به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 47
  1. #11
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط deljoo_deltang

    نگرانیهاشم بذار به عهده شوهرت اما عوضش این انرژی ای که تا به حال می گذاشتی برای نگران بودن و برنامه ریزی برای خرجی خونه الان بذار برای کم کردن نگرانی های همسرت و همراهی و قوت قلب دادن به همسرت و با گفتار و کردارت همسرت رو تشویق کن.



    نقل قول نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار


    اما رفته رفته یک سری مشکلات مالی پیش اومد
    ... پس این مشکلات مالی بازهم پیش میاد ، اگر بتونی درست مدیریت کنی ( با گرفتن مشاوره و راهکار و عمل کردن به اونها) رو به راه می شه و خدا را شکر که به مقصود رسیدی
    و اگر نه باز دوباره به همون جایی میرسی که اکنون رسیده ای




    به حالا همسرم دوباره سر کار برگشته
    میخاد مغازه رو جمع کنه و با پول پیشش و حراج جنساش (که دیگه خیلی کم شدن) تا حدودی بدهیها رو بده

    شوهری که تا دیروز چشمش به تو بود و منتظر ساپورت های تو ، الان تصمیم گرفته و می خواد دست به عمل بزنه
    در کنارش باش منتها از طریق درست




    اما من از این تصمیم خیلی خوشحال نیستم

    خوب حق داری و ناراحتی ات هم به جاست ، چون زندگی اشتراکی هست و زن و شوهر باید باهم به توافق برسند
    منتها شیوه رسیدن به توافق برای زن و مرد فرق میکنه


    به چند دلیل:1.شغل همسرم اداری نیست و اگرچه شاید درآمدش بد نباشه اما روزانه است و اگه بر هر دلیلی یک روز نتونه بره سر کار از حقوقش کم میشه تو این جور مواقع همیشه دخل مغازه به دادمون میرسید اما حالا اگه مغازه جمع شه چه کار باید بکنیم؟


    ببین عزیزم زندگی ات از کجا به کجا داره میرسه
    یادت هست اومدی درد و دل واسه طلاق؟
    یادت هست دلشوره مشاوره رفتن شوهرت رو داشتی؟
    یادت هست دلت می خواست برگردی ؟
    یادت هست نگران پول بلیط بودی؟
    یادت هست بحث عروسی رفتن پیش اومد ؟
    ببین همین جوری که داری میری جلو ، هر از گاهی یه ارزیابی از عملکرد گذشته ات داشته باش
    نکات مثبتت رو ببین و تقویتشون کن و نکات ضعف رو پیدا کن و روی اونها برنامه داشته باش
    همه این نگرانی ها حل میشه .... توکلت همیشه به خدا باشه ، تو درست رفتار کن و درست قدم بردار اون وقت هست که می بینی آرامشی دائمی و اعتماد به نفس حقیقی همراهت هست

    گفتم شیوه به تفاهم رسیدن زن و مرد متفاوت هست
    نگرانی که در بالا ذکر کردی منطقی و به جاست منتها نمی بایست انتظار داشته باشی که شوهرت نگرانی ات رو اون طور که تو دلت می خواد رفع کنه
    تو به خاطر خرج زندگی و لنگ موندن نگرانی و می گی مغازه به دادمون میرسه
    ممکنه شوهرت این لنگ موندن را از جای دیگه جبران کنه
    پس نگرانی حل میشه ولی از راه دیگری ، مضاف بر اینکه دلجو-دلتنگ خیلی قشنگ بهت آرامش و راهنمایی داده ( تو باز هم می تونی به خواسته ات که داشتن مغازه هست برسی )
    حال شیوه درست این هست که
    1- توی یک موقعیت مناسب
    2-هنگامی که شوهرت پذیرش و ظرفیت صحبت داره
    3- با کلامی سرشار از عاطفه، قدرت دادن و ایمان داشتن به شوهرت
    4-صرفا نگرانی ات رو بگی
    5-فقط به صورت جمله خبری که مثلا ( چه خوبه تو رفتی سرکار ، خدا رو شکر من تو رو دارم که همیشه به فکر همه چیز هست و تو همه نگرانی هام رو حل می کنی ، الان هم یه نگرانی کوچیک دارم ، اون هم فقط می خواهم با تو بگویم تا آرامش پیدا کنم ، اخه وقتی نگرانی هایم رو به تو می گویم ، گوش کردن تو من رو آروم می کنه ، چون تو برای هر چیزی راه حل پیدا می کنی و در نهایت ابراز کردن اینکه مغازه یه وقت هایی که یه مقدار تلاطم مالی داشتیم کمکمون بود و من مغازه رو دوست دارم ... دلم می خواد دوباره که روبه راه شدیم ، مغازه داشته باشیم )
    5- و بدون مکث رد بشی و دیگه پیگیر قضیه نشی


