امروز اصلا حالم خوب نبود ،حوصله کارای خونه هم نداشتم .. عزیز دلم خودش دست به کار شد که ناهار رو آماده کنه ، همش تو آشپزخونه بود ، منم هی صداش میزدم اگه کاری داره یا کمک میخواد بهم بگه ، همش میگفت نه
فقط گاهی اوقات جای بعضی چیزهارو از من میپرسید .منم دلهره داشتم که ندونه باید چیکار کنه ...بهش میگفتم عزیزم میدونی که چی کار کنی ، اگه میخوای بگم ؟ (دستور غذا ). اون هم با شوخی گفت ، وای چقدر تو کارام دخالت میکنی ،ولی خودش بعضی جاهاش سوال داشت ، میگفت خوب حالا که اصرار میکنی بگو چی کار کنم ...
وقتی ناهار آماده شد میز رو چید و صدام زد ...به به یعنی واقعا روی من رو کم کرد ...حتی سبزی هم شسته بود، ماست و ..همه چی هم گذاشته بود تو سفره
این که میگن بهترین آشپزهای دنیا مرد هستند واقعا دروغ نگفتن ، دست پخت همسرم حرف نداشت، غذا رو با عشق خوردم و همش ازش تشکر میکردم چقدر خوشمزست
عزیزم به خاطر درکی که داری ممنونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)