دوست گرامی،
من هم در این مورد خیلی اذیت شدم. اونموقع کوچیک بودم. الان که بزرگ شدم هر چند بعضی وقتها تنهایی باید مراقبت کنم (چون این بیماریها درمان قطعی ندارند و هنوز هم ما درگیر این موضوع هستیم ولی کنترل شده) ولی من این موضع رو بعنوان جزیی از زندگیم پذیرفته ام.معتقدم همه چیز درست خواهد شد. صبر کنید. خدا نظاره گر ماست ومطمئن باشید نمیگذاره کار به جاهای وخیم بکشه. هر چه زودتر دکتر رو به خونه بیارید (به بهانه مثلا چکاپ مادربزرگتون و داروها رو هم تقویتی معرفی کنیدتا از دست شما ناراحت نشن). هر کاری میتونید انجام بدید تا درمانشون شروع بشه. اول دقیقا بیماریشونو و داروهاشون رو بشناسید.این کار هم جز با معاینه دکتر مشخص نخواهد شد. بعد از شناخت داروها اگر خودشون میل نکردند، اگر لازم شد مخفیانه قاطی خوراکشون کنید. با خونسردی کامل بجنبید. اگر لازم شد از دوستای نزدیکتون کمک بگیرید و کار ها رو تقسیم کنید یا با هم انجام بدید که در این کار نوبت گرفتن و .... تنها نباشید. اگر دست رو دست بگذارید اوضاع بدتر خواهد شد. ما این فاز رو هم گذروندیم ولی بیمار راضی به خوردن نمی شد. در عین اینکه کاملا شما رو درک می کنم اعتقاد دارم مشکل شما به اندازه من حاد نیست. حداقل مثل من از بیمارتون کتک نخوردید به علاوه یه عالمه بلای دیگه!!!!! تا میتونید خودتون رو طبیعی و مهربون بگیرید و (بعد از تعیین ملاقات دکتر) بحث چکاپ رو پیش بکشید.
علاقه مندی ها (Bookmarks)