سلام
کامران عزیز، از اینکه این همه برام نوشتی ازت خیلی ممنونم.
اگه الان بخوام چیزی اینجا بنویسم شاید نا امیدت کنم.
صبر میکنم حالم بهتر بشه. (هرچند نمیدونم توی حرفی که میخوام بگم تاثیر داره یا نه)
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
سلام
کامران عزیز، از اینکه این همه برام نوشتی ازت خیلی ممنونم.
اگه الان بخوام چیزی اینجا بنویسم شاید نا امیدت کنم.
صبر میکنم حالم بهتر بشه. (هرچند نمیدونم توی حرفی که میخوام بگم تاثیر داره یا نه)
دختر مهربون (سه شنبه 05 مهر 90)
تشکرشده 5,967 در 1,568 پست
عزیزم دقیقا درک می کنم شرایط داخل خونتون چطوریه. اما من راهکارهای مادرم رو میگم باز خود شما تصمیم بگیر که ایا می تونی تو خانه خودتون پیاده کنی یا نه.
ببیین وقتی پدرم نظرش در مورد خواستگاری منفی بود (که اکثرا هم همینطور بود) فقط مادرم (نه بقیه اعضاء) با پدرم همدلی می کرد یعنی می گفت راست می گی ها من توجه نداشتم. یا مثلا باید ایندفعه بیشتر دقت کنیم.
بعد بدون اینکه پدرم بدونه به خواستگار اگر خوب بود می گفت دوباره بیایید باید جوونها بیشتر با هم صحبت کنند در اخر هم نظر دخترم نظر پدرش خیلی براش مهمه.
بعد وقتی قرار می ذاشت به پدرم می گفت و پدرم ناراحت می شد. اما فوری مادرم می گفت خودشون خیلی زیاد اصرار کردند و من نتونستم حریفشون بشم. حالا شاید اگر بیشتر بشناسیمشون هم بد نباشه بالخره تجربه ادم بالا میره. ولی باز اگر شما صلاح نمی دونید اگرچه خیلی صورت خوشی نداره ولی الان زنگ میزنم کنسل می کنم.
بعد پدرم که اینو می دید یا سکوت میکرد که علامت رضا بود یا می گفت از دست تو زن که بازم علامت رضایتش بود.
خلاصه من و بقیه اعضاء خونواده می دونیم که برای اینکه پدرم کاری رو انجام بده باید در عمل انجام شده قرار بگیره اما باز باید مقام و جایگاه رفیعش حفظ بشه. حالا ببین پدر شما چطوره. میشه این عملو مادرتون انجام بدن.
راستی سعی کن به عنوان دختر خونه یکم بیشتر خودتو برای پدرت لوس کنی. باباها میمیرن برای اینکه دخترشون ازشون درخواستی بکنه. ببین باز چطوری می تونی دلشو نرم کنی.
حواست باشه مردها به قول اقا کامران بیشترشون یک خصوصیت مشترک دارند. پس اگر امروز تونستی این مشکل با پدرت حل کنی احتمالا در زندگی ایندتم با شوهرت موفق تر خواهی بود.
هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند
deljoo_deltang (چهارشنبه 06 مهر 90)
تشکرشده 4,467 در 859 پست
یعنی چی ؟نوشته اصلی توسط دختر مهربون
یعنی امیدی به بهبود روابطتون نداری ؟
خیلی سربسته راجع به پدرت حرف میزنی
ویژگی های خوب و بد پدرت رو بگو تا روی نقاط مثبت و منفی شخصیت پدرت بیشتر زوم کنیم
چجور ادمیه ؟ چه تیپ ادمی رو میپسنده ؟
داماد اینده اش باید چه ویژگی هایی داشته باشه که خوشایند پدرت باشه ؟
ایا پدرت به برادرات و جایی که الان هستن افتخار میکنه ؟
ایا همسرت باید شبیه برادرات باشه تا نظر مساعد پدرت جلب بشه ؟
در مورد خواستگار اخیرت فکر میکنی علت واقعی مخالفت پدرت چی بود؟
ایا به دل نشستن و مادر داماد فقط بهانه است ؟
ازدواج شما برای پدرت چه منافعی میتونه داشته باشه ، ایا جز خوشبختی شما دلیل دیگه ای برای این بداخلاقی ها سختگیری هاوجود داره ؟
اگه بر نظری مخالف با نظر پدرت پافشاری کنی چه اینده ای رو برای خودت متصوری؟
مثلا اگه پنهان از دید پدرت رشته ای در شهرستان انتخاب میکردی و قبول هم میشدی ، چه اتفاقاتی میتونست بیفته ؟
منظورم اینه که محدوده خواست و اراده شما تا کجاست و چه پیامد هایی برای شما داره ؟
ایا ازدواج برادرات با نظر کاملا مثبت پدرت همراه بود ؟
اگه نه اونها چه روش هایی برای مقابله با اخلاق پدرت داشتن ؟
ایا مادرت هم نقشی در مخالفت ها یا تغییر دادن نظر پدرت داشت ؟
دقیقا مشخص کن
ایا می خوای اخرین انتخاب خونه پدریتو انجام بدی و قید رابطه سالم با پدرت رو بزنی
یا به دنبال راهی برای داشتن همیشگی پدرت هستی ؟
اگه در مورد تاپیک کامران بنویسی به جواب این سوال میرسیم
میدونم حس میکنی شاید جواب دادن به این سوالا نتونه بهت کمکی کنه (منم بعضی وقتا همین حسو دارم )
اما باور کن وقتی مینویسی و از خودت سوال میپرسی راه های جدیدی به ذهنت میرسه
meysamm (چهارشنبه 06 مهر 90)
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
ممنونم دلجوی عزیز. اما سر همین راهکارها هم مشکل داریم.
خب مادر من هم یه دفعه این کار رو انجام داد. اما پدرم برخوردش خیلی بد بود (جوری که کلاً دعوا شد). و قرار شد از این به بعد هیچ وقت این کار رو نکنه و هر وقت خواست قرار بذاره، بگه که باید با خانواده ( که البته منظور فقط پدر خانواده هست) مشورت کنه.نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
در مورد کارای دیگه میشه این روش رو بکار ببریم. و بکار هم میبریم. اما در مورد خواستگاری، نه. نمیشه در عمل انجام شده قرار بدیم پدرم رو.نوشته اصلی توسط deljoo_deltang
بقیه ی پستت رو هم خوندم. ازت ممنونم دلجوی عزیز
نمیدونم نوشتن جواب این سوالا راهی برای من باز میکنه یا نه. اما برای اینکه شرایط رو بهتر درک کنید:
نوشته اصلی توسط خارپشت
دختر مهربون (پنجشنبه 07 مهر 90)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
دختر مهربون عزيز
پستهايت را كامل و با دقت خواندم . كاملا دركت مي كنم .
آيا باور داري كه مردي به سن بابا را نمي توان تغيير داد ؟
و اما
باور داري كه با تغيير رويه خودت در ارتباط گيري مي تواني روي رفتار بابا تغيير ايجاد كني ؟
بابا را مورد توجه خاص خودت قرار بده . جاهايي كه به نظرت از نگاه خودت درست است تائيدش كن . از او تشكر كن . خسته نباشيد بگو و......( كلا سيستم نوازش ) به هيچ عنوان در سيستم مبارزه نه با نگاه و چشم و ابرو و نه كلامي و ....نرو
به هر حال پدرت در يك سيستم پر جمعيت نياز به اعمال مديريت دارد . شايد نحوه ي مديريت خانواده ي وي سيستم قديمي و مردسالارانه باشد اما به هر حال بايد در پذيرش شخصيت و تربيت و محيطي كه بابا در آن رشد يافته باشي . ضمن اينكه با اين اوضاعي كه از روابط پدر و پسرها تعريف كردي بار آزردگي هاي پدر از فرزندان ذكور و....نيز كم نيست .
