به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 92
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 آبان 90 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1390-6-18
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,482
    سطح
    21
    Points: 1,482, Level: 21
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 48 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    نقل قول نوشته اصلی توسط ليلا موفق
    خانمي كه به خودش اجازه مي ده وارد زندگي يك مرد زن و بچه دار بشه شما را خوشبخت كه نخواهد كرد كه هيچ شما را تا مرز نابودي هم خواهد كشاند.

    زندگي فعلي تان را بسازيد آقاي عزيز. آيا اون زمان كه با خانمتون توي دانشگاه آشنا شديد و عاشقش شديد اين شكلي بود، شما اين شكلي اش كرديد، زندگي با شما اين شكلي اش كرده.

    به فكر اون بچه معصوم باشيد كه مسبب به وجود آمدنش شما بوديد و هستيد.

    خودخواهي را كنار بگذاريد و سر دوربين را به سمت خودتان بچرخانيد.

    فكر مي كنيد زندگي چند نفر ديگه غير از همسرتون و بچه تون را كه نابود كنيد، احساس خوشبختي خواهيد كرد؟

    خوشبختي درون خود آدم هاست آقاي عزيز. بيرون از خودتون دنبالش نگرديد.
    سلام
    درک می کنم که در هنگام نوشتن این سطرها عصبانی بودید و یا حداقل ناراحت و خوب می فهمم که دلسوزی و انسان دوستی تان شما را برافروخته کرده است.
    فکر می کنم اگر تمام نوشته های مرا در این صفحه بخوانید قضاوتی منصفانه تر خواهید داشت.
    فقط باید اضافه کنم که من به دنبال خوشبختی نیستم؛تنها اگر بتوانم از بدبختی امروزم فرار کنم راه درازی را رفته ام.
    ممنونم از شما و از همه دوستان

    نقل قول نوشته اصلی توسط eghlima
    چرا خانومتون همیشه گریه میکنه؟
    می دونه با کس دیگه ای رابطه داشتید؟
    چی کار میکنه که فکر می کنید بسیار وابسته به شماست؟
    وابستگی از نظر شما تعریفش چیه؟
    -گریه می کنه چون به اهدافش می رسه.من احساسی هستم و همیشه در مقابل گریه هاش خلع سلاح می شم.نمی گم که به عمد گریه می کنه ولی این نوع رفتار براش تبدیل به عادت شده و حتی در مقابل دیگران هم این رفتار رو تکرار می کنه و باعث می شه من همیشه فکر کنم دارم بهش ظلم می کنم.

    -از رابطه من با اون خانم تا اندازه ای آگاه هست و می دونه که دیگه باهاش ارتباطی ندارم؛ولی همیشه دنبال یه نفر سومی هست و درین رابطه حتی گاهی به زن داداشای خودشم مشکوک می شه شوربختانه!

    -هیچ کاری رو بدون من نمی تونه انجام بده؛رانندگیش خوبه اما ماشین برنمی داره علی رغم این که کاملا آزاده و یه باری هم که ماشین رو به جایی زده بود هیچ واکنش بدی از من ندیده.
    برای انجام یه کار بانکی ساده،من باید همراهش باشم.خونه هیچ کس بدون من نمی ره و انتظار داره من همیشه در همه جا همراهیش کنم...

    -وابستگی یعنی این که نتونی کاری رو با ارده و خواست خودت و به تنهایی انجام بدی؛چنین کسی قدر حلاجی و تجزیه تحلیل مسائل در ذهنش رو نداره و تبعا در مرحله اجرا هم ضعیف خواهد بود.
    فکرش رو بکنین که اگه من بمیرم،همسرم چطوری کاراش رو انجام خواهد داد؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید مهراب آراد تشکرکرده است .

    مهراب آراد (چهارشنبه 23 شهریور 90)

  3. #12
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    سلام و عرض خوش آمدگویی به تالار همدردی

    چقدر حس بدی هست که زندگی رو از سر روزمرگی گذروند
    چقدر حس بدی هست بدونی که می تونی کاری انجام دهی اما خود را ناتوان ببینی

    و سخت تر از همه لمس کردن زندگی که با عشق شروع شده ، اشک ها و لبخند های زیادی در خودش داشته و سرانجام به جایی رسیده که از خود می پرسین آیا این همان زندگی بود که من می خواستم؟

    مررور کوتاه بر زندگی و نگاه کردن از روی انصاف پذیرفتن حق خود از مشکلات ایجاد شده است
    و این خود اولین قدم جهت شروی آغازی دوباره هست

