سلام رونیکای عزیز
هیچ وقت تو دعوا و مرافه همسرتو تو موقعیتی نذار که بخواد انتخاب کنه
منم از این تجربیات داشتم پس تو اولین زنی نیستی که همسرش.......
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام رونیکای عزیز
هیچ وقت تو دعوا و مرافه همسرتو تو موقعیتی نذار که بخواد انتخاب کنه
منم از این تجربیات داشتم پس تو اولین زنی نیستی که همسرش.......
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
eghlima (یکشنبه 15 آبان 90)
تشکرشده 634 در 321 پست
رونیکای عزیز دوست خوبم سلام
دوستان یه جمله ای بهم گفتن که من سعی میکنم ازشاستفاده کنم فکر کنم برای شما هم مفید باشه گفتن : هیچ وقت حرفی نزن که عزت نفست پایین بیاد خوب خیلی سادس وقتی میدونی یکبار در مقابل تهدیدت همسرت اونجوری رفتار کرده بار بعد دیگه اینجوری تهدید نکن . رونیکا فکر میکنم اگر تو تاپیک جداگانه ای مشکلت رو مطرح کنی دوستان منسجم تر کمکتون می کنن .
sahra100 (یکشنبه 15 آبان 90)
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
صحرا جون خوبی؟
اوضاع خوبه؟
تا کجاها پیش رفتی؟