    2.مغازه به خودی خود داره قربانی میشه چون جنس نداره! میخاد جمع بشه در حالیکه اگه میتونست براش جنس جور کنه دوباره به روزهای اوج خودش میرسید.

    حضرت ابراهیم برای اینکه به مقام بالایی پیش خدا برسه ، اسماعیل ( فرزندش ) رو قربانی کرد
    یادت باشه وابستگی توی دنیا به هر چیزی غیر از خدا آرامش به دنبال نداره


    3.من خیلی برای مغازه هزینه کردم(از طلا و قرض و حتی ماشین سمندم) حالا اگه جمع بشه یه جورایی بهم احساس شکست میده.

    دلبستگی و وابستگی ات رو نسبت به همه چیز کم کن و فقط خدا رو ببین


    4.اگه این مغازه جمع شه دیگه معلوم نیست ما بتونیم بازم یه مغازه باز کنیم این مغازه قسمتی از رویای همیشگی من بود.



    حالا نمیدونم باید چه کار کنم! نمیتونمم بهش بگم مغازه رو نگه داره چون پول جنس جور کردنشو نداره نمیشه هم خودم برای بار صدم کمکش کنم چون میشه همون آش و همون کاسه.واقعامستاصلم

    تو که خوب میدونی آش و کاسه همون میشه ، اینبار متفاوت عمل کن تا دچار مشکل نشی
    دختر خوب تو مستاصل هستی؟
    تو که اینقدر خوب داری می ری جلو؟
    تو که داری زندگیت رو قدم به قدم میسازی؟
    تو که هم خودت سلامتی و هم شوهرت؟
    تو که داری عشق و علاقه رو بین خودت و همسرت پرورش میدهی؟
    تو مستاصلی؟ باورکنم؟
    قرارمون بود از کلمات و جملات مثبت استفاده کنیم ها