    بهتون تبریک می گویم که قصد کرده اید با آگاهی و افزایش مهارت هاتون زندگی عاشقانه تون با همسرتون رو یکبار دیگر بسازید و اینبار اجازه ندهید که آفتها نهال زیبای عشقتون رو پژمرده کنند

    مشکلی که نظرم را به خودش جلب کرد همون طور که در لابه لای سخنانتون دیده می شد

    حمایت افراطی بوده که در مسیر زندگیتون داشتید

    حمایت افراطی درماندگی می آموزد





    دوستان تالار در خصوص بیرون آمدن از رابطه نادرست با اون خانم هشدارها رو داده اند
    ضمن پیگیری اونها
    در صدد باشید که آرام آرام عزت نفس رو به همسرتون باز گردونید
    همسرتون همچنان همون دختر خانم زیبا و دوستداشتی هست که روز اول دیدید و قلبتون برایش به تپش افتاد
    منتها هم شما و هم ایشون شعله عشق اون روزها را گرم نگه نداشتید

    با همسرت صحبت کن
    نه از روی ترحم ، نه از روی عصبانیت ، نه از روی شماتت
    با عشق با همسرت صحبت کن
    او را در آغوش بگیر و بگو می خواهی زندگی پر از عشق داشته باشی .... ازش بگو مشکلات و ضعف های تو را بگوید آنهایی که باعث رنجشش می شود و تو تنها گوش بده الان زمانی است که تو می بایست فقط گوش بدی
    اونقدر پذیرا باش که بتواند حرف دلش در این شش سال را بگویید
    با او هم حسی کن .... از اینکه از تو انتقاد کند ترسی نداشته باش و در مقام دفاع بر نیا
    وقتی که سخنانش تمام شد
    بهش اطمینان خاطر بده که اونهایی که معقول هست رو در صدد تغییرشون بر میایی و در خصوص بقیه فکر می کنی

    هر آنچه را که نپسندیدی ازش بخواه که بیشتر توضیح بده تا ابهامی باقی نماند (معمولا حرف خانوم ها دقیقا اون چیزی نیست که توی دلشون هست )

    شما در این شش سال زندگی همه نقشی داشتید : معلم ، پدر ، استاد ، پرستار ، دوست و ....
    به غیز از نقش شوهر

    همانطور که تو از ضعیف بودن همسرت و عدم جسارتش ( از نوع درست) رنج می بری او نیز از عدم قاطعیت شما رنج می برد

    آستین ها رو بالا بزن و شروع کن
    مقاله های مهارت های کلامی بین زن و شوهر رو مطالعه کن
    با خصوصیات خانم ها و چگونگی تعامل با آنها آشنا شو


    -------------
    (خودت رو از رابطه با هر خانمی غیر از خانوم خوت بیرون بکش)
    مشکل غیرقابل درمانی در زندگیتون نیست ، با تلاش همه چی درست میشه



  4. 7 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (چهارشنبه 23 شهریور 90)

  5. #13
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    مهراب عزیز
    به تالار همدردی خوش اومدی

    به جز وابستگی شدیدی که به شما داره چی باعث شده که از زندگیتون ناامید بشی؟ چی باعث سردشدنتون شده؟

    گریه خانومها یکی از سلاحهای عجیب و موثر در قبال برخی آقایون هست. نوشتم برخی چون باید راه واکنش به این گریه رو یافت. اگه برداشتتون ازهر گریه او این باشه که شما لیاقت و توان ساختن یه زندگی خوب رو نداشتید ، مسلما تاثیر بدی تو روحیه و احساستون خواهد داشت.
    اما همه گریه ها به این معنی نیست ، برخی از گریه ها ...
    واکنشتون رو نسبت به گریه باید به حداقل برسونید ، این البته کار سختیه.
    چندین زندگی واقعی رو می تونم آدرس بدم که زنی که کارش فقط و فقط گریه بوده الان به ندرت گریه می کنه.

    بهرحال بنظر من زندگی شما حالت بحرانی نداره ، با آکوزش برخی مهارتهای زندگی ، زندگی قابل قبولی رو تجربه خواهید کرد.

    حالا مشکلات اصلی زندگی خودتون رو هم از زبون خودتون و هم به نقل از همسرتون بنویسید.

    همسرم فکر می کنه من ....

