کلی خاطره های قشنگه

  6. 24 کاربر از پست مفید ch_1383615 تشکرکرده اند .

    ch_1383615 (سه شنبه 16 آبان 91), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93)

  7. #24
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    مدتی هست که اینجا ننوشتم واسه همین خاطراتم تلمبار شده قانونی هم که وضع شده نمی ذاره چند تا پست بذارم واسه همین ضمن عرض معذرت از دوستان تحمل کنند و پست طولانی سریالی من را بخونند.



    برای همسرم یک کتاب خریدم به نام "آنچه مردان باید در مورد زنان بدانند" وهدیه دادم به ایشون که خوب گذاشتنش روی داشبورد ماشین و گفتند که وقت نمی کنند بخونند. بعد از یک هفته هر روز که سوار ماشین می شدم و می دیدم کتاب به همان شکل قبلی است دیگه نتونستم تحمل کنم و گفتم عجب این کتاب یک هفته هست داره اینجا خاک می خوره که همسرم با بی توجهی نگام کرد بدش هر چی صداش زدم جوابم را نداد.

    خیلی بهم برخورد داشتیم می رفتیم مهمانی توی مهمانی من رفتم توی اتاق و مشغول شدم به کاری که بعد از یک ساعت همسرم با خنده رویی اومد سراغم را بگیره اومد تو و گفت سلام عزیزم کجایی؟ من هم یادم افتاد به اینکه تو ماشین جوابم را نمی داد جوابش را ندادم (لج بچه گونه). حسابی بهش برخورد. خلاصه با هم سرد بودیم تا فرداش.
    داشتم خونه را تمیز می کردم که یک چند تا کاغذ بود از 1 ماه قبل روی میز کار همسرم به صورت تا شده که لیست کارهاش رو توش نوشته بود. اومدم که به همسرم بگم اگه نمی خوایشون بندازمش فضولیم گل کرد ببینم توی کاغذ ها چی نوشته .....................................اوه یک سری از مقالات راجع به مهارت های ارتباطی و زندگی بیست مخصوص آقایان دیدم توش هست................وای از تعجب شاخ در آوردم نکنه می یاد تو همدردی......با این حال ذهنم رو جمع و جور کردم و از خوشحالی اینکه همسرم قبل از اینکه من کتاب را براش بخرم خودش خود جوش داشته مطالعه می کرده راجع به این موضوع رفتم و بوسیدمش و بهش گفتم دلیلش رو بعدا شاید بت گفتم.

    فرداش که دوباره سوار ماشین شدم و دیدم کتاب سر جاش هست بهش گفتم من که می دونم این کتاب را داری میخونی پس چرا پریروز که گفتم کتاب داره خاک می خوره جواب ندادی و از خودت دفاع نکردی که گفت من ازت ناراحت شدم من هم همون جا از ش معذرت خواستم.

    ================================================== ==
    چند وقتی هست که همسرم بیمار هست و حاضر به درمان نبود تا چند روز پیش که حاضر شد برای درمان اقدام کنه. توی این مدت مریضیش و اینکه حاضر نبود بره دکتر خیلی عذاب کشیدم و سعی کردم فقط بهش محبت کنم واعتمادش را جلب کنم و در شرایط سختی که داشتیم سکوت می کردم.

    نتیجه این همه سکوت و خویشتن داری این شد که راضی بشن برن دکتر . شب اولین روزی که رفتن برای ویزیت پیش دکتر وقتی خواستیم بخوابیم سرش را گذاشت روی شونم و گفت عزیزم توی این مدت خیلی اذیت شد ی بعد شونه هام از اشک هاش خیس شد. من هم گفتم عزیزم هیچ چیز برام از سلامتی تو مهم تر نیست انشالله خوب می شی زمان برای جبران هست.توی این لحظات رمانتیک کوچولو پرید وسطمون با لگد ما دو تا را از هم دور کرد.

