به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 47
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مرداد 92 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1389-10-15
    نوشته ها
    600
    امتیاز
    6,453
    سطح
    52
    Points: 6,453, Level: 52
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,919

    تشکرشده 1,958 در 415 پست

    Rep Power
    75
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    عزيزم حتما شوهر تو هم يه سري ايرادايي داره ولي خوب اونكه اينجا نيست كه مشاوره بگيره و ما بهش بگيم چه مشكلاتي داره . تو فعلا اينجايي .
    اگه دلت مي خواد فقط باهات درد دل و همدردي بشه خوب بگو كه باهات همدردي كنيم .

    من امروز كه اومدم پستاي تاپيكتو ديدم اولين پستي رو كه ديدم نوشتي شوهرت گفته خودش مي ره عروسي پيش خودم گفتم حاضرم قسم بخورم بدون زنش نمي ره .و فقط داره لجبازي مي كنه و جالبه كه وقتي رسيدم به پستاي پايين تر ديدم كه خودت گفتي به بهونه نداشتن كفش نرفته . خب معلومه نمياد به تو بگه كه به خاطر تو نرفتم عروسي چون هنوز انقدر مهارت پيدا نكرده .
    شوهرت هم مثل تو تغيير مي كنه فقط بايد تو يه كمي صبورتر باشي .
    ولي كاش مطبو نمي رفتي . درسته كه وقتتو از دست مي دادي ولي عوضش به شوهرت مي فهموندي كه تو هم به قولي كه دادي و گفتي از اين به بعد مي خواي به شوهرت اتكا كني عمل مي كني . ولي خب ديگه اينكارو انجام دادي . حواست به مورداي بعدي خوب جمع باشه هااااااا

  2. 4 کاربر از پست مفید saboktakin تشکرکرده اند .

    saboktakin (دوشنبه 04 مهر 90)

  3. #22
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    ممنونم سبکتکین جان.من راجع با جواب سوال دوم که نمیدونستم با سبکتکین مشورت کردم و نظر ایشون این بود:

    هيچي اصلا نبايد كاري مي كردي . همين كه قبلش بهش مي گفتي دوست داري همه جا باهاش باشي يه جور تو دلش جا باز مي كردي . همين كافيه كه ته دلش واست قنج بره

    یعنی به نظر ایشون رفتارهای قبلی من عامل تعیین کننده ی این بود که همسرم فقط به خاطر من نره.اما من زیاد با این جواب مجاب نشدم چون همسرم به خوبی میدونست که من دوست ندارم تنها بره.و واقعا نمیفهمم چرا باید با من لج کنه!دوست دارم دلجو دلتنگ عزیز که خودشون این سوالا رو برام مطرح کرد بیاد و نظرشو راجع به سوالای خودش بگه.
    ممنون از همه ی کسانی که میان به این تاپیک سر میزنن.فعلا که همه چی آرومه

  4. کاربر روبرو از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده است .

    یک زن امیدوار (دوشنبه 04 مهر 90)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    عزیزم شما شرایط خودت و همسررت رو بهتر می دونی و فکر کنم شما بهتر بتونی جواب بدی. من این مثال رو اوردم تا بدونی چطور می تونی دل شوهرت رو تسخیر کنی که خانم سبکتکین خوب جواب دادند.
    1- دقیقا درست گفتی چون همراه زندگیش باهاش نبود. چون شک داشت که تا اون موقع بتونه همراه زندگیشو بر گردونه (با توجه به شرایطی که داشت که الان از اون روحا و جسما دور شده) و با خودش همراه کنه.
    و حالا برای همین علاقه ای که به شما داشت ابروی زندگیشو حفظ کرده و نرفته.



    2- اگر نشون میدادی که شرایطشو درک می کنی (چه از نظر مالی و چه از نظر روحی) با اینکه خیلی دوست داری با هم برید اونوقت این اتفاق می افتاد. ولی چرا دوست دارید با هم برید؟ چون این با هم بودن و با هم رفتن برات خیلی ارزش داشت نه خود عروسی.
    شما هم اتفاقا با حرفهایی که نشان دهنده درک متقابل و همراهی کردن همسرته (مثل اینکه که اشکال نداره بعدا پاگشا می کنمشون و یا اینکه تصمیم رو به عهده شما میذارم و من تابعیت می کنم) به همین نتیجه رسیدی و دیدی که نرفته . البته احتمالا غرورش اجازه نداده بگه بدون تو نمی تونستم برم.

    ولی دختر خوب قرار شد یکم ناز کنی و همسرت رو ترغیب کنی بیاد ببرت سر خونه زندگیت. بازم هر جور خودت صلاح زندگیتو می دونی.