  2. 5 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (یکشنبه 03 مهر 90)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    مرسی بالهای صداقت که شما هم جواب دادین.شاید به نظر بعضیها عجیب بیاد که من میام این جا و برای مسایلی از این قبیل مشورت میگیرم اما به نظرم میاد واقعا طرز برخورد درست باهاشونو نمیدونم.راستش امروز روز زیاد خوبی نبود چون طبق قرار قبلیمون با همسرم قرار بود اون برام پول بفرسته تا برم مطب یکی از آشناهامون برای معاینه و درمان دندونام.(چون ما قرار گذاشتیم از این به بعد تمام مخارجو اون بپردازه و من کوچکترین دخالتی نکنم منم سعی کنم باهاش بسازم!)حتی دیشبم ازش پرسیدم گفت صبح برات میفرستم.(به خاطر این پرسیدم که اگه نمیفرسته من نرم)اون وقت میبینم صبح اس ام اس داده از پولی که تو حسابت داری بردار برو! منم جواب اس ام اس ندادم(چون ناراحت شدم و احساس کردم ممکنه دعوامون شه) و رفتم دکتر.(تو راهم از حسایم پول برداشتم) خلاصه تا بعد از ظهر بهش زنگ نزدم و گرفتم خوابیدم که زنگ زد خونه و خیلی با عجله و تند تند پرسید من الان سرکارم و فقط زنگ زدم ببینم رفتی دکتر یا نه و ... راستش این جا بود که من یه کم ناراحت شدم(حداقل انتظار داشتم یه معذرت خواهی کنه.چون به حرف خودشم عمل نکرده بود) و اعصابم یه کم بهم ریخت(گفته بودم که زود انرژیم تحلیل میره) و خلاصه نمیدونم چه جوری یه کم جر و بحثمون شد بعد دیدم گفت امروز من ساعت 4 میرم خونه(آخه ساعت کارش نا 6-7 هست) من پرسیدم میخای بری عروسی؟(چون قبلا صراحتا گفته بود نه نمیرم.و حاضرم نشد بیاد دنبال من واسه عروسی چون باید خرج آرایشگاه رو میداد) گفت معلوم نیست شاید برم!(دیگه واقعا دود از سرم بلند شد چون همه اش داره منو حذف میکنه! قبلا من حتی به توصیه ی خانواده ام گفته بودم تو این شرایط نمیخاد بیای دنبالم چون هزینه ی بنزین زیاد میشه و چون هفته آینده پدرم سمینار داره تهران من با راننده اون برمیگردم خونه.اونم قبول کرده بود.حالا دیدم ای بابا ... دنبلام که نمیاد.خرج دندون پزشکیو که نمیده! به خاطر مخارج منو عروسی که نمیبره حالا خودش میخاد تنها بره عروسی!!!) منم پرسیدم یعنی بدون همسرت میری؟اون گفت زنم! باید این جا میبود تا میومد!!!(تو رو خدا این چه طرز برخوردیه!من که همه اش دارم مراعاتشو میکنم.خیلی هم دلم میخاست برم عروسی اما باز به خاطر شرایط قبول کردم نرم حالا یه چیزیم بدهکار شدم!!) خلاصه دعوامون شد.
    اینم از امروز ما...واقعا یه وقتایی نمیدونم با بی منطقی بودنش چی کار کنم؟وقتی حتی رو حرف خودشم وای نمیسه.

  4. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    عزیزم می دونم پدرت خوبیتو می خواد اما...

    می خوام یه چیزی بهت بگم ناراحت نشی. وقتی ازدواج کردی یعنی همه مسولیت شما با همسرته. چرا میگی با پدرم میام. دور از جون (انشائلله پدرتون 1000 ساله باشند) زبونم لال فرض کن پدرت نیست. اینجوری وظیفه اضافی هم برای خانوادت درست می کنی. مگه قرار نبود خانوادتو حذف کنی. این کم شدن انرژیتم بذار به حساب نادرست عمل کردنت ولی از الان حواست باشه باز سوتی ندی.

    در مورد عروسی هم من اگر جای شما بودم می گفتم بیا منم ببر ولی نه ارایشگاه می رفتم (خودم خودمو درست می کردم) و نه اگر شوهرم پول نداشت هدیه می گرفتم و در عوض دفعه بعد جبران می کردم. اینجوری خیلی کمتر ابروم می رفت تا وقتی اصلا نرم. و هم شوهرم رو همراهی کرده بودم و بد عادتش هم نکرده بودم. اینجور که شما رفتار می کنید یعنی اگر همسرت پول داشت شما هم هستی اگر نه پس پا پس می کشی.

    امیدوارم از این بعد با توجه به شرایط بهتر و بیشتر فکر کنی.

    در مورد دندون پزشکیم با ز اگر من جای شما بودم نوبتمو عقب می انداختم چون شوهرم قول داده بود که پولشو بده و باز صبر می کردم چبزی نمی گفتم. اگر پرسید می گفتم من روی قول شما حساب باز کردم و منتظر می مونم هر وقت داشتی میرم. (البته نمی دونم نظرم درسته یا نه امیدوارم کارشناسها بیان باز راهنماییت کنن).
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  5. 3 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (دوشنبه 04 مهر 90)