  6. 6 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (چهارشنبه 23 شهریور 90)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 آبان 90 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1390-6-18
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,482
    سطح
    21
    Points: 1,482, Level: 21
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 48 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    نقل قول نوشته اصلی توسط بالهای صداقت
    سلام و عرض خوش آمدگویی به تالار همدردی

    چقدر حس بدی هست که زندگی رو از سر روزمرگی گذروند
    چقدر حس بدی هست بدونی که می تونی کاری انجام دهی اما خود را ناتوان ببینی

    و سخت تر از همه لمس کردن زندگی که با عشق شروع شده ، اشک ها و لبخند های زیادی در خودش داشته و سرانجام به جایی رسیده که از خود می پرسین آیا این همان زندگی بود که من می خواستم؟

    مررور کوتاه بر زندگی و نگاه کردن از روی انصاف پذیرفتن حق خود از مشکلات ایجاد شده است
    و این خود اولین قدم جهت شروی آغازی دوباره هست

    بهتون تبریک می گویم که قصد کرده اید با آگاهی و افزایش مهارت هاتون زندگی عاشقانه تون با همسرتون رو یکبار دیگر بسازید و اینبار اجازه ندهید که آفتها نهال زیبای عشقتون رو پژمرده کنند

    مشکلی که نظرم را به خودش جلب کرد همون طور که در لابه لای سخنانتون دیده می شد

    حمایت افراطی بوده که در مسیر زندگیتون داشتید

    حمایت افراطی درماندگی می آموزد





    دوستان تالار در خصوص بیرون آمدن از رابطه نادرست با اون خانم هشدارها رو داده اند
    ضمن پیگیری اونها
    در صدد باشید که آرام آرام عزت نفس رو به همسرتون باز گردونید
    همسرتون همچنان همون دختر خانم زیبا و دوستداشتی هست که روز اول دیدید و قلبتون برایش به تپش افتاد
    منتها هم شما و هم ایشون شعله عشق اون روزها را گرم نگه نداشتید

    با همسرت صحبت کن
    نه از روی ترحم ، نه از روی عصبانیت ، نه از روی شماتت
    با عشق با همسرت صحبت کن
    او را در آغوش بگیر و بگو می خواهی زندگی پر از عشق داشته باشی .... ازش بگو مشکلات و ضعف های تو را بگوید آنهایی که باعث رنجشش می شود و تو تنها گوش بده الان زمانی است که تو می بایست فقط گوش بدی
    اونقدر پذیرا باش که بتواند حرف دلش در این شش سال را بگویید
    با او هم حسی کن .... از اینکه از تو انتقاد کند ترسی نداشته باش و در مقام دفاع بر نیا
    وقتی که سخنانش تمام شد
    بهش اطمینان خاطر بده که اونهایی که معقول هست رو در صدد تغییرشون بر میایی و در خصوص بقیه فکر می کنی

    هر آنچه را که نپسندیدی ازش بخواه که بیشتر توضیح بده تا ابهامی باقی نماند (معمولا حرف خانوم ها دقیقا اون چیزی نیست که توی دلشون هست )

    شما در این شش سال زندگی همه نقشی داشتید : معلم ، پدر ، استاد ، پرستار ، دوست و ....
    به غیز از نقش شوهر

    همانطور که تو از ضعیف بودن همسرت و عدم جسارتش ( از نوع درست) رنج می بری او نیز از عدم قاطعیت شما رنج می برد

    آستین ها رو بالا بزن و شروع کن
    مقاله های مهارت های کلامی بین زن و شوهر رو مطالعه کن
    با خصوصیات خانم ها و چگونگی تعامل با آنها آشنا شو


    -------------
    (خودت رو از رابطه با هر خانمی غیر از خانوم خوت بیرون بکش)
    مشکل غیرقابل درمانی در زندگیتون نیست ، با تلاش همه چی درست میشه


    سلام
    زیبا نوشته بودین و دلنشین و آرامش بخش؛اما واقعیت ها از حقایق زیبایی که شما درصدد تبیین آن ها هستید تلخ تر و گزنده تر هستند.
    کاش همه چیز مثل نوشته های شما زیبا بود...کاش...

  8. کاربر روبرو از پست مفید مهراب آراد تشکرکرده است .

