به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 18 نخستنخست 123456789101112 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 177
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    مینا جان! میخوام ماجرای دیشب خودم رو برات تعریف کنم!
    ببین دیشب من کل خونه رو برق انداخته بودم؛ تا چندین ساعت فقط داشتم خونه رو تمیز می کردم؛ شوهرم بیرون بود واسه کاری که براش پیش اومده بود!
    بنابراین من تصمیم گرفته بودم که یه شام خوشمزه براش درست کنم و منتظرش بشینم!
    هی نگاه ساعت کردم؛ دیدم نخیر خبری نیست! بنابراین گفتم باید یه جوری خودم رو مشغول کنم تا یه موقع بهش گیر ندم! اما از طرفی هم دلم میخواست که از احوالاتش خبر داشته باشم که بفهمه که دوسش دارم و نگرانشم! بنابراین هر چند ساعت یکبار با یه لحن خوبی بهش زنگ می زدم که چه خبر! خوبی؟ تا اینکه توی آخرین تماسم که دیگه ساعت 9 و نیم شده بود؛ بهم گفت: که تو یه چیزی بخور؛ برای شام! من خونه ی عمه ام اینها شام میخورم! (آخه! یه ماجرایی براشون پیش اومده که تقریبا کل فامیل پدریشون در جریانه و یه کم پیچیده شده!) شوهرم هم رفته بود خونه ی عمه اش برای حل و فصل!
    خوب؛ فکر کن من بعد از شنیدن این صحبت چقدر ناراحت شدم؛ پشت تلفن فقط گفتم: واقعا که! من بخاطرت شام درست کرده بودم و دیگه قطع کردیم! تا اینکه ایشون بیان خونه!
    خوب؛ من فقط یه لحظه از آموزش هایی که توی تالار یاد گرفته بودم؛ استفاده کردم و خونسردیم رو حفظ کردم و با مشغول کردم خودم؛ خودم رو آروم کردم!
    شوهرم که اومد خونه! تا منو دید؛ گفت: تو رو خدا! هیچی نگو؛ بذار یه لحظه آروم باشم؟! با خوشحالی تمام بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم که خوش اومدی!
    بعد هم دیدم رفت نشست پای تلفن؛ به این زنگ بزن به اون زنگ بزن! گفتم: بابا! بیا یه کم استراحت کن؛ آبی چیزی بخور؛ بعد زنگ بزن؟!
    دیدم وقتی نشست پای تلفن؛ من هم نشستم پای تلویزیون! اصلا هم به حرفای پشت تلفنش گوش نمی کردم؛ فقط به خودم میگفتم که من باید آروم باشم و آرامش داشته باشم! البته ا زاینکه ایشون اینقدر یه موضوعی رو پیچیده می کنند و تکرار میکنند؛ شاکی بودم، اما اصلا بروز ندادم.
    بنابراین وقتی داشت با تلفن حرف می زدم؛ رفتم و بوسیدمش! بعد اومدم نشستم!
    تا تلفن هاش که فکر می کنم چیزی حدود 40 دقیقه طول کشید؛ تموم شد؛ وقتی نشست کنارم؛ به حرفاش گوش کردم و هیچی نگفتم! اما با حالت چهره ام؛ نشون میدادم که توجه می کنم! چون؛ در مورد اون ماجرا؛ حرفی نداشتم که بزنم!
    تا وقتی بریم توی رختخواب؛ قربون صدقه اش رفتم و بهش گفتم: قربونت برم؛ من فقط میدونم که تو میتونی با یه فکر عاقلانه از پسش بربیای! آرامش رو توی وجودش حس می کردم.آرامشی که موقع اومدن به خونه نداشت!
    قبل از خواب، بهم گفت: راست میگن که زن مایه ی آرامشه! امشب اگه از بیرون می اومدم و مدام غر میزدی که چرا شام درست کرده بودم؛ نیومدی؟ چرا دیر کردی؟ چرا بهم اهمیت ندادی؟ شاید مثل الان آروم نبودم و اون عصبانیتی که وقتی بیرون بودم؛ الان تشدید شده بود و اعصبابم دوباره بهم میریخت! بوسم کرد و گفت: خیلی کمکم کردی!