مطمئن باش او هم دوست دارد در جاهايي ديده شود اما چون اين تائيد را نمي گيرد ...آنجا كه نبايد اقدام به مخالفت مي كند و....... امتحان كن عزيزم .
ani (چهارشنبه 06 مهر 90)
تشکرشده 4,467 در 859 پست
دختر مهربون عزیز
این دقیقا مشکلیه که با برادرم دارم
البته جنس مشکل ما متفاوته ترکیبی از رقابت و حسادت و غرور بی جا ، ولی اون حالت پرخاشگری و خود رای بودنی که شاید در پدرت وجود داره به شدت در برادر من هم خودنمایی میکنه
واژه برادر برام بی معنا بود تو دو سال اخیر سر مسائل مختلف بارها با هم درگیری داشتیم
حدودا یه ماه پیش خانمش به خاطر باردار بودنش دچار مشکل شد و دوسه روزی بستری بود
منم تمام مدت بیمارستان بودم نه به خاطر برادرم بیشتر به خاطر خانمش
اما وقتی حال برادرم رو دیدم احساس کردم بهم نیاز داره ، ازش خواستم باهام حرف بزنه
اون دو روز رو حسابی با هم حرف زدیم حتی بازم دعوا کردیم ولی حرف زدیم
واقعا روش اثر گذاشت بعد از مدت ها برای اولین بار سرشو گذاشت رو شونه ام و گریه کرد
منم با بقیه موافقم باید شروع کنی بالاخره یه روزی باید شروع کنی چه بهتر که اون روز همین الان باشه
شاید بوسیدن پدرت برات سخت باشه اما میتونی با جملات و نگاه محبت امیز شروع کنی حتی اگه هیچ واکنش مثبتی نبینی
برای من بوسیدن برادرم خیلی سخت بود چون باید روی غرورم پا میذاشتم اینکارو کردم به خاطرتک تک اعضای خونوادم
به خاطر هممون
اون هنوزم در مقابل من گارد گرفته ولی یه مقدار کمرنگ تر ، دلم می خواد کاری کنم که خودش شرمنده بشه
خودت شروع کن ، برادر کوچکترت رو هم تشویق کن که باهات همراه باشه اینجوری زودتر به نتیجه میرسی
تو سه تا برادر داری و یه پدر نظامی که البته الان بازنشسته است
خونه شما بی شباهت به یه پادگان نیست که سربازهاش اونطوری که فرمانده میخواسته تربیت نشدن
حالا فرمانده تنهاست و تو تنها سربازی هستی که باقی مونده
ولی باور کن فرمانده ها هم قلب دارن
پدرت الان بعد از این همه سال متوجه اشتباهاتی که در نحوه ارتباط با خونوادش داشته شده
اما ابراز نمیکنه به دلایل بسیار
من فکر میکنم نه تنها باید روی پدرت بلکه روی برادرات هم کار کنی
شاید همتون کم کاری کردین
خلاصه اینکه فقط روی همین موضوع تمرکز کن
تا جایی که میتونی بهش محبت کن از هر راهی که بلدی منتظر نتیجه فوری هم نباش
یه چیز دیگه اینکه نیتت هم خیلی مهمه
هر کتاب اخلاقی رو باز کنی توش یه عالمه حدیث و روایت وحکایت راجع به احسان به والدینه
پس قطعا برای محبت کردن به پدرت تنها نیستی ، کمک میرسه
meysamm (چهارشنبه 06 مهر 90)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
دختر مهربون
حرفهاي خارپشت مرا به ياد اين حكايت انداخت ....
دوستي دارم كه زني جوان است و 38 سال دارد وي باپدرش مشكلي از جنس تو داشت . ضمن اينكه مادرش در كودكي فوت شده و او تا مدتي قبل ازدواج هم نكرده بود
يادم هست وقتي از خاطرات پدرم با وي حرف مي زدم شوك مي شد و مي گفت چطور تو بغل پدرت مي خوابيدي و بغلش مي كردي و مي بوسيدي و.................من از پدرم حالم به هم مي خورد نه اينكه دوست نداشته باشم بغلش كنم و ببوسم و...............واقعا عق مي زنم !!! ( خودم شاهد بودم )
به مرور و با تشويق هاي من و كار كردن روي او و پدرش و.............اين اتفاق افتاد .
هيچ وقت روزي را كه به پاي پدرش افتاد و ................و بعد پدرش را بغل كرد و گريه كرد فراموش نمي كنم .و حالا بيا ببين چه واژه هاي عشقولانه اي رد و بدل مي كنند و ..........