    مهراب آراد (پنجشنبه 31 شهریور 90)

  9. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 91 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1390-6-16
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,242
    سطح
    19
    Points: 1,242, Level: 19
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    112

    تشکرشده 113 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    سلام آقای مهراب

    شما در طی این شش سال زندگی کردید ولی آیا قدمی برای تغییر خانمتان برداشتید؟
    یک مشاور می گفت که شما هر وقت 5 سال رو زنگیتون کار کردید و روش های مختلفی رابه کار بردید می تونید بگید که رو زندگیتون کار کردید.
    خانم شما به نظر من مشکلات عدیده ای داره که اونها باید حل بشه.
    شما باید برای نجات یک انسان که اتفاقا هسر تون هم هست تلاش مجدانه ای بکنید.
    الان به فکر نجات خانمتون باشید و او را برای داشتن استقلال و رهایی کمک کنید بعد در یک فرصت مناسب به فکر راه حل های دیگه بیفتید.
    اینکه او آدم وابسته ای است دلیل مناسبی برای خیانت (ببخشید که اینو میگم) نیست.
    پیوند ازدواج خیلی مقدسه و حرمت داره و کاش شما برای تنوع در زندگیتون اون خانم را وارد زندگی نمی کردید.
    اون خانم یا هر کس دیگه ای نمیتونه به زندگی شما کمکی بکنه.

  10. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 27 فروردین 91 [ 15:10]
    تاریخ عضویت
    1390-5-17
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    3,638
    سطح
    37
    Points: 3,638, Level: 37
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,831

    تشکرشده 1,872 در 398 پست

    Rep Power
    52
    Array

    RE: شرح پریشانی من


    امام علی(ع):
    ادامه یافتن غفلت دیده بصیرت راکورمیکند.

  11. کاربر روبرو از پست مفید mahi91 تشکرکرده است .

    mahi91 (دوشنبه 11 مهر 90)

  12. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 21 تیر 99 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,339
    امتیاز
    22,823
    سطح
    93
    Points: 22,823, Level: 93
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 527
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran10000 Experience PointsTagger First ClassOverdrive
    تشکرها
    3,264

    تشکرشده 3,442 در 1,036 پست

    Rep Power
    149
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    اقا محراب پس شما هم جز اون دسته از آدمهایی هستید که فقط برای دردو دل و نوشتن و گذاشتن یادگاری تو تالار اومدن!!!!

    به قول یکی از دوستان می خوای زندگیتو واسه کی یادگاری بذاری!!
    شایدم دنبال تایید کسی هستی برای خاتمه زندگیت
    همه مشکلاتی که گفتی تا الان قابل تغییر و اصلاح

    مرد خوب شروع کن
    زندگیتو دوباره بساز
    اون تصویر بدی که از زندگیت تو سرتونه اینجا بنویس

    ش
    [align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
    بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]

  13. 4 کاربر از پست مفید eghlima تشکرکرده اند .

    eghlima (دوشنبه 11 مهر 90)

  14. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 آبان 90 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1390-6-18
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,482
    سطح
    21
    Points: 1,482, Level: 21
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 48 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    نقل قول نوشته اصلی توسط eghlima
    اقا محراب پس شما هم جز اون دسته از آدمهایی هستید که فقط برای دردو دل و نوشتن و گذاشتن یادگاری تو تالار اومدن!!!!

    به قول یکی از دوستان می خوای زندگیتو واسه کی یادگاری بذاری!!
    شایدم دنبال تایید کسی هستی برای خاتمه زندگیت
    همه مشکلاتی که گفتی تا الان قابل تغییر و اصلاح

    مرد خوب شروع کن
    زندگیتو دوباره بساز
    اون تصویر بدی که از زندگیت تو سرتونه اینجا بنویس

    ش
    سلامی دوباره!
    قصدم شاید دردل کردن و اندکی سبک تر شدن بود؛اما برای یادگاری نوشتن دفترهای سیاهی دارم که من و آن ها دیگر از هم بیزار شده ایم.
    خیال خامی خواهد بود اگر تصور کنیم که قرار است تمام این مشکلات شش ساله و ش قرن من در همین 24ساعت گذشته حل شده است.
    مواقعی بوده که به گمان خودم همه چیز روبه راه و اصلاح شده بود؛اما آوار حقیقت چند ماه بعد به من نشان می داد که دوباره بر قله پست صفر ایستاده ام.
    تایید یا تکذیب من از طرف دوستان تالار،موجب فاصله گرفتن من از واقعیت ها نخواد شد دوست عزیز...