    ---------------------------------------------------------------------------------------
    دیدم راست میگه! آرامش یه زن، چقدر میتونه روی آرامش همسرش هم تاثیر بذاره!

  2. 12 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 21 شهریور 90)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    ببين به نظرم شما اصلا نبايد از شوهرت مي پرسيدي كه به دكتر چي گفته. ايي امر يك مساله خصوصي بوده كه فقط به شوهرتون ربط داشته نه شما.

    اگه قرار بود شما بدونيد دكتر به شوهرتون چي گفته با هم مي رفتيد اتاق دكتر نه جدا جدا.

    مگه اون به حريم خصوصي شما تجاوز كرد و از شما پرسيد به دكتر چي گفتيد. كه شما پرسيديد و تازه نقدش هم كرديد؟

    شايد خيلي چيزهاي ديگه هم به دكتر گفته ولي چون موضوعات خصوصي بوده و به غرورش بر مي خورده به شما نگفته.

    نقل قول نوشته اصلی توسط del
    مینا جان! میخوام ماجرای دیشب خودم رو برات تعریف کنم!
    ببین دیشب من کل خونه رو برق انداخته بودم؛ تا چندین ساعت فقط داشتم خونه رو تمیز می کردم؛ شوهرم بیرون بود واسه کاری که براش پیش اومده بود!
    بنابراین من تصمیم گرفته بودم که یه شام خوشمزه براش درست کنم و منتظرش بشینم!
    هی نگاه ساعت کردم؛ دیدم نخیر خبری نیست! بنابراین گفتم باید یه جوری خودم رو مشغول کنم تا یه موقع بهش گیر ندم! اما از طرفی هم دلم میخواست که از احوالاتش خبر داشته باشم که بفهمه که دوسش دارم و نگرانشم! بنابراین هر چند ساعت یکبار با یه لحن خوبی بهش زنگ می زدم که چه خبر! خوبی؟ تا اینکه توی آخرین تماسم که دیگه ساعت 9 و نیم شده بود؛ بهم گفت: که تو یه چیزی بخور؛ برای شام! من خونه ی عمه ام اینها شام میخورم! (آخه! یه ماجرایی براشون پیش اومده که تقریبا کل فامیل پدریشون در جریانه و یه کم پیچیده شده!) شوهرم هم رفته بود خونه ی عمه اش برای حل و فصل!
    خوب؛ فکر کن من بعد از شنیدن این صحبت چقدر ناراحت شدم؛ پشت تلفن فقط گفتم: واقعا که! من بخاطرت شام درست کرده بودم و دیگه قطع کردیم! تا اینکه ایشون بیان خونه!
    خوب؛ من فقط یه لحظه از آموزش هایی که توی تالار یاد گرفته بودم؛ استفاده کردم و خونسردیم رو حفظ کردم و با مشغول کردم خودم؛ خودم رو آروم کردم!
    شوهرم که اومد خونه! تا منو دید؛ گفت: تو رو خدا! هیچی نگو؛ بذار یه لحظه آروم باشم؟! با خوشحالی تمام بغلش کردم و بوسیدمش و بهش گفتم که خوش اومدی!
    بعد هم دیدم رفت نشست پای تلفن؛ به این زنگ بزن به اون زنگ بزن! گفتم: بابا! بیا یه کم استراحت کن؛ آبی چیزی بخور؛ بعد زنگ بزن؟!
    دیدم وقتی نشست پای تلفن؛ من هم نشستم پای تلویزیون! اصلا هم به حرفای پشت تلفنش گوش نمی کردم؛ فقط به خودم میگفتم که من باید آروم باشم و آرامش داشته باشم! البته ا زاینکه ایشون اینقدر یه موضوعی رو پیچیده می کنند و تکرار میکنند؛ شاکی بودم، اما اصلا بروز ندادم.
    بنابراین وقتی داشت با تلفن حرف می زدم؛ رفتم و بوسیدمش! بعد اومدم نشستم!
    تا تلفن هاش که فکر می کنم چیزی حدود 40 دقیقه طول کشید؛ تموم شد؛ وقتی نشست کنارم؛ به حرفاش گوش کردم و هیچی نگفتم! اما با حالت چهره ام؛ نشون میدادم که توجه می کنم! چون؛ در مورد اون ماجرا؛ حرفی نداشتم که بزنم!
    تا وقتی بریم توی رختخواب؛ قربون صدقه اش رفتم و بهش گفتم: قربونت برم؛ من فقط میدونم که تو میتونی با یه فکر عاقلانه از پسش بربیای! آرامش رو توی وجودش حس می کردم.آرامشی که موقع اومدن به خونه نداشت!
    قبل از خواب، بهم گفت: راست میگن که زن مایه ی آرامشه! امشب اگه از بیرون می اومدم و مدام غر میزدی که چرا شام درست کرده بودم؛ نیومدی؟ چرا دیر کردی؟ چرا بهم اهمیت ندادی؟ شاید مثل الان آروم نبودم و اون عصبانیتی که وقتی بیرون بودم؛ الان تشدید شده بود و اعصبابم دوباره بهم میریخت! بوسم کرد و گفت: خیلی کمکم کردی!

