سلام به همه ي دوستاي عزيزم.منم واقعا مشكل آفتاب جون رو داشتم و دارم ومادرشوهري دارم كه واقعا خودش رو از همه سرتر ميدونه ادعاي خيلي چيزاش ميشه.و تو اين سه سال ازدواجم فقط عذاب گشيدم و زجر و شب و روز گريه.ولي ديگه واقعا خودمو تغيير دادم ببين آفتاب جون وقتي ديدم مادرشوهرم باهام اين كارا رو كرده به خودم گفتم بيخيال كاراش ديگه چه كار بدي ميخاد باهام بكنه رفتارم عوض شد ازش دور شدم البته ما تهرانيم اونا شهرستان ولي ديگه زنگ نزدم كه سردي ببينم ت.هين بشنوم.ميرم خونشون كاملا رسمي ولي محترمانه برخورد ميكنم واگه حرف بزنه حرف ميزنم .آخرين باري كه تماس گرفتم سر بچه دارشدن برادرشوهرم بود كه تماس گرفتم تا هم بدهكارش نباشم هم جاي گلگي نذارم هم اين كه همه بدونند مشگل از اونه نه از من هر چند رفتارش سرد بود ولي توجه نكردم.اون با خانواده ي منم سرده و بي ادبانه برخورد ميكنه و هر بار مامانم كلي گريه و ناراحتي از اين موضوع ولي ديگه سپردم همه چيز رو به خودشون اگه دوست دارند( پدرو مادرم )كه باهاشون همون رفتارقبلو دارندچون پدر و مادرم تقريبا شبيه پدرومادرشمان اگه نه كه ديگه باهاشون رفت وآمد نميكنند.
خدارو شكر شوهرم تا حالاش حاميم بوده و خودش رفتار غلط مادرش رو ميدونه و ميفهمه و خيلي هم ناراحت ميشه اوايل همه ي ناراحتي ها از مامانش رو ميگفتم ولي ديگه نگفتم حالا خودش متوجه رفتاراي مامامنش ميشه و اون بيشتر ناراحت ميشه بدون اين كه من حرفي زده باشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)