    نقل قول نوشته اصلی توسط baby
    مهراب عزیز
    به تالار همدردی خوش اومدی

    به جز وابستگی شدیدی که به شما داره چی باعث شده که از زندگیتون ناامید بشی؟ چی باعث سردشدنتون شده؟

    گریه خانومها یکی از سلاحهای عجیب و موثر در قبال برخی آقایون هست. نوشتم برخی چون باید راه واکنش به این گریه رو یافت. اگه برداشتتون ازهر گریه او این باشه که شما لیاقت و توان ساختن یه زندگی خوب رو نداشتید ، مسلما تاثیر بدی تو روحیه و احساستون خواهد داشت.
    اما همه گریه ها به این معنی نیست ، برخی از گریه ها ...
    واکنشتون رو نسبت به گریه باید به حداقل برسونید ، این البته کار سختیه.
    چندین زندگی واقعی رو می تونم آدرس بدم که زنی که کارش فقط و فقط گریه بوده الان به ندرت گریه می کنه.

    بهرحال بنظر من زندگی شما حالت بحرانی نداره ، با آکوزش برخی مهارتهای زندگی ، زندگی قابل قبولی رو تجربه خواهید کرد.

    حالا مشکلات اصلی زندگی خودتون رو هم از زبون خودتون و هم به نقل از همسرتون بنویسید.

    همسرم فکر می کنه من ....
    سلام
    بدبینی مفرط همسرم به بنده حتی از قبل از عقد و در زمان آشنایی مان شروع شد و او همیشه دنبال یک نفر سوم می گشت فقط به این دلیل که من در زمان دانشجوییم فعال بودم و در انجمن های مختلف دانشگاه حضوری پررنگ داشتم و هیچ گاه آلوده روابطی خارج از حد عرف و انسانیت نبودم.تلاش کردم که این ذهنیت او را تغییر بدهم؛ازش دعوت می کردم که همراه من به این انجمن ها بیاید و از نزدیک با اعضای آن آشنا شود اما وضع بدتر می شد و مثلا مدعی می شد که چرا جواب سلام فلان خانم را گرم دادی..
    باورتان نمی شود اما جنجالی بزرگ به پا شد وقتی که خواهرم تولدم را تبریک گفته بود!!!
    مدعی بود دلیلی ندارد که رابطه تو و خواهرت این قدر صمیمی و خوب باشد.
    از من مصرانه می خواست که مادرم را در آغوش نگیرم و اگر این کار را می کردم باید منتظر واکنش وحشتناک او می بودم.
    قبول دارم که اصرار من بر مسائلی که می دانستم حق من است باعث شد که او اندکی از مواضع خودش کوتاه بیاید اما همیشه مشکل جدیدی بود و همین تنوع واکنش های ایشان تمام توان من را گرفت.
    برای این که کمکش کرده باشم بسیار پیش می آمد که موبایلم را به عمد در خانه جا می گذاشتم تا او خاطرجمع شود که ذهنیاتش اشتباه است.اگر پیامک می رسید سروقت گوشیم نمی رفتم که تصور نکند منتظر کسی بودم.اگر ساعتی را بیرون خانه بودم انتظار داشت دوساعت برایش گزارش دهم که کجا رفتم و با کی و...
    و من تمام این کارها را انجام دادم و اشتباه بزرگی را مرتکب شدم.شده بودم بنده زرخرید.
    ولی آن زمان تصورم این بود که برای جلب اعتماد ایشان این کارها لازم است.
    به یک باره چشم باز کردم و دیدم که من دارم برای او زندگی می کنم؛حرف حرف او،سلیقه،نظر،تصمیم و...حتی در مسائل مالی.مثلا مدعی بود که حتی قبض تلفن خانه هم باید به نامش باشد و...
    شروع رابطه خارج از خانه من از وقتی بود که درماندگی به سراغم آمد؛کسی را نداشتم که کمکم کند و یا دست کم به حرفم گوش کند.
    یک بار تصمیم گرفتم که با مادرزنم مشورت کنم(همسر من فرزند شهید است و تنها مادرشان در قید حیات است)چنان سیلی سختی خوردم که دیگر هیچ وقت چنین فکری به ذهنم نرسید.مادر زنم نگذاشت حرف من تمام شود که شروع کرد به شمردن خواستگارای دخترش و از ثروت و جایگاه آن ها گفت و دخترش را نفرین می کرد که چرا با ازدواج با من موافقت کرده است.
    بارها پیش آمده که مهمانی داشته ایم و همسرم قبل از آمدن مهمان بنای ناسازگاری گذاشته و خانه را ترک کرده است.(نمی گویم که من بی تقصیر بوده ام اما آیا این شکل رفتار در مقابل دوست و آشنا درست است؟)
    این که گفتین زندگی من حالت بحرانی ندارد نظر بیشتر مشاورهایی که رفتیم همین بوده است؛شاید به این دلیل که من اهل جنجال و فحش و خدای ناکرده کتک کاری و داد و بیداد نیستم اگر بودم در هیچ خانه ای نمی توانستیم بیشتر از یک ماه زندگی کنیم و صاحب خانه عذرمان را می خواست.
    موضع من در قبال مشکلاتم سکوت است و بیرون زدن از خانه و همین باعث می شود که دیگران فکر کنند مشکلی که به این آسانی حل می شود حتما حالت بحرانی ندارد.
    واقعیت این است که بحران واقعی در درون من است؛جایی که کسی آن را نمی بیند چون اهل شکایت و اعتراض نبود و آیا این سکوت من باید دلیل نادیده گرفتن حقم شود؟
    دیگه به گریه هاش عادت کردم و نمی بینمشون ولی همچنان بریام آزاردهنده هست.
    ممنونم از وقتی که گذاشتین برای نوشتن و گوش سپردن