  6. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    من نمیخاستم با پدرم برم اما پول بلیطو نمیده! اگر بخاد با ماشین خودمون بیاد باید بنزین بزنه که میگه پول اونم ندارم!! اون وقت من باید چی کار کنم؟خانواده ی منم گفتن اشکال نداره خرج رو دستش نزار
    در مورد عروسی بهش گفتم هر چی تو تصمیم بگیری حتی تا شب جمعه هم که شب اخر تعطیلات بود نتونست تصمیم بگیره آخرشم خودش گفت اصلا نمیریم!! مگه پول یه آرایشگاه رفتن چقدر میشه؟؟ من که خودم خودمو آرایش میکردم فوقش میخاست پول یه شینیون بدم 20 تومن! اما ایشون انتظار داره اینم من بدم.در مورد کادو هم به هیچ وجه قبول نمیکنه هیچی نده حتی وقتی خودش گفت نمیریم منم گفتم وقتی برگشتم و وضعمون بهتر شد پاگشاش میکنیم و بهش کادو میدیم .
    در مورد دندونپزشکیم تا دیشب میگفت میدم منم دیگه فکر کردم اوکی هست.این دکتر سرش خیلی شلوغه نوبتاش یه ماه است منم که خیر سرم میخاستم هفته ی دیگه برگردم اگه عقب میانداختم دیگه نمیتونستم برم(علت رفتن پیش این دکترم این بود که ایشون چون فامیل خیلی با من کم حساب میکنه من خواستم مثلا کمک کرده باشم! دنودنمم درد میکرد هر چی عقب تر می انداختم بیشتر خراب میشد!)
    یعنی به نظرتون تمام اشتباهات از منه؟ ایشون مشکلی نداره؟؟
    یه سوال دیگه حالا که خودش رفته عروسی و مسلما هم کادو هم میده این رفتار درسته؟؟ چطور واسه کادو دادن پول داره؟ یعنی ایشون منو تنها نزاشته؟ به نظرتون رفتار ایشون بیشتر این معنیو نمیده که تا پول داری با هاتم اگرم نداری به من چه من کار خودمو میکنم؟بهتر نبود نمیرفت (چون خودشم تصمیم گرفته بود که نره) و صبر میکرد تا پاگشاش کنیم؟یعنی من الان اصلا حق ندارم ناراحت باشم؟
    وای بچه ها خسته شدم.............. این قدر پول پول کردم.اگه آدم پولکیم بودم زورم نداشت.بابا به خدا من همیشه این قدر لارج بودم که کم ارزش ترین چیز برام پول بود حالا بزرگتریم مشکل زندگیم شده پول! اونم که واسه خودش بیخیاله بود و نبود من براش فرقی نمیکنه!

  7. #15
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.




    اگر واقعا می خواهی زندگی ات تغییر کنه دونه دونه راهکارهای دلجو دلتنگ رو بخون و عمق مطلب رو بگیر






  8. 3 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (یکشنبه 03 مهر 90)

  9. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    ای بابا......... یعنی همه اش تقصیره منه؟؟؟
    تو رو خدا یکی بیاد بگه اونم مقصره.به خدا دنبال مقصر نمیگردم اما این جوری احساس میکنم یه آدم مشکل دارم.یعنی الان که تنها رفته عروسی هم تقصیره منه؟خودش گفت نمیریم خودش خودش خودش یعنی اون هیچ اشتباهی نمیکنه

    از عروسی که اومد چه برخوردی کنم؟خیلی دلمو شکست با این کارش.وقتی رو حرف و تصمیم خودش واینمیسه چی میشد همون دیشب به من میگفت نمیتونم برات پول بفرستم تا من وقتمو کنسل کنم نه که صبح بگه برو از حسابت بردار؟

    میخام تغییر کنم وگرنه به جای این که بیام اینجا راهکار بگیرم الان دنبال هزار تا راه دیگه بودم اما اونم تصمیم گرفته بود تغییر کنه یعنی این جوری گفت که قبول کردم ادامه بدم حالا میبینم نه خیر تغییر که نکرده بدترم میکنه.مرسی که میاین و تو این حال خراب و اوج ناراحتی راهکار عملی بهم میدین

  10. کاربر روبرو از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده است .

