از ناگفته های من به همسرم شاید بشه شاهنامه نوشت نه فقط یک تاپیک ....
تشکرشده 74 در 27 پست
از ناگفته های من به همسرم شاید بشه شاهنامه نوشت نه فقط یک تاپیک ....
[poem] تو که آهسته میخوانی قنوت گریه هایت را میان ربنای سبز دستانت دعایم کن که محتاج دعایم من[/poem]
zahra52 (سه شنبه 08 آذر 90)
تشکرشده 554 در 162 پست
من اصلا حرف های خوبی در دلم سنگینی نکرده که به تو بگویم...
دلم می خواهد بدانی چقدر پشیمانم...که قدر خودم را ندانستم...دلم اصلا برای تو نمی سوزد...برای خودم دلم می سوزد...که تو لایق من نبودی...خیلی شرمنده ام که خودم را دست کم گرفتم...برای این تن خیلی دلم می سوزد که 25 سال دست نخورده ماند اما آخر سپردمش دست هرزه ای که چه می دانست از چنگال چه گرگ ها که حفظ کردم خودم را...
من زندگی را دوست دارم ....تو هرزگی را...این دو تناسبی با هم ندارند...و ای کاش به خودم زمان می دادم تا چهره ی واقعی ات را زودتر ببینم...خدارا شکر که 8 ماه بیشتر با تو نماندم...خدا را شکر که تو را سپردم به همان خیابانی که تا آخر عمرت از آن دل نخواهی کند! تو برای من یک عمر استخوان لای زخم می شدی...دوست نداشتم پدر بچه ی من تو باشی...تو را هرگز نخواهم بخشید ...سعی می کنم فراموش کنم ...اگر بشود ...ترجیح می دهم اگر تاوانی باشد هردو ما به اندازه ی سهممان آن را بپردازیم...
به مادرم گفته ام که هر وقت دلتنگی ات را کردم یا دلم گرفت از دوریت در گوشم بخواند که تو چه بلاها بر سر من آوردی...که یادم نرود لایق ترحم هم نیستی...
قرار نیست مثل یک احمق باشم که همیشه دیگران را می بخشد به خاطر تمام بدی هایشان و خودش را سرزنش می کند که شاید او لایق خوبی نبوده...من لایق خوبی ها بودم...تو توان ستایش لیاقت های مرا نداشتی...از آن راهی که رفتی دیگر هرگز برنگرد...به پشت سرت هم نگاه نکن...نه پلی مانده...نه دلی ...نه حرفی حتی...
هم پرواز (دوشنبه 07 آذر 90)
تشکرشده 3,560 در 934 پست
دوست دارم بدونی که واقعا دو سال و نیم چقدر منو زجر دادی
دوست دارم بدونی چقدر بی منطقی و هر چقدر آدم سعی می کنه منطقی باهات برخورد کنه باز تو بازی در میاری
دوست دارم بدونی خیلی متنفر شدم امروز وقتی شنیدم رفتی حرفهایی که من به تو گفتم رو به خواهرت گفتی تحت عنوان درد دل!
از این بچه بازیهات بدم میاد
کاش بشه روزی که نباشی تو زندگیم
واقعا ازت متنفرم
نیلا (دوشنبه 07 آذر 90)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام لیلا جان دیشب به خاطر حرف تو باهاش حرف زدم هر چند اشکام می اومد اونم گوش داد و گفت همه مشکلاتمون حل میشه و کلی باهام همدردی کرد بازم از تو و بهار عزیز به خاطر این تاپیکش که به من یادآوری کردید که حرفای نگفته ام رو بهش بزنم و کمی آروم شم ممنونمنوشته اصلی توسط ليلا موفق
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
eghlima (دوشنبه 07 آذر 90)
تشکرشده 9,663 در 1,930 پست
زهرا جان شاه بیتهای این شاهنامه رو بنویس.من این تاپیک رو ایجاد کردم چون میدونم گاهی ادم وقتی دلخوریهاشو بگه سبک میشه و به همسرش اونقد که قبلا حس منفی داشته دیگه نداره برای همین راحتتر تصمیم میگیره و رفتار میکنه
بهار.زندگی (سه شنبه 08 آذر 90)
تشکرشده 4,467 در 859 پست
دلم می خواست بهت می گفتم از زمان اشناییمون تا وقتی که بالاخره با هم ازدواج کردیم من به اندازه تمام عمرم زجر کشیدم
دلم می خواست بهت می گفتم ، واقعا زندگی ارزش این همه زجر کشیدن و داشت ؟!
دلم می خواست بهت می گفتم که قبل از ازدواجمون ، بعضی وقتا ازت بدم میومد! ، بعضی وقتا ارزو می کردم تو هم مثل من درد بکشی! ، بعضی وقتا ارزو می کردم ای کاش هیچوقت نمی دیدمت !