  15. 5 کاربر از پست مفید مهراب آراد تشکرکرده اند .

    مهراب آراد (دوشنبه 11 مهر 90)

  16. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 آبان 90 [ 00:16]
    تاریخ عضویت
    1390-6-18
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    1,482
    سطح
    21
    Points: 1,482, Level: 21
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 48 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهراب آراد
    باسلام
    بنده سوالی داشتم که با توجه به سردرگمی شدید،تقاضا دارم درصورت امکان به آن پاسخ دهید.
    مدت شش سال است که ازدواج کرده ام؛ من و همسرم در دانشگاه آشنا شدیم همسرم را دوست داشتم و در اوایل ازدواجمان رابطه ای کاملا عاشقانه داشتیم ولی هرچه زمان بیشتری را با هم گذراندیم روابطمان سرد و بی رنگ شد.همسرم کاملا به من وابسته شده بود و اسم این وابستگی را عشق می گذاشت و همیشه اسم جدایی که می آمد احساس گناه مرت با گریه ها و معذرت خواهی های به جا و نا به جایش بیدار می کرد.
    از جزئیات می گذرم ولی نوع رفتار همسرم باعث انزوای ما شده بود تا جایی که شمار دوستان و اقوامی که با آنان رفت و آمد داشتیم به حداقل رسید و حتی اگر تلاش های من نمی بود خانواده همسرم نیز یادی از ما نمی کردند.
    اوایل خیلی کمکش می کردم و جای خالی همه را برایش پر می کردم و البته این اشتباه بزرگی بود و باعث شد ایشان بسیار به لحاظ روحی به من وابسته شوند و تصور دنیای بدون من برایشان محال شود.
    از آن جایی که ازدواج ما بدون رضایت قلبی خانواده ها و صرفا بر اساس خواست و اصرارمان شکل گرفت، ترس از سرزنش شدن هیچ وقت نگذاشت مشکلات زند گی ام را با کسی درمیان بگذارم.
    اصلا به جدایی فکر نمی کردم و فکر می کردم که توان این را خواهم داشت که از پس مشکلاتم بربیایم ولی نتوانستم و پیله زندگی ما هر روز تنگ و تنگ تر شد.این را هم اضافه کنم که خود خانواده همسرم او را مقصر اصلی می دانستند و مشاوره های مختلفی را پیشنهاد دادند که فقط اثری نهایتا یک ماهه بر نوع رفتارهای ایشان داشت و آن ها را هم ناامید می کرد.
    نوع رفتار درون گرایانه من باعث شده بود که دیگران از زندگی و مشکلات من خبری نداشته باشند چون من اعتقاد راسخ دارم که باید کسی را شریک دردهایت کرد که همراه شادی هایت هم باشد.
    بهانه های زیادی برای جدایی داشتم؛روابط زناشویی مان به دلیل ارتباط خارج از عرف همسرم(قبل از ازدواج) هیچ گاه به سامان نبود و برایم زجرآور و بر اساس وظیفه شده بود.چیزی که هیچ کس از آن خبر نداشت.
    مجموع خلاهای زندگی ام باعث شد که علی رغم میل باطنی،به دنبال پر کردن خلاهای عاطفی ام در خارج از خانه باشم.من معلمم و به لحاظ اجتماعی فعال و گرم هستم.
    با خانمی آشنا شدم و دیری نگذشت که احساس کردم بهترین لحظات عمر سی ساله ام همین دقایقی بوده و هست که با این خانم سپری کرده ام.این جا بود که برای اولین بار به طور جدی به طلاق فکرکردم و حق خودم را از زندگی خواستم.اما با وجود این که همه اطرافیانم حق را به من می دادند باز هم از من انتظار داشتند که صبر کنم و زندگی ام را بسازم ولی نتوانستم و اتفاق بد دیگر باردار شدن همسرم بود.
    پسرم به دنیا آمد و الان دو ساله است ولی او هم نتوانست باعث شود که احساس خوشبختی بکنم.
    همسرم همچنان به دلیل وابستگی شدیدی که به من دارد حاضر به جدایی نیست ولی من دیگر انرژی و توانی برای ادامه ندارم.
    حضور آن خانم در زندگی من فقط مرا برای اجرای تصمیمم مصمم کرد وگرنه معلوم نیست که شرایط ازدواجم با ایشان فراهم شود.
    هوسباز نبوده و نیستم فقط حس می کنم برای رهایی ازین خفگی چند ساله نیاز به همراهی یک نفر داشتم…
    حالا می خواهم کسی کمکم کند و راهکاری ارایه دهد که من بتوانم راحت تر با دغدغه های ذهنی و وجدانی خودم کنار بیایم.احساس عذاب وجدان بعد از جدایی مرا دچار تردید کرده ولی از طرفی حتی یک سلول تنم راضی به ادامه این زندگی مرگبار نیست…