    امیدوارم همیشه شاد باشی.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  6. 2 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (چهارشنبه 06 مهر 90)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    سلام.بازم منم.خدا رو شکر تو دو روز گذشته رابطه ی من و همسرم خیلی بهتر شده.در مورد برگشتنم صحبت کرده و قراره هر روز که بتونه مرخصی بگیره بیاد احتمالا فردا صبح جواب دقیقشو بهم میده حالا من چند تا مسیله فکرمو مشغول کرده خوشحال میشم دوستان خوبم مثل همیشه راهنماییم کنن:
    1.حالا که مدیریت مسایل اقتصادی رو سپردم به اون ته دلم یه ترسی دارم آخه تا حالا هیچ وقت اون به تنهایی مسیولیت این کارو نداشته به خاطر همین تو حرف زدنم خیلی سعی میکنم که ناخودآگاه این عدم اعتماد و اطمینانمو بهش انتقال ندم به خودم حق میدم که بترسم چون فکر میکنم برای یه مدت شرایط سختیو در پیش خواهیم داشت اما دلم میخاد بتونم با همه ی وجود بهش امیدواری و تاییدی رو که لازمه بدم یه جوری دچار تعارض شدم

    2.آستانه ی تحملم در مورد شنیدن چیزهایی که مطلوبم نیست خیلی پایین اومده (نه فقط در مورد همسرم بلکه حتی در قبال خانواده ام) البته خدا روشکر خوب میتونم این احساس رو سرکوب کنم و بروز ندم که باعث رنجش دیگران نشه اما این سرکوب دایمی خودمو اذیت میکنه

    3.و سوال سوم که تکراریه اما برای تایید تصمیمم میپرسم :همون طور که قبلا گفتم پدرم شنبه سمینار داره و میره تهران منم قبلا صراحتا به همسرم گفتم خودش باید بیاد دنبالم اونم قبول کرده حالا اگه این آخر هفته نیاد(چون سرش تو کار خیلی شلوغه) من رو همون تصمیمم بمونم و با پدرم نرم(آخه پدرم وقت دکتر داره و باید یه یک شبی هم بره خونه ما) و صبر کنم تا خودش بیاد؟

    خواهش میکنم برام دعا کنین حالا که به کمک شما دوستان من دارم روی رابطه ام با همسرم کمک میکنم خدا هم کمک کنه ما از پس این مشکلات بربیایم

  8. کاربر روبرو از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده است .

    یک زن امیدوار (چهارشنبه 06 مهر 90)

  9. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    راستی جمعه دومین سالگرد ازدواجمونه.دلم میخاد پیش همسرم باشم

  10. کاربر روبرو از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده است .

    یک زن امیدوار (چهارشنبه 06 مهر 90)

  11. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مرداد 92 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1389-10-15
    نوشته ها
    600
    امتیاز
    6,453
    سطح
    52
    Points: 6,453, Level: 52
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,919

    تشکرشده 1,958 در 415 پست

    Rep Power
    75
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    دوست خوبم نگراني هات كاملا طبيعيه . ولي ايشالله با مديريت خوب تو زود تموم ميشه . فقط يه كمي صبر داشته باش .
    گفتي كه قراره امروز شوهرت تماس بگيره و بگه كه چيكار مي كنه . پدرتم كه حالا شنبه مي خواد بره تهران . پس بزار ببين امروز شوهرت چي ميگه اگه ديدي دلش برات تنگ شده و اظهار دلتنگي كرد يه جوري كه خودتم كوچيك نشي مي توني بهش بگي كه پدرتم داره مياد تهران . شايد اصلا خودش پيشنهاد داد كه با پدرت بيا . حالا آيه نازل نشده كه حتما با شوهرت برگردي تهران . ايشالله جمعه خونت باشي عزيزم و كنار شوهرت .

  12. 2 کاربر از پست مفید saboktakin تشکرکرده اند .

    saboktakin (چهارشنبه 06 مهر 90)

