RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
اینقدر خاطره قشنگ نوشتید که منم دلم خواست بنویسم و بگم .........
از اینکه همسر مهربانم داروهامو ساعت 10 شب با وجود خستگیش و گرسنگیش که اومده بود خونه رفت گرفت تا من داروهامو هرچه زودتر شروع کنم
از اینکه همسر مهربانم دائما بهم میگه داروهاتو خوردی و بهم یادآوری می کنه...........
از اینکه با وجود دست خالیش و اینکه می دونه تو حسابم پول هست بازم بهم برای خرید پول می ده و تاکید می کنه فقط برای خودت چیزی بخر نه برای خونه
از اینکه در طول روز چندین بار بهم زنگ می زنه و جویای حالم میشه
از اینکه چندین شب گرمای خونه رو تحمل می کنه و کولر رو روشن نمی کنه تا من که مریضم حالم بهتر بشه
از اینکه همیشه قسمت های خوب غذا هامون رو برای من می ذاره و نمی خوره
از اینکه اگه ناهار واسه جفتمون نباشه که سر کار ببریم اون دروغی می گه که امروز شرکت نمیرم و بیرون شرکت کار دارم تا من اون ناهار رو ببرم
از اینکه برای مریضیم می ره کمپوت می خره و با وجود اینکه خیلی کمپوت دوست داره بهش لب نمی زنه تا من بخورم
از اینکه همیشه جلوی خانواده اش از خانه داریم و دستپختم تعریف می کنه و همیشه می گه هیچ کس به گرد پاهام هم نمی رسه
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)