    ---------------------------------------------------------------------------------------
    دیدم راست میگه! آرامش یه زن، چقدر میتونه روی آرامش همسرش هم تاثیر بذاره!
    دل عزيز در تمام طول اين مدت احساس عصبي بودن،‌ متضرر بودن، ناديده گرفته شدن،‌ مهم نبودن به شما دست نداد؟

    يعني چه جوري بگم يك جورايي ناراحتي ات را توي خودت نريختي و خودت را به شوهرت آروم نشون بدي؟ خودخوري نكردي و در ظاهر آروم باشي؟


  4. 5 کاربر از پست مفید ليلا موفق تشکرکرده اند .

    ليلا موفق (دوشنبه 21 شهریور 90)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 92 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1389-7-21
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    7,206
    سطح
    56
    Points: 7,206, Level: 56
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,662

    تشکرشده 1,673 در 522 پست

    Rep Power
    85
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    مرسی دل عزیزم.یعنی میشه منم یه روز خوش اخلاق و بی خیال باشم.
    راستش دو تا موضوعه که میخوام بهتون بگم.
    1.چند وقتیه با همه همین دعواهایی که داریم بازم شوهرم تو دعواها میگه تو فقط یک مهندس نرم افزار عالی هستی که برنامه نویسی توپی داری اما زن زندگی نیستی، حتی نمیتونی یه بچه بیاری، هیچ فکر کردی که چرا من انقد بچه های بقیه رو میبوسم و باهاشون بازی میکنم.
    یا اینکه میگه وجود یک بچه میتونه اخلاق منو عوض کنه و 180 درجه تغییرم بده.!!!!!!!
    2.این داروهایی رو که بهم دادن رفتم تو اینترنت سرچ گردم همشون در مورد افسردگی و اینا بودن.دکتر هم تاکید کرد که حتی پس از قطع این داروها هم باید تا 6 ماه به هیچ عنوان بارداری در کار نباشه.

    شوهرم میگفت این داروها بی فایدس،تو خودت باید عوض شی،تازه این طوری باشه من تا یک سال دیگم بچه ندارم، میخوای دارو مصرف کنی که بچه نیاری !!!!همین و بس

    من خیلی زودرنج و عصبی هستم ،در مقابل حرف زور ویا کسی که ازش میترسم، تپش قلب میگیرم
    اما افسردگیم فقط محدود میشه به زمانهای خاصی(زمان پریودی و...)
    به نظرتون اینا رو به دکترم بگم که آیا لازمه همه داروهامو بخورم،بااینکه مثله چی از باردارشدن بدم میاد و میترسم اما بس که شوهرم تو سرم میزنه حاضرم..........
    نمیدونم به حرف کی گوش کنم.همش میزنه توسرم که بی عرضم
    [align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
    و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...
    [/align]

  6. 3 کاربر از پست مفید آفتاب همدرد تشکرکرده اند .