    از دوستان عزیز تالار و کارشناسان محترم تقاضا می کنم قبل از این که بخواهند ارائه راهکار نمایند مطالب مربوط به این موضوع و سوال و جواب های دیگر دوستان را بخوانند تا از تکرار کردن مطالبی که یک بار عنان شده است خودداری شود.
    با سپاس

    نقل قول نوشته اصلی توسط مهراب آراد
    باسلام
    بنده سوالی داشتم که با توجه به سردرگمی شدید،تقاضا دارم درصورت امکان به آن پاسخ دهید.
    مدت شش سال است که ازدواج کرده ام؛ من و همسرم در دانشگاه آشنا شدیم همسرم را دوست داشتم و در اوایل ازدواجمان رابطه ای کاملا عاشقانه داشتیم ولی هرچه زمان بیشتری را با هم گذراندیم روابطمان سرد و بی رنگ شد.همسرم کاملا به من وابسته شده بود و اسم این وابستگی را عشق می گذاشت و همیشه اسم جدایی که می آمد احساس گناه مرت با گریه ها و معذرت خواهی های به جا و نا به جایش بیدار می کرد.
    از جزئیات می گذرم ولی نوع رفتار همسرم باعث انزوای ما شده بود تا جایی که شمار دوستان و اقوامی که با آنان رفت و آمد داشتیم به حداقل رسید و حتی اگر تلاش های من نمی بود خانواده همسرم نیز یادی از ما نمی کردند.
    اوایل خیلی کمکش می کردم و جای خالی همه را برایش پر می کردم و البته این اشتباه بزرگی بود و باعث شد ایشان بسیار به لحاظ روحی به من وابسته شوند و تصور دنیای بدون من برایشان محال شود.
    از آن جایی که ازدواج ما بدون رضایت قلبی خانواده ها و صرفا بر اساس خواست و اصرارمان شکل گرفت، ترس از سرزنش شدن هیچ وقت نگذاشت مشکلات زند گی ام را با کسی درمیان بگذارم.
    اصلا به جدایی فکر نمی کردم و فکر می کردم که توان این را خواهم داشت که از پس مشکلاتم بربیایم ولی نتوانستم و پیله زندگی ما هر روز تنگ و تنگ تر شد.این را هم اضافه کنم که خود خانواده همسرم او را مقصر اصلی می دانستند و مشاوره های مختلفی را پیشنهاد دادند که فقط اثری نهایتا یک ماهه بر نوع رفتارهای ایشان داشت و آن ها را هم ناامید می کرد.
    نوع رفتار درون گرایانه من باعث شده بود که دیگران از زندگی و مشکلات من خبری نداشته باشند چون من اعتقاد راسخ دارم که باید کسی را شریک دردهایت کرد که همراه شادی هایت هم باشد.
    بهانه های زیادی برای جدایی داشتم؛روابط زناشویی مان به دلیل ارتباط خارج از عرف همسرم(قبل از ازدواج) هیچ گاه به سامان نبود و برایم زجرآور و بر اساس وظیفه شده بود.چیزی که هیچ کس از آن خبر نداشت.
    مجموع خلاهای زندگی ام باعث شد که علی رغم میل باطنی،به دنبال پر کردن خلاهای عاطفی ام در خارج از خانه باشم.من معلمم و به لحاظ اجتماعی فعال و گرم هستم.
    با خانمی آشنا شدم و دیری نگذشت که احساس کردم بهترین لحظات عمر سی ساله ام همین دقایقی بوده و هست که با این خانم سپری کرده ام.این جا بود که برای اولین بار به طور جدی به طلاق فکرکردم و حق خودم را از زندگی خواستم.اما با وجود این که همه اطرافیانم حق را به من می دادند باز هم از من انتظار داشتند که صبر کنم و زندگی ام را بسازم ولی نتوانستم و اتفاق بد دیگر باردار شدن همسرم بود.
    پسرم به دنیا آمد و الان دو ساله است ولی او هم نتوانست باعث شود که احساس خوشبختی بکنم.
    همسرم همچنان به دلیل وابستگی شدیدی که به من دارد حاضر به جدایی نیست ولی من دیگر انرژی و توانی برای ادامه ندارم.
    حضور آن خانم در زندگی من فقط مرا برای اجرای تصمیمم مصمم کرد وگرنه معلوم نیست که شرایط ازدواجم با ایشان فراهم شود.
    هوسباز نبوده و نیستم فقط حس می کنم برای رهایی ازین خفگی چند ساله نیاز به همراهی یک نفر داشتم…
    حالا می خواهم کسی کمکم کند و راهکاری ارایه دهد که من بتوانم راحت تر با دغدغه های ذهنی و وجدانی خودم کنار بیایم.احساس عذاب وجدان بعد از جدایی مرا دچار تردید کرده ولی از طرفی حتی یک سلول تنم راضی به ادامه این زندگی مرگبار نیست…