    یک زن امیدوار (یکشنبه 03 مهر 90)

  11. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    عزیزم خواهش می کنم خوب فکر کن ببین می تونی به سوالهای زیر جواب بدی؟

    1-فکر می کنی چرا همسرت گفت نمیریم عروسی (البته از صحبتهات اینطور به نظر می اومد که با شک گفته بود و دو دل بود و با صحبت با مادرش نظرش کمی عوض شده و شما هم این تغییر نظر رو متوجه شدی اما باز فرض کنیم قطعی گفته نمیریم)؟


    3-فکر می کنی چه عملی از شما باعث می شد که عکس العمل همسرت این باشه که تنها نتونه پاشو بذاره توی اون عروسی و اگرم گذاشت دلش پر اشوب باشه و نگران شما؟


    اینم بگم که اینجا کسی به دنبال مقصر نیست به دنبال حل مشکل زندگی شما ییم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط یک زن امیدوار

    از عروسی که اومد چه برخوردی کنم؟خیلی دلمو شکست با این کارش.وقتی رو حرف و تصمیم خودش واینمیسه چی میشد همون دیشب به من میگفت نمیتونم برات پول بفرستم تا من وقتمو کنسل کنم نه که صبح بگه برو از حسابت بردار؟
    عزیزم اگر چه دوست ندارم سوالو با سوال جواب بدم ولی فکر می کنم اینقدر هوش هیجانیت بالا هست که با پاسخ به اون سوالها خودت جوابتو پیدا می کنی.

    ولی می دونی الان وقت چیه؟ وقت اینکه یکم ناز کنی و در همون حال هم جوری به همسرت بفهمونی که قدرت اینو داره که بتونه از دلت در بیاره و دلتو دوباره تسخیر کنه. چه جوری؟ خودت بگو اگر همسرت بخواد از دلت دربیاره بهترین هدیه الان برای شما چیه که به نفع زندگیتون هم باشه؟

    فقط کافیه یکمی زرنگ باشی و از فرصتی که الان برات پیش اومده کمال استفاده رو بکنی. راستی برای انکه درست عمل کنی باید سعی کنی روی احساسات هیجانیت کنترل داشته باشی. اینجوری خیلی موفق تر خواهی بود . احساسات هیجانی رو بذار زمان شادی کردن برای پیروزیهای بدست اومده.

    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  12. 4 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (یکشنبه 03 مهر 90)

  13. #18
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.


    با سبکتکین که در ارتباط هستی؟
    خیلی خوب میتونه بهت کمک کنه
    تجربیات با ارزش و گرانقیمتی داره که با مهربونی در اختیارت میذاره
    پس تو هم خوب استفاده کن

    ------
    یه زمانی به یکی از کاربرها می گفتم
    الان زمانش نیست که به شوهرت بفهمونی که اون هم اشتباه داره و می بایست در صدد رفع اونها اقدام کنه
    تاکید می کردم تو سهم خودت رو از اشتباهات بپذیر و درصدد رفع اونها باش به مابقی هم کاری نداشته باش تا به موقع اش به اونها هم برسیم ... زمانی هم میرسه که همسرت بیاد و اشتباهاتش رو گردن بگیره و دونه دونه اونها رو رفع کنه و مثل تو دلش برای ادامه زندگی بتپد و حتی بیشتر از تو تلاش کنه
    اما گوش نکرد که نکرد
    حالا الان هم داریم به تو می گوییم که تو از طریق درست واردشو و صحیح عمل کن
    دنبال برطرف کردن اشتباهات خودت باش و بس
    ( عزیزم وقتی یه بیماری هم به سرش ضربه خورده و خونریزی مغزی کرده هم انگشت کوچیکه دست چپش شکسته ، اول می برنش اطاق عمل که جلوی خونریزی مغزش رو بگیرن که نمیره ... حالا بعدا هم اگه اگه اگه بر فرض محال اون انگشت اشتباهی جوش بخوره میشه عملش کرد و دوباره درستش کرد... افتاد؟! )