    آفتاب همدرد (سه شنبه 22 شهریور 90)

  7. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    لیلا جون! به هیچ عنوان من دیشب این احساساتی رو که شما میگید رو نداشتم؛ راستش فکر می کنم قبلا هم گفته باشه که یه چند وقتی هست که دارم سعی میکنم روی آرامش خودم کار کنم و واقعا هم تا حدودی موفق بودم و تونستم که آروم باشم!
    دیشب شاید برای یه لحظه فکر کردم که کاش! شوهرم به عمه اش میگفت که برم خانومم رو هم بیارم و بیام! اما وقتی منطقی فکر کردم که امشب اصلا قصد و منظورش مهمونی و مهون بازی نبود؛ بی جهت افکارم رو مشوش نکردم!
    می دونی چیه! آدم وقتی عصبی و کلافه میشه که به یه موضوعی بیش از حد، توجه کنه! زوم کنه و در ذهنش اون فکر رو شاخ و برگ بده!
    من دیشب اصلا نخواستم و به خودم اجازه ندادم که ذهنم رو با همچین موضوع کوچیکی درگیر کنم!
    که اتفاقا هم به نفع خودم شد؛ هم به نفع همسرم؛ و در نهایت کل زندگیم!
    شوهرم بخاطر اینکه درکش کرده بودم ازم تشکر کرد؛ اما من در واقع توی موضوع پیش اومده هیچ کاری نکرده بودم؛ فقط شرایط رو در نظر گرفته بودم؛ که همین موضوع باعث شد فکر کنه که درکش کردم!
    یعنی من وقتی ذهنم آروم باشه؛ بهتر میتونم درک کنم؛ بدون اینکه کاری انجام داده باشم!

    مینا جان! اول اینکه درسته همسر شما بچه دوست داره و این نشون میده که همسرتون شما رو دوست داره که میخواد بچه ای از شما داشته باشه!
    اما عزیز دلم؛ فکر نمی کنی که بارداری دیرتر خیلی بهتر از یه بارداری پر از آشوب باشه؟ در ثانی وقتی مصرف داروهات رو شروع کنی و البته مهارت ها رو به کار بگیری؛ شاید خیلی زودتر از این حرفها موفق بشی که بر خودت و اوضاع زندگیت مسلط بشی؛ بنابراین این قدر ناامید نباش و افکار منفی رو از خودت دور کن؛ سوما هم اینکه مشخصه که شما هم همسرت رو دوست داری که میخوای بخاطرش بچه ای رو وارد زندگیت کنی؛ اما نباید عجله کنی؛ کاملا درکت می کنم و می فهمم چی میگی!
    اما ما نباید بخاطر حرف مردم یا حتی همسرمون که ممکنه این حرفها رو از روی احساس زده باشه؛ یه تصمیم مهم بگیریم؛ درسته توی یه مقطعی از زندگی آدم احساس میکنه که شاید وجود یه بچه، بچه ای که اینقدر همسرم عاشقش هست؛ بتونه زندگی رو گلستان کنه! اما لحظه ای از این فکر زده میشی که درست بعد از دعوا داری به جدایی فکر میکنی؟
    هر وقت درست لحظه ی بعد از دعوا؛ به این فکر کردی که شاید امروز خسته ست؛ شاید زیادی فشار روشه؛ شاید از چیزی نگرانه! شاید تقصیر من بوده و شاید های این مدلی؟ که چه جوری از دلش در بیارم؛ چه جوری از دل همدیگه در بیاریم!!!
    اون وقت که میتونی روی بچه دار شدن فکر کنی؟!
    شما باید به خودت و البته به همسرت فرصت بدی که یه کم نظم و تعادل وارد زندگیتون بشه!
    باید از احساساتت با همسرت حرف بزنی؛ بخاطر دل خودت؛ نه بخاطر اینکه همسرت برات کاری انجام بده!