    ================================================== ====

    دیروز همسرم نرفته بود سر کار و رفته بود بیمارستان برای انجام آزمایشاتش .واسه همین زود برگشته بود دنبال پسرمون خونه مادرمینا و استراحت کرده بود زمانی که من رفتم دیدم دراز کشیده گفتم بریم خونه گفت حالم خوب نیست خوب من هم گذاشتم استراحت کنه شب که شد گفتم بریم خونه من هم خسته ام که دیدم با عصبانیت پتو را زد کنار که بریم ،
    آخه همسرم خونه پدرمینا رو خیلی دوست داره ومیگه اونجا آرامش دارم اما من هیچ جا جز خونه خودمون آرامش ندارم. خلاصه وقتی دیدم اینجور با عصبانیت پتو را زد کنار من هم عصبی شدم از اینکه من رو درک نمی کنه که خسته ام من هم گفتم اصلا نمی خوام که بریم خونه و با حالت قهر رفتم توی یه اتاق دیگه دراز کشیدم
    قلبم داشت از دهنم می یومد بیرون اخه قبلش هم از بس پسرم شیطونی کرده بود ومن هم خسته از سر کار اومده بودم بعدش هم این نمونه برخورد را دیدم اصلا نمی تونستم تحمل کنم خنده دار که توی اون شرایط فقط داشتم مثل کامپیوتر مقالات همدردی را تو ذهنم مرور می کردم که توی این شرایط باید چه کار کنم که یادم افتاد به سفارشات تنفسی آقای SCI.

    2 تا نفس کشیدم و خوابم برد......یه دفعه حس کردم یکی داره به موهام ور میره........بله همسرم بود که داشت نوازشم می کرد ....چشم هام رو که باز کردم همسرم گفت عزیزم پا شو بریم خونه من هم گفتم اشکال نداره امشب رو هم همینجا بمونیم.....اون هم از خدا خواسته رفت لباس های توی خونه اش را پوشید.
    ================================================== =======
    چند شب پیش دلم گرفته بود داشتم یادداشت می نوشتم. مدتی است که اشک هام را قایم می کنم تا انشاالله همسرم زودتر حالش خوب بشه بعدا عقده دل خالی کنم. نوشته بودم که " اگر چه هوا آفتابی اس اما دلم ابری است منتظر رعد و برقی است تا ببارد.ابر دلم پر بار است .ابر دلم تنهاست واسه همین هیچ وقت نمی باره.اونقدر پر بار می شه تا به قول پسرم بپکه." به اینجاش رسیدم که همسرم اومد بالا سرم و متن رو خوند ...
    بله دوباره اشک های همسرم جاری شد واین من بودم که اشک های اون را پاک می کردم.


    ==================================================
    آقایون و خانم های مدیر به این می گن زرنگی 4 تا پست غیر تخصصی توی یه پست

    راست می گید بیاید یه قانون دیگه نصب کنید.
    تقدیم به تمام مدیران زحمت کش تالار

  8. 35 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    بی نهایت (یکشنبه 02 مهر 91)

  9. #25
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    اي بابا گذاشتين اين تاپيك از 24 بهمن تا حالا خاك بخوره. بابا نا سلامتي 25 بهمن ولنتاين بود. همش تقصير اين فرهنگه كه با اون تاپيكش ذوق همه را كور كرد.

    من و مهدي جونم براي خريدن خونه يك مقدار زيادي از طلاهام را فروخته بوديم (البته همش را نه). هر وقت تلويزيون اعلام مي كرد طلا گرون شده، خيلي ناراحت مي شدم. مهدي جونم هم هميشه بهم مي گفت كه ناراحت نباشم دوباره همش را برام مي خره.
    بالاخره ولنتاين شروع كرد و برام اوليش كه يك گردنبند خيلي خوشگل بود را خريد. همون شب مهدي جونم بوسيدم و گفت تا عيد اينقدر كار مي كنم تا همه چيزهايي را كه فروختي برات مي خرم. مي خوام ديگه وقتي تلويزيون قيمت طلا را اعلام كرد، چشماي خوشگلت، غمگين نشه خوشگلم.

  10. 25 کاربر از پست مفید ليلا موفق تشکرکرده اند .

    Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), ليلا موفق (یکشنبه 02 مهر 91)

  11. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 بهمن 91 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1389-9-09
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    1,698
    سطح
    23
    Points: 1,698, Level: 23
    Level completed: 98%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    129

    تشکرشده 126 در 29 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    منم از28 بهمن به جمع کسایی که اینجامیتونن خاطره بنویسن اضافه شدم
    الان که 4روز ازعقدمون میگذره خیلی احساس خوبی دارم وخداروشکرمیکنم که یه همدم به تمام معنابهم داده
    تواین مدت هروقت که باهم میریم بیرون محاله حتی موقع رانندگی دستمو ول کنه آخه جلوبزرگتراخجالت میکشه اینکاروکنه
    ================
    دیشب که داشتیم باهم فیلم مراسم عقدمون رو می دیدیم وقتی که به اونجارسید که من بلی روگفتم برگشت سمتمو بوسم کردوگفت عزیزم توروخدابه من داده خیلی دوست دارم منم کلی ذوق کردم بااین کارش

  12. 25 کاربر از پست مفید silda تشکرکرده اند .

    Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), silda (یکشنبه 02 مهر 91)

  13. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 فروردین 91 [ 10:46]
    تاریخ عضویت
    1390-7-27
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    1,526
    سطح
    22
    Points: 1,526, Level: 22
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 74
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    559

    تشکرشده 582 در 62 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    مي خوام امروز از طرف شوهرم يه خاطره عاشقانه بنويسم:
    ديشب كه اومدم توي اتاق ديدم فرشته يه سري كاغذ از تو كيف كارش داره در مي ياره و ميذاره لاي يه كتاب روي ميز...
    به روي خودم نياوردم و اون هم گفت خيلي خسته ست و مي خواد بخوابه...وقتي خوابيد كاغذا رو برداشتم و بردم تو ي هال نشستم خوندمشون...دو تا نامه سراسر عشق و تشكر بود كه وقتاي بيكاري سر كارش واسم نوشته بود....چه چيزاي كوچيك و ساده اي اونو خوشحال مي كنه كه گاهي من ازشون غافلم!!!!!!درسته گاهي از كوره در ميره و داد و هوار ميكنه ولي خيلي چيزاي كوچيك و كارايي كه واسش انجام ميدم من خودم يادم ميره ولي هميشه تو ذهنش هست تا ازم تشكركنه...دلم واسش سوخت با اون دستاي نحيفش اين همه كار مي كنه اين همه حرص خونه و زندگيمونو مي خوره.ميدونم گاهي ناراحتش مي كنم ولي اون فقط سكوت ميكنه بخاطر زندگيمون مي بخشه و فراموش مي كنه...

  14. 23 کاربر از پست مفید فرشته سفيد تشکرکرده اند .

    فرشته سفيد (یکشنبه 02 مهر 91)

  15. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 تیر 93 [ 14:46]
    تاریخ عضویت
    1390-4-05
    نوشته ها
    144
    امتیاز
    2,677
    سطح
    31
    Points: 2,677, Level: 31
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    680

    تشکرشده 721 در 128 پست

    Rep Power
    27
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    نمیدونم خاطره به حساب میاد یانه ولی
    خاطره من برمیگرده به جمعه شب بعد از یک هفته بغض وناراحتی من بابت مشکلی که هفته پیش رخ وبرداشت من این بود که شوهرم خانوادشو به من ترجیح میده (تا به امروز که نزدیک دوسال میشه این اولین مشکلی بود که انقد طول کشید هرچند به ظاهر حل شده بود ولی وقتی دوباره حرفش شد واسه هردوم روشن شد که هیچ کدوممون برای خودمون حلش نکردیم )توی اون حال هوا که شوهرم صداش از ناراحتی میلرزید وخیلی جدی بود(آخه همیشه حالت شوخ داره جدی بودنش واسم جذاااااابه) باصدای کلفت مردونه گفت [size=large]خانواده من در جایگاهی نیستند که بخوان حتی با جایگاه تومقایسه شن چه برسه به اینکه با جایگاهت یکی شن این در مورد بچه مون (طفلی بچم هنوز نیومده باباش اینو میگه در موردش چه برسه به اینکه 3-4 سال دیگه سروکلش پیداشه انشاالله)هم صدق میکنه هیچ کس جاتو نمیتونه بگیره[/size]
    ومن هم تصور کنید چققققققققققققققد ذوق مرگ شدم