  13. #27
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    فقط اومدم درد دل کنم.تمام راهکارها رو هم دارم انجام میدم.اومدم این جا بگم که یه وقت رو دلم جمع نشه و همه ی رشته هامو پنبه کنه
    گفتم امروز صبح قرار بود خبر قطعی اومدنشو بده تا حدودای یازده و نیم دوازده خبری ازش نشد من بهش اس ام اس دادم و خیلی عاشقانه حال و احوالشو پرسیدم (چون سر کار سرش شلوغه دوست نداره با تلفن صحبت کنه) اونم خوب جواب دادو خلاصه من بحث رو با اس ام اس رسوندم به اومدنش(در حالیکه اصلا به روی خودش نمی آورد که مثلا قرار بوده صبح بهم خبر بده!) اونم دوباره گفت تا ظهر بهت خبر میدم مسلما این تا ظهرشم تبدیل شد به غروب! (خداییش منم اهمیت ندادم اگه قبلا بود هزار بار زنگ میزدم پس چی شد و همین اول کار یه دعوا راه می انداختم) تا خودش اس ام اس داد که میتونی با بابات اینا بیای؟ منم فقط جواب دادم که من دوست دارم با تو برگردم عزیزم.اونم جواب داد که من خودمم دوست دارم بیام و بزار ببینم ساعت کاری فردام چی میشه.منم باز صبر پیشه کردم و به کارای خودم رسیدم تا خودش وقتی رفت خونه زنگ زد و گفت هنوز تصمیم نگرفتم و بحث و برد دوباره راجع به مغازه و این که اگه بشه یه جای کوچیکتر اجاره کنم و غیره منم تمام تلاشمو کردم باهاش همدلی کردم و گفتم هر کاری صلاح میدونی انجام بده و من بهت اطمینان دارم آخر سرم قرار شد آخر شب خبر بده که بالاخره چی کار میکنه راجع به اومدن.منم تا 11 اومدم پای نت اما اعتراف میکنم دیگه صبرم تموم شد و بهش اس ام اس دادم چی کار میکنی عزیزم. اونم گفت دراز کشیدم.پرسیدم بالاخره تصمیمت چی شد گلم؟اونم گفت نمیدونم! وجمعه اگه بشه مغازه رو جمع کنم و ویتریناشو چی کار کنم و از این حرفها(قشنگ میفمم که چقدر از جمع کردن مغازه ناراحته و دلش نمیخاد این جوری شه به خدا ته دلم غنج میره کمکش کنم مغازه جمع نشه اما چون میدونم کار غلطیه جلوی خودمو میگیرم شاید لازم باشه این یه بارو زمین بخوریم) منم یه کم راهنماییش کردم و خلاصه گفت بهم زنگ بزن منم زنگ زدم و یه کم راجع به مغازه حرف زدیم و این که جنسا رو چی کار کنه که من بهش گفتم کاش این هفته آخرو حراج میزدی اونم گفت فروشنده مون رفته و کلا مغازه یه ده روزی میشه که بسته است منم گفتم کاش یکی دیگه رو پیدا میکردی که اون یه دفعه شروع کرد به داد و بیداد(راستش من اصلا نمیخاستم راجع به مغازه باهاش حرف بزنم اما خودش بحثو کشوند به مغازه و داشت باهام مشورت میکرد منم فقط نظرمو گفتم همه اشم سعی میکردم بهش احساس توانایی بدم که فکر نکنه از پس کارا بر نمیاد) منم یه دفعه شوک شدم(آخه تا یه ثانیه قبلش خیلی آروم داشتیم حرف میزدیم) بهش گفتم عصبانی نشو و داد نکش که دیدم نه ول نمیکنه اگرم بخام ادامه بدم خودمم اعصابم خرد میشه و دوباره یه جنگ جهانی راه میافته بهش گفتم هر کاری خودت میدونی انجام بده و خدافظی کردم اونم با همون داد خدافظی کرد و تمام...
    نه معلوم شد میاد یا نه!نه معلوم شد مغازه رو چی کار میکنه!
    از شما چه پنهون بازم اگه قبلا بود من هزار بار بهش زنگ میزدم و این قدر سرش غر میزدم تا بالاخره به شدت دعوامون شه اما جلوی خودمو گرفتم یه کمم گریه ام گرفت و نشستم با خدا راز و نیاز کردم یه کم آروم شدم
    میدونم فکرش مشغوله مغازه است.میدونم از ضرری که میکنه ناراحته اما نمیدونم چرا به جای ابراز احساس اصلیش داد میکشه!یا مثلا چرا وقتی حرف از اومدنش میشه همه اش میگه بهت خبر میدم(چرا یه کم میدونم چرا چون انتظار داره با پدرم برگردم).
    اینم از امروز ما.من تموم سعی امو کردم که درست رفتار کنم به خودمم از 20 امروز 18 میدم.تصمیمم دارم فردا تا بهم زنگ نزنه زنگ نزنم و اس ام اس ندم شاید یه کم آروم شه و درست تصمیم بگیره البته امیدوارم تصمیمم درست باشه
    (خدا رو شکر که این جا رو دارم که بیام حرفامو بگم و گرنه دق میکردم)

  14. 2 کاربر از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده اند .