در اين دنيا هيچ چيز غير ممكن نيست . اگر بخواهي مي تواني .
ani (دوشنبه 14 آذر 90)
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
ممنونم که اینجا کمک میکنید.
همیشه سعی میکنم به پدرم بی احترامی نکنم.
اگه میبینم حرف زدن (یا هر کاری) باعث میشه تنش ایجاد بشه و شرایط بدتر بشه، حرف زدن (یا اون کار رو) رو حذف میکنم. (تقریبا همیشه همین اتفاق افتاده). تا جایی که روابطمون الان به اینجا رسیده. در کمترین حد ممکن.
و من هیچ انگیزه ای برای بهتر شدن روابط ندارم.
بحث سر ِ تونستن یا نتونستن نیست. بحث سر اینه که نمیخوام از پیله ای که دور خودم ساختم بیرون بیام. چون تا الان فقط با همین پیله تونستم شرایط اطرافم رو تا حدی تحمل کنم.
دوست ندارم اینجا از چیزایی که باعث ایجاد این میل ِ نخواستن شده حرف بزنم.
دختر مهربون (پنجشنبه 07 مهر 90)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
آزردگي و همينطور روشي كه انتخاب كرده اي را درك مي كنم . هر چند كه روش تو را قبول نداشته باشم .
تو دختر تاثير گزاري و خوبي هستي و كلي توانايي داري كه مي تواني از آن ها استفاده ي سازنده كني .
مدتي به خودت استراحت بده و براي رفع آزردگي هايت به مرور فكري كن ......
ani (چهارشنبه 18 آبان 90)
تشکرشده 5,967 در 1,568 پست
عزیزم خانم ani خیلی خوب به شما راهکار میدن. راستش مطمئنم شرایطت سخته که با این همه توانایی هایی که از شما در پستها دیدم باز به جای حل مساله تصمیم به فرار گرفتی. چون دختر مهربونی که من دیدم همیشه به دنبال بهترین راهها بود نه ساده ترین و کم دردسرترین راهها.
اگر پدرت شخصیت مرد بیرون رو داره (بیرون خوبه و داخل بد) شاید لازم باشه شما هم مثل کسایی که بیرون هستند با ایشون کمی رسمی تر برخورد کنید. نه اینکه کاری به کارشون نداشته باشیا . منظورم اینه که ایشون رو به طور خاص و تعریف شده احترام کنی. من فکر می کنم برای شکستن این دیوار پدرتون (یا شاید بهتر باشه بگم پاره کردن پیله خودتون) با یک هدیه بدون مناسبت شروع کنی. (باز نیای بگی نمیشه ها چون واقعا اینبار دلم میشکنه شوخی کردم) .
همزمان که داری روی روشهای صحبت کردن با پدرت فکر می کنی اگر پدرت ادم مذهبی ای هستند میتونی به مادرتون بگی ایشون هم تبلیغات دینی راه بیاندازند. چطور؟
مثلا در یک زمانی بدون اینکه شخص خاصی رو مخاطب قرار بدن یک بحث کلی راه بیاندازند (البته شما سعی کنید نظر ندید و فقط شنونده باشید) و بگند اره این دوره و زمونه خیلی بد شده. جونها دیگه خیلی قابل کنترل نیستند. ولی به نظرم اگر بزرگترها کمک کنند جوونها زودتر به سر و سامان برسند شاید خیلی گناهها انجام نشه. وقتی پسر یا دختری دوست داره ازدواج کنه ولی بزرگترها همراهیش نکنند و اونها به گناه بیافتند ممکنه گناهش به پای بزرگترها نوشته بشه. دیگه هیچی نکند و فقط شنونده باشند. یا فقط بگویند و بگذرند.
عزیزم موفق باشی. یکمی دلتو بریز بیرون شاید بیشتر بتونیم کمک کنیم.
دختر مهربون یک سوالی ازت بپرسم اگر دوست داشتی جواب بده. بلدی چطور باید خودتو برای پدرت لوس کنی و به پدرت حس محبوب بودن بدی؟
هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند
deljoo_deltang (چهارشنبه 06 مهر 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)