سلام بچه ها.
همیشه نزدیک سال نو که میشه من جای خوشحالی ناراحتم و پراضطراب.
نمیدونم یادتون هست یا نه همون موضوع همیشگی،بازم میخوام درددل کنم چون خیلی دلم پره
وقتی شوهرم میخواد ماشین بخره داداش منه که شبا تا دیروقت با شوهرم باید بره دنبال ماشین تو نمایشگاها،نصف پول ماشینو باید بابای من بدن تا زمانی که شوهرم پول دستش بیاد و هروقت که داشت بهشون برگردونه،اگه خونه میخوایم بخریم همین طور و حتی تمام تعمیرات خونمون همه و همه، این بابای بیچاره ی منه که باید مدیریت همه کارا رو به عهده بگیره و تا دیر وقت..
مامانم دنبال شوهرم میدوه و موز پوست میکنه بهش میده،واسه سر کلاسش پرتقال پوس کنده و برگه برگه شده تو کیفش بذاره،نصف خرج خونمونو با خودش بیاره،از برنج گرفته تا روغن و خرما ولبنیات و................. و تقریبا تمام خرج پوشاک منو.
شاید این حرفا رو مسخره بدونید اما همینا واسه من شده یک عقده بزرگ،چون با وجود همه این حرفها،مادرشوهرم از پدر و مادر من اصلا خوشش نمیاد.تو مهمونی های مشترک خودشو به نفهمیدن میزنه (اینو با چشای خودم دیدم تا ماها رو دید ،با عجله رفت بیرون!!)و حتی از یه احوالپرسی هم دریغ میکنه،
تو هیچکدوم از مهمونی های بابای من نمیاد،دفه اخر که به خاطر تیکه های خانوم داداشام التماسش کردم
اما بازم پدرشوهرم تنهایی اومد،همین طور واسه دیدوبازدید عید،اصلا انگاری تا میبینه من ازش خواهش میکنم بیاد با خودش میگه بهترین موقعیته مینا رو زجرش بدم.دوست دارم بی خیال باشم و جوش نزنم تا اون به هدفش نرسه اما نمیتونم.
همیشه تو مهمونیا تیکه میشنوم که پس خونواده شوهرتو کجان؟!دعواتون شده باز؟!چقدر دور از آدمن
به خدا شما شاید باور نکنید اما حریف مامان و بابای خودمم نمیشم ،یواشکی از من! هر مسافرتی که میرن بهترین سوغاتی رو که آوردن میدن به شوهر من که بده به مامانسشینا!!اگه مهمونی نیان ، غذا میدن به شوهرم که واسشون ببره! حتی تمام دایی و عمو و عمه و خاله شوهرمم دعوت کردن!!!اما مادرشوهرم نه تنها یه مهمونی ساده نگرفت که حداقل فقط مامان بابای منو و منو شوهرمو دعوت کنه،عید دیدنیشونم نرفت.همه اینا حتی بدون یک تشکر خشک و خالی، حتی شده تلفنی.
وقتی به مامانمینا داد میزنم و ازشون خواهش میکنم محبتای یک طرفشونو بس کنن
،وقتی بهشون میخوام بفهمونم با دیدن محل نذاشتن مادرشوهرم به عزیزترین افراد زندگیم زجر میکشم و تنفرم بیشتر میشه،
بهم میگن تو نمیفهمی،ما میخوایم که اون فقط با تو خوب پاشه،این کارامون جلو چششو بگیره،همین. اصلا ما مهم نیستیم تویی که واسمون مهمی. حتی با مامانمینا قهر هم کردم اما بازم بی فایده بوده.
حالا حتی یه بار هم مادرشوهرم حتی حال پدر و مادرمو نمیپرسه چه برسه به تشکر کردن!!!!!!!!!
از شوهرمم که میخوام با مامانش صحبت کنه،بهشون بگه که خونواده من چقدر بهش احترام میذارن،چقدر با وجود مشغله های زیادشون حمایتش میکنن،فقط دعوا میشه.اون حاضر نیست حتی دلیل رفتارای مامانشو ازش بپرسه!!!!!!! خونواده خودشو تو کمک خواستن گذاشته کنار،خونواده منو تو احترام گذاشتن گذاشته کنار.
مادرشوهرم اولین کسی رو که عید میرن خونشون خونواده مادر شوهر خواهرشوهرمه،به خدا فقط یه بار ما همزمان با خواهرشوهرم خونه پدرشوهرم بودیم،سه نوع غذا،چهار نوع دسر،چندین نوع آبمیوه و...اصلا چشای من از تعجب گرد شده بود .ظرف میوه بس که سنگین بود شوهرم و داداشش دونفری برداشتنش!!!!!چون ما هروقت میرفتیم فقط یه نوع غذای خیلی خیلی ساده بود و منم هیچ وقت ناراحت نمیشدم اما این استثناها رو نمیتونم تحمل کنم،به شدت حسودیم میشه.
همه این نوع رفتارها هم برمیگرده به رفتار خواهرشوهرم،مادرشوهرم میدونه که اگه این کارها رو نکنه دخترش ناراحت میشه،خوش به حالش، مامان و بابای منم ..............................هیچ وقت این جملشو یادم نمیره وقتی بهش گفتم آخه مامان،منم یه دخترتونم دیگه، بهم گفت وای من یه تارموی دخترمو دادمادمو به تو نمیدم ،خودتو مقایسه نکن،عروس دختر آدم نیس.
حالا تو عید عروسیه داداش منه و باز اولین کارتی که نوشته شده واسه خونواده شوهره منه،میدونم که نمیاد، میشناسمش،به مامانمینا گفتم بزارید ببینیم اگه عید دیدنیتون اومدن،اونوقت دعوتشون کنید اما حریفشون نمیشم.
به خدا با مقایسه رفتار دو طرف دیوونه میشم.از هرطرف که بگین من بدبختم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)