همسرت آدمیه که اهل سوء استفاده باشه؟
تشکرشده 496 در 196 پست
همسرت آدمیه که اهل سوء استفاده باشه؟
زندگی زیباست ای زیبا پسند
تشکرشده 475 در 135 پست
چه جور سو استفاده ای؟؟؟
تشکرشده 496 در 196 پست
به این حرف خودت توجه کن :
(در صرتیکه وقت یکه شاغل بود اینقدر تلاش میکرد که بعضی وقتها مجبورش میکردم مرخصی بگیره تا مریض نشه )
این حرفت ببانگره اینه که همسرت آدم راحت طلبی نیست فقط چون موقعیتش تغییر کرده یه جورایی مثل یه آدم افسرده شده
مالی
(فراموش کردم بگم که من خودم کارمندم و فعلا حقوق من هستش
چیزی که ازارم میده اینه که تو این مدت 1 سال و 7 ماه نصفشو شوهرم بیکار بوده )
مثلا چون ببینه تو سرکاری و یا درامدت مکفیه و بخواد از کار شونه خالی کنه ؟
یا اینکه ناراحته و حال کارکردن نداره؟
زندگی زیباست ای زیبا پسند
تشکرشده 475 در 135 پست
آره دقیقا همینه نیلوفر
ببین اینجوریه که هر دو باری که بیکار شده خودش نمیره دنبال کار
اما من خیلی تلاش میکنم و هر موقعیتی رو طلایی میدونم انگاری وقتی بیکار میشه واقعا منفعل میشه
اما سر کار که میره دوباره انرژی میگیره
یعنی اون استارت اولیه رو نمیزنه باید هلش بدی
تشکرشده 496 در 196 پست
تو داری برا زندگی خودت مایه نیذاری عزیزم اگه ما زنا تو شرایط سخت در کنار همسرمون نباشیم میخوایم توخوشی باشیم؟! پس الان کی کنارشون باشه کی همدمش باشه
[عزیزم اینا تجربه های شخصیه منه]
زندگی زیباست ای زیبا پسند
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام به تالار خوش اومدی
هر زندگی روزای سخت داره پس توی این روزای سخت پشت همسرت باش و تشویقش کن که از جاش بلند شه از روزایی بگو که به قول خودت ازش می خواستی اینقدر کار نکنه و بهش کمک کن خود واقعیشو پیدا کنه
می دونم چه احساسی داری
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
تشکرشده 496 در 196 پست
اولا که بازم اشتباه ما در فداکاریه بیجا : دفعه اول باید اعتنا نمیکردی تا خودش خسته بشه و بره دنبال کار
تو این مسئولیت رو از شونه اش برداشتی حالا هم مشکل نداره تا جایی که میتونی و میدونی که به یه عادت تبدیل نمیشه کمکش کن ولی پشت سرهم تکرارنکن که عصبیش کنی فقط موردتو بگو و رد شو اگه خودش مناسب دید و باهاش کنار اومد بهت میگه و ازت کمک میخواد
زندگی زیباست ای زیبا پسند
تشکرشده 475 در 135 پست
فکر نکنید که من اینقدر لوس و خودخواهم که این مشکل خم به ابروم آورده
نه
تو این 4 ماه که از نظر روحی روانی بهم ریخته بود
وقتایی که منو بزور مینشوند و میگفت اعتراف کن که با اونها همدستی
وقتایی که از شدت فشار عصبی میزد وسیله های خونه رو داغون میکرد از خونه میرفت بیرون ساعت 3 نصفه شب میمومد با چشمای پف کرده از گریه
وقتایی که حتی نگاهم نمیکرد
من همش کنارش موندم
نزاشتم خانوادم بفمن اما خیلی عقب افتادیم
کسایی که همراه ما زندگی شروع کردن الان خیلی جلوترن
من میخواهم زودتر تموم شه
میخواهم من هم پیشرفت کنم
تشکرشده 496 در 196 پست
یه سر به تاپیک من بزنید و ببینید همین مسائل مالی کوچک و بیکاری به کجا ختم میشه البته اینا از بچکی و ندونم کاری خودم هم بوده
زندگی زیباست ای زیبا پسند
تشکرشده 475 در 135 پست
من تاپیکتو خوندم نیلوفر
همین باعث شد که اینجا مطرح کنم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)