    یک زن امیدوار (پنجشنبه 07 مهر 90)

  15. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    سلام بچه ها.دیشب خیلی بیدار موندم و فکر کردم دیدم این جوری فایده نداره باید یه را چاره پیدا کنم که عشقمون زنده بشه بعد از کلی تفکر و تدبر! با خودم گفتم حالا که جمعه سالگرد ازدواجمونه اونم که سرش تو کار شلوغه و درگیر مغازه است منم که دلم نمیخاد با پدر برم میخامم که حداقل یه فرصت دوباره به خودم بدم(لااقل اشتباهات خودمو جبران کنم) به نظرم اومد امشب خودم بلیط بگیرم برم.یه جورایی سورپرایزش کنم.البته میدونم از نظر منطقی کارم 80% اشتباه اما فکر میکنم شاید بهتر باشه این یک دفعه منطقو زیر پا بزارم.صبح رفتم بلیط گرفتم (البته خودمم به همه ی اینها فکر کردم که شاید این کارم یه آتو بشه به دستش و فکر کنه من از شدت وابستگی رفتم و هزار تا چیز دیگه اما از طرف دیگه هم دیدم تنهاست خسته است و عملا هیچ کسیو نداره که کمکش کنه) خلاصه من امشب رفتنی شدم.
    بالهای صداقت و سبکتکین عزیزانم نمیدونم کارمو تایید میکنید یا نه خوشحال میشم نظرتونو بگین

  16. 2 کاربر از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده اند .

    یک زن امیدوار (پنجشنبه 07 مهر 90)

  17. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 01 بهمن 90 [ 20:26]
    تاریخ عضویت
    1390-6-31
    نوشته ها
    261
    امتیاز
    1,614
    سطح
    23
    Points: 1,614, Level: 23
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    694

    تشکرشده 707 در 218 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    اون دو بزرگوار با تجربه رو نميدونم عزيز دلم اما من بي تجربه تاييد ميكنم .. برداشتن يك قدم مثبت هم براي آرامش و رضايت قلب نازنين شما خوبه هم و هم باعث ميشه تستي داشته باشين از عكس العمل همسرتون.
    مورد ديگه تفاوت عكس العمل هاي مردها و زنا و البته انسانها در هنگام خشم.. احساس تنهايي.. نگراني و بقيه هيجانات ناخوشاينده
    خانوما گريه ميكنن صحبت كنن( خيليا شون مثه من تنها قدم ميزنن يا دعا ميكنن يا مينويسن؟)اما مردا بنا بر آمار ها در بيان درون خودشون برا ترس و نگراني كمي دچار مشكل هستن..بعضي از دوستانم كه آقا هستن گاهي براي حل مشكل كاري يا تحصيلي پيش من( كه خواهري يا خاله شون هستم ) ميان و متوجه ام كه چقدر تلاش ميكنن تا بتونن حرف بزنن يا درست توضيح بدن.. در حاليكه دوستان خانم( دختري هام و نوه هام!!) اينقدر خوب و دقيق از احساساتشون حرف ميزنن...
    بسياري اوقات وقتي يه مرد داره دادميزنه نگراني و اندوهشو زير صداي بلند و خشمگينش قايم كرده..شما درست تشخيص دادي عزيزم.. اميدوارم نتيجه بده و رابطه تون گل بشه

  18. 2 کاربر از پست مفید ملاحت1 تشکرکرده اند .

    ملاحت1 (پنجشنبه 07 مهر 90)

  19. #30
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 مرداد 92 [ 00:03]
    تاریخ عضویت
    1389-10-15
    نوشته ها
    600
    امتیاز
    6,453
    سطح
    52
    Points: 6,453, Level: 52
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 97
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,919

    تشکرشده 1,958 در 415 پست

    Rep Power
    75
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    منم باتجربه نيستم . ولي مطمئنم شوهرت كلي هم ذوق مي كنه . اين دليل وابستگي تو نيست فكر كنم نشونه عشقته .

  20. 2 کاربر از پست مفید saboktakin تشکرکرده اند .

    saboktakin (پنجشنبه 07 مهر 90)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 98
    آخرين نوشته: شنبه 05 مهر 93, 01:51
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 اردیبهشت 93, 09:49
  3. میخوام تغییرکنم...
    توسط tamanna139269 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 44
    آخرين نوشته: شنبه 29 تیر 92, 22:43
  4. آیا تنها راه نجات زندگی ام تغییر خودم است؟ این تغییر یعنی چی؟
    توسط خاموش در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 فروردین 90, 12:55

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:08 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.