  16. 28 کاربر از پست مفید single تشکرکرده اند .

    anahid (پنجشنبه 10 مرداد 92), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93), single (یکشنبه 02 مهر 91)

  17. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 05 تیر 91 [ 18:24]
    تاریخ عضویت
    1388-11-09
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    3,644
    سطح
    37
    Points: 3,644, Level: 37
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    472

    تشکرشده 490 در 114 پست

    Rep Power
    34
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    امروز در پی خونه تکونی مختصر تغییر دکوراسیون هم دادم ولی قسمت مشکلش موند شب قبل از اومدن آقای خونه حسابی تیپ کردم و منتظر شدم که بیاد وقتی صدای چرخوندن کلید رو شنیدم نی نی مو بغل کردم رفتم به استقبال شوهرم اونم با دیدن ما حسابی ذوق کرد و بوسمون کرد
    وقتی دید خونه کمی عوض شده تشکر کرد و گفت حسابی خسته شدی منم ادامه تغییرات رو واسش توضیح دادم بیچاره بدون اینکه چایی هم بخوره طبق توضیحات من شروع کرد به تغییرات و جابجایی وسایل باور کنید شتر با بارش گم میشد این وسط .بعداز دو ساعت و نیم خونه کمی جمع و جور شد و کارهای سبکش موند واسه من
    شوهر گلم از هفت صبح تا هفت شب سر کار بود ولی من تا لنگ ظهر خواب بودم .اصلا راضی نبودم اینقد خودشو اذیت کنه. بخدا اگه من جای اون بودم بودم میگفتم ول کن بابا یه روز دیگه . شام هم ساعت ده خوردیم ولی حسابی ازش تشکر کردم و


    توی این اوضاع شلوغ تهران و باران و بارفی که میبارید همزمان با شیفت کاری شوهرم من نوبت دکتر داشتم طفلک چند ساعت یکی از دوستاشو جای خودش گذاشت و منو آورد دکتر و دوباره یه عالمه مسیر و برگشت بره سر کار چقدر هم سرد بود و برف می اومد. از این همه احساس مسئولیتش به خودم میبالم

  18. 34 کاربر از پست مفید saint mary تشکرکرده اند .

    saint mary (پنجشنبه 04 آبان 91), گیس طلایی (جمعه 25 فروردین 96)

  19. #30
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,023 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array

    RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)

    سلام
    از خوندن خاطرات قشنگ تک تک شما لذت میبرم
    امیدوارم همیشه برقرار باشه

    من و همسرم چند روز پیش رفته بودیم مسافرت.از نظر مالی خیلی غنی نیستیم ولی بازم شکر.
    از اینکه میدیدم همسرم چند روز قبل از اینکه بریم مسافرت نزدیک 90 ساعت نخوابید تا کارش رو تحویل بده و پولش رو بگیره چقدر دلم براش میسوخت.وقتر رفتیم مشهد با وجود اینکه خیلی دستش پر نبود ولی لب تر میکردم برام خرید میکرد.
    احساسی ترین جا لحظه ای بود که دیگه پولاش ته کشیده بود و میخواست برای من چادر بخره.وقتی دیدم گوشه بازار سر منو گرم کرده و خودش داره جیباشو میگرده اشک تو چشمام جمع شد

    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    خاطره دیگه مربوط میشه به موقع برگشتنمون.

    وقتی هواپیما بلند شد همه مسافرا صداشون درومد.حال چند نفر بهم خورد.مدام هواپیما تکون میخورد و بالا و پایین میرفت.

    من ناراحتی قلبی دارم.میخواستم به روی خودمم نیارم که همسرم نترسه.اما دیدم دست منو محکم گرفت.باورتون نمیشه یک ساعت و 15 دست منو ول نکرد تا هواپیما نشست زمین.
    وقتی دستای همو ول کردیم دیدیم از عرق زیاد دستامون ورم کرده و به اصطلاح مثل حالت پیرشدگی که تو حموم میشه شده بود.

    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  20. 33 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryam123 (پنجشنبه 04 آبان 91), Mr.Anderson (جمعه 01 فروردین 93)


 
صفحه 3 از 57 نخستنخست 1234567891011121323334353 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.