  14. 3 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (یکشنبه 03 مهر 90)

  15. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    61
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    دلجوي عزيز ميشه پاسخ 2 تا سوال بالاتون خودتون بديد و تحليل كنيد؟

    بالهاي صداقت عزيز
    يعني ما بايد رفتارمون درست باشه چه جوري بگم يعني بايد اصلا" به عكس العمل همسرمون مقابل اشتباهات توجه نكنيم ؟
    ميشه توي تاپيك منم بياين و راهنماييم كنيد

  16. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 23 اسفند 92 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1390-4-25
    نوشته ها
    643
    امتیاز
    4,583
    سطح
    43
    Points: 4,583, Level: 43
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 167
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    2,779

    تشکرشده 2,844 در 585 پست

    Rep Power
    78
    Array

    RE: سرانجام: میخواهیم تغییر کنیم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
    عزیزم خواهش می کنم خوب فکر کن ببین می تونی به سوالهای زیر جواب بدی؟

    1-فکر می کنی چرا همسرت گفت نمیریم عروسی (البته از صحبتهات اینطور به نظر می اومد که با شک گفته بود و دو دل بود و با صحبت با مادرش نظرش کمی عوض شده و شما هم این تغییر نظر رو متوجه شدی اما باز فرض کنیم قطعی گفته نمیریم)؟


    3-فکر می کنی چه عملی از شما باعث می شد که عکس العمل همسرت این باشه که تنها نتونه پاشو بذاره توی اون عروسی و اگرم گذاشت دلش پر اشوب باشه و نگران شما؟

    قبل از این که به سوالاتون جواب بدم یه چیزی بگم شایدم دعوام کنین اما ولله خودمم سوپرایز شدم حدودای ساعت ده و نیم بهم زنگ زد که عروسی نرفتم! منم گیج شدم خوشحالم شد (چون احساس کردم براش مهمه که کاری نکنه که ناراحت نشم) وقتی گفتم چرا نرفتی؟گفت چون کفش نداشتم!!! که به کت و شلوارم بیاد!!!!(البته اینم راست میگه) حالا موندم ناراحت باشم یا خوشحال!

    در مورد سوال اولتون دلیل اصلی که گفت نمیریم عروسی بیشتر حالت روحی هر دوتامون بود بحث مالیم بود اما بعید میدونم فقط به اون خاطر باشه.شاید هنوز درست با خودش کنار نیومده که چی کار میخاد بکنه(چون با شناختی که ازش دارم میدونم وقتی فکرش مشغوله کاراییش تو بقیه ی موارد کم میشه.حتی این اواخر که اوج جر و بحثامون تو خونه بود کارای شخصیشم به سختی انجام میداد.)

    در مورد سوال دوم (اگرچه که الان فهمیدم نرفته) با فرض این که واقعا به خاطر کفشش نرفته و اگر کفش داشت میرفت واقعا نمیدونم باید چی کار میکردم که نره.چون من اصلا حساسیتی به این عروسی نرفتن یا رفتن نداشتم دلمم میخاست برم اما خودش تردید کرد.واقعا به نظر شما باید چی کار میکردم که نره؟

    بالهای صداقت راست میگی حرفات آرومم میکنه.:rolleyes:

    راستی چون فکر میکردم رفته عروسی را به راه بهش زنگ نزدم تا وضعو خرابتر نکنم.از این کار خودم راضیم.این شد که خودش زنگ زد.

  17. کاربر روبرو از پست مفید یک زن امیدوار تشکرکرده است .

    یک زن امیدوار (دوشنبه 04 مهر 90)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 98
    آخرين نوشته: شنبه 05 مهر 93, 01:51
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 اردیبهشت 93, 09:49
  3. میخوام تغییرکنم...
    توسط tamanna139269 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 44
    آخرين نوشته: شنبه 29 تیر 92, 22:43
  4. آیا تنها راه نجات زندگی ام تغییر خودم است؟ این تغییر یعنی چی؟
    توسط خاموش در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 فروردین 90, 12:55

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.