دلم می خواست بهت می گفتم وقتی دارم باهات حرف می زنم تو چشام نگاه کن ، وقتی یه جای دیگه رو نگاه می کنی دلم هزار راه میره
دلم می خواست بهت می گفتم که اینقدر لباسای قهوه ای سوخته نخری ، اخه از این رنگ بدم میاد ! ولی خب بهت میاد ، حداقل کمتر بخر
دلم می خواد بعد از ازدواجمون ، یه روز همه این ها رو بهت بگم
اون روز ، دیگه هیچ فاصله ای بینمون نیست
meysamm (سه شنبه 08 آذر 90)
تشکرشده 9,663 در 1,930 پست
ازت ممنونم بخاطر همه تلاشی که تا لحظه اخر تو و خونوادت کردین تا با هم ازدواج کنیم ولی نشد.ازت ممنون که همیشه درکم میکردی ناراحتیمو حس میکردی تو غصه هام کنارم بودی.
میخوام بهت بگم ازت ممنوم که اشتباه گذشتمو بخشیدی و فراموش کردی.ازت ممنونم بخاطر اینکه بیشتر ازاینکه بهم بگی دوست دارم میگفتی مراقب خودت باش و من نمیفهمیدم تو خونه چه اتفاقی قراره برام بیفته که هی اینو بهم میگی اما تازه فهمیدم وقتی ادم کسی رو دوست داره نگرانشه.همونطور که تو قبل ازعمل به اون سادگی نگرانم بودی و گریه میکردی که صبر کنم تا وقتی که تو هم بتونی بیای بالا سرم و ازم مراقبت کنی.هیچ وقت گریه هاتو قبل ازعملم فراموش نمیکنم.چقدر عصبی و ناراحت شده بودی.
میخوام بگم تو خیلی ادم خوبی هستی اینو بهت گفته بودم.هیچی واسم کم نذاشتی.اینو بقیه هم بهم میگفتن.اما نتونستم اونجور که باید بهت بگم دوست دارم.معذرت میخوام همش میترسیدم پررو شی.نمیدونم چرا؟اما میدونستی من تورو دوست دارم.میدونی که منم چقد تلاش کردم که خونوادم راضی بشن اما نشد.ازت معذرت میخوام بخاطر همه توهینها و رفتارای زشتی که خونوادم باهاتون داشتن.میدونم که میدونی من همه سعیمو کردم.متاسفم
تشکرام ازت بینهایته بعضیاش الان یادم رفت.اخ میخوام بهت بگم خسته ام.تن من بار این همه زجری که تو این مدت کشیدیم رو به سختی تحمل کرد.اما خوشحالم که هیچ کدوم هیچ جوره کم نذاشتیم واسه این وصلت اما شاید قسمت نبوده و گرنه خدا خیلی مهربونه.
ازت تشکر میکنم که تو این مدت از گل نازکتر بهم نگفتی هرکاری خواستم انجام دادی و...دیگه اگه بیشتر بخوام بگم گریه ام میگیره.اشکام خیلی لوس شدن جلوی تو کمتر ازبقیه مقاومت میکنن.میخوام بگم بابت حرفای چندش اوری که دفعه اخر بهت زدم متاسفم.باور کن دیگه بریده بودم.خونوادم خیلی اذیتم کرده بودن.متاسفم.منو ببخش.
دلم میخواد بهت بگم خواهشا الان حواست به خودت بیشتر باشه .مراقب سلامتیت باش.اونوقتا که همش کار میکردی و کار و کار و از غذا و خوابت میزدی که زودتر عروسی کنیم نمیدونی چقدر حرص میخوردم و دق میکردم که انقد خودتو اذیت میکنی.
برو خوشبخت شو.این ارزومه.دیگه هم سمت من نیا.متاسفم که تیر خلاصو من زدم.مجبور بودم بخاطر خودت و خودم.تو خیلی خوبی لیاقتت یه زندگی خوبه.امیدوارم خوشبخت شی.چون ناراحتیت منو ناراحت میکنه.منم همه چیو گذاشتم کنار.این رو هم نوشتم که دیگه دلم به بهونه حرفای نزده بهت گه گاه یادت نکنه.خواهش میکنم خوشبخت و خوشحال باش
بهار.زندگی (سه شنبه 08 آذر 90)
تشکرشده 658 در 179 پست
این روزگار درخور آدمی نیست
درخور آدمی نیست
كه بگویم
جای تو خالی ...
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند***دیوار زندگی را زینگونه یادگاران
وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند***تا در زمانه باقیست آواز باد و باران
pk1365 (سه شنبه 08 آذر 90)
تشکرشده 6,121 در 1,114 پست
همسرم دلم می خواست بهت بگم که این واژه همسر چقدرررررررررررررر برام غریب شده این روزا....
همسرم یعنی واقعا 4 روز گذشت
خودت خواستی که من مجبور باشم
برم جایی که از تو دور باشم
تو پای منو از قلبت بریدی
خودت خواستی که من اینجور باشم
خودت خواستی که احساسم بشه سرد
خودت خواستی کاریم نمیشه کرد
می دیدم دارم از چشمات میفتم
مدارا کردم چیزی نگفتم
برام بودن تو بازی نبود و
به این بازی دلم راضی نبود و
از اول آخرش رو می دونستم
تو تونستی ولی من نتونستم
برات بودن من کافی نبود و
حقیقت این که می بافی نبود و
نازنین آریایی (سه شنبه 08 آذر 90)
تشکرشده 46 در 22 پست
خسته ام خسته می خوام چشمهام رو باز کنم و ببینم تمام این 6 سال یه خواب بوده یه خواب عمیق
hrahimi (سه شنبه 08 آذر 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)