  8. 5 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 21 شهریور 90)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    با عرض معذرت از ميناي عزيز

    مي دوني دل عزيزم من هم خيلي از اين كارها مي كنم ولي در واقع مثل شما واقعا آروم نيستم. بلكه فقط اداي آدم هاي آروم را در مي يارم.

    مثلا چند وقت پيش شوهرم وقتي من رفته بودم بله بران داداشم. اون رفته بود خونه باباش. بعد به من اس ام اس زد. شب خونه بابات بخواب. من با اينكه راضي نبودم براي اينكه نقطه ضعف ندم دست مادر شوهرم قبول كردم و راستش را بخواي از شدت ناراحتي تا صبح هم خوابم نبرد. فرداش كه اومد دنبالم هم اصلا به روش نياوردم، گله نكردم و بهش گفتم خوش گذشت. ولي در واقع اينطوري نبود من از درون داغون شده بودم!

  10. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 91 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1390-6-16
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    1,242
    سطح
    19
    Points: 1,242, Level: 19
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 58
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    112

    تشکرشده 113 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    سلام یک حرفی برای تسوکه داشتم.
    یک مرد هرچند حرف بد بشنوه حق نداره زنش رو کتک بزنه.
    راجع به میناچ عزیز باید بگم که حرفای تسوکه جان رو گوش بده و البته کتاب وضعیت آخر از لوسیانا کاپوچینو رو با دقت مثل یک کتاب درسی بخونه.
    من که یک عالمه کتاب خونده بودم در قبال رفتارهای عجیب غریب مردها کم آوردم شما که هیچی

  11. 3 کاربر از پست مفید هامون تشکرکرده اند .

    هامون (دوشنبه 21 شهریور 90)

  12. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اسفند 93 [ 14:25]
    تاریخ عضویت
    1390-3-29
    نوشته ها
    1,107
    امتیاز
    8,928
    سطح
    63
    Points: 8,928, Level: 63
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 122
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    2,038

    تشکرشده 2,035 در 738 پست

    Rep Power
    125
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    مينا جان تا زماني كه آرامش كامل را بر زندگيت حاكم نكردي. به هيچ وجه به بچه دار شدن فكر نكن. به هيچ وجه.

    بچه دار شدن زندگي هاي گرم و بدون مشكل را گرم تر و زيباتر مي كنه ولي زندگي هاي مشكل دار را تبديل به يك فاجعه جبران ناپذير مي كنه.

  13. 4 کاربر از پست مفید ليلا موفق تشکرکرده اند .

    ليلا موفق (دوشنبه 21 شهریور 90)