    از دوستان عزیز تالار و کارشناسان محترم تقاضا می کنم قبل از این که بخواهند ارائه راهکار نمایند مطالب مربوط به این موضوع و سوال و جواب های دیگر دوستان را بخوانند تا از تکرار کردن مطالبی که یک بار عنوان شده است خودداری شود.
    با سپاس

  17. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 01 اسفند 95 [ 19:50]
    تاریخ عضویت
    1389-3-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    792
    امتیاز
    10,009
    سطح
    66
    Points: 10,009, Level: 66
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,528

    تشکرشده 4,871 در 817 پست

    Rep Power
    94
    Array

    RE: شرح پریشانی من

    مهراب عزيز! اينجا كسي شمارو توصيه براي پاشيدن زندگيتون نمي كنه. منطقي اين هست كه همه تلاش فرد براي نجات زندگي انجام بشه. اونچيزي كه خود بنده به عنوان يك مساله در شما مي بينم كه بايد روش كار كنيد نداشتن جرات كافي در برخورد با مسائل زندگي هست. شما بايد هرچه سريعتر يك تصميم بگيريد و پاي تصميمتون بايستيد. شايد بهتر باشه به همسرتون اولتيماتوم بديد كه يا بايد تغيير كنه و دست از گريه و زاري برداره و روي خودش كار كنه يا اينكه قيد خوشبخت شدن خانواده اش رو بزنه. اگر شما اصرار داشته باشيد با اين كليد اشتباهي كه در دستتون هست در رو باز كنيد تا 50 سال آينده هم باز نمي شه مگر اينكه دنبال كليد اصلي باز شدن اين قفل بگرديد.
    طلاق هم يكي از راههاي خلاصي از مشكله اما در ظاهر ساده و در باطن بسيار آسيب رسان هست. من معتقدم تنها كسي مجاز به طلاق گرفتن هست كه همه راهها رو امتحان كرده باشه و همه پلها رو پشت سرش خراب كرده باشه تا جاي هيچ نوع آه و افسوسي از زندگي گذشته اش نباشه كه در مورد شما اينطور نيست.
    هرچه سريعتر تصميماتتون را با قدرت هر چه تمامتر به همسرتون اعلام كنيد و ازش بخواهيد تا باهمديگه فكري براي اين زندگي بكنيد. گوشهاتون هم عجالتا سنگين كنيد تا گريه هاشو نشنويد.

  18. 4 کاربر از پست مفید سرافراز تشکرکرده اند .

    سرافراز (جمعه 01 مهر 90)


 
صفحه 2 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.