  14. #18
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    مینا جان! شرمنده؛ واقعا ببخشید که دارم توی تاپیکتون اختلال ایجاد میکنم! اما شاید این حرفها به درد زندگی شما هم بخوره!
    --------------------------------------------------------
    لیلا جان! یه سری از برنامه ها هست که نیاز به تیزبینی و هوش خانوم خونه داره!
    مثلا ما زنها برای رفتن به فلان مهمونی؛ یا جشن اگه از قبل بدونیم؛ کلی قبل تر برای مدل مو و نحوه ی آرایش و لباسی که میخوایم بپوشیم برنامه می ریزیم؛ اما واسه رفتاری که از قبلش باید با همسرمون که _ اتفاقا سر این موضوع حساس هم هست _ هیچ کاری نمی کنیم!
    مساله ی شما؛ مساله ی بله برون داداشت بوده؛ بنابراین میدونستی، پس میتونستی از قبلش شروع کنی به بازخوردهای مثبت به ایشون!
    نه در مورد اومدن ایشون به بله برون! بلکه در مورد دفعاتی که همراهیتون کردن؛ اتفاقات و احساساتی که توی اون لحظات در وجود شما نسبت به همراهی ایشون شکل گرفته؛ قدردانی و تعریف هایی که هر از گاهی با شیطنت به ایشون انتقال می دادید؛ خلاصه یه پیش زمینه، اما بدون انتظار (خیلی سخته! اما میشه)!
    شما همسرت رو میشناسی که با محبت های شما و تایید های شما، خیلی زودتر از اون چیزی که فکر میکنی بازخورد میده؛ پس راهش رو بلدی و اجرا میکنی و با آرامش و شادی روزهای باقیمانده تا مراسم رو سپری میکنی!
    میدونی لیلا جان! هیچی به اندازه ی آرامش و شادی شما مهم نیست!
    وقتی
    هم که ایشون نیومدند با همه ی این تفاسیر، شما رفتید، پس نهایت لذت رو ببرید بخاطر خودتون و احوالات خودتون!
    حالا اس ام اس زده که بخواب! پس ناز و نیاز زنونه ات چی شده؟ خوب؛ از احساساتت بدون توجه به اینکه کجاست و به چه دلیل این رو از شما خواسته بگو!
    اگه اومد که هیچی؛ نیومد براش یه شب خوب رو آرزو کن و بگیر با آرامش کامل بخواب! اما مطمئن باش که اگر این روش رو ادامه بدی؛ اگه شوهرت هفته ای یکبار قبلا خونه ی مادرش میخوابیده؛ این دفعه دوهفته یکبار این کار رو میکنه!
    اما حالا؛ شما میگی که فرداش از درون داغون بودم؛ این رو باید به همسرت انتقال بدی که دقیقا از چی ناراحت بودی؟ میگی من وقتی این اس ام اس رو دیدم؛ این فکر رو کردم، این احساس رو داشتم! نباید بریزی توی خودت!
    ----------------------------------------------------
    باز هم از مینای عزیز معذرت میخوام!

  15. 3 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 21 شهریور 90)

  16. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 25 اردیبهشت 92 [ 09:40]
    تاریخ عضویت
    1389-7-21
    نوشته ها
    715
    امتیاز
    7,206
    سطح
    56
    Points: 7,206, Level: 56
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 144
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second Class5000 Experience Points1000 Experience Points
    تشکرها
    1,662

    تشکرشده 1,673 در 522 پست

    Rep Power
    85
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    میدونم نباید بهش گیر میدادم اما پشت منم الان کبوده و درد داره.
    دیشب هرچی التماسش کردم که یه ذره حتی آب بخوره فقط سرم دادمیزد.هر چی می بردم واسش فقط پرتابشون میکرد دور.
    چی کار کنم از دلش دربیارم؟ ،آخه دل خودمم پر.
    درضمن هرچقدر نازشو بیشتر بکشم بیشتر به خودش رحمش میاد و بیشتر ناز میکنه
    چی کار کنم؟
    همش با خودم فکر میکنم که شاید دیگه هیچ وقت به خونه برنگرده و مثه دفه قبل بره خونه مامانش اینا.
    شاید بره واسه طلاق اقدام کنه و هزار تا شاید دیگه مغزمو میخوره.
    چی کارکنم؟ چه برخوردی باید داشته باشم؟
    از صبح تا حالا چندین بار به موبایلش زنگ زدم اما برنداشته.
    [align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
    و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...
    [/align]

  17. کاربر روبرو از پست مفید آفتاب همدرد تشکرکرده است .

    آفتاب همدرد (دوشنبه 21 شهریور 90)

  18. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: تغییر خانم میناچ بر اساس یک برنامه ی مشخص

    میرم برمیگردم و پاسختون رو میدم!
    لطفا عجولانه تصمیم نگیرید!


 
صفحه 2 از 18 نخستنخست 123456789101112 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 98
    آخرين نوشته: شنبه 05 مهر 93, 01:51
  2. پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 11 اردیبهشت 93, 09:49
  3. میخوام تغییرکنم...
    توسط tamanna139269 در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 44
    آخرين نوشته: شنبه 29 تیر 92, 22:43
  4. آیا تنها راه نجات زندگی ام تغییر خودم است؟ این تغییر یعنی چی؟
    توسط خاموش در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: چهارشنبه 24 فروردین 90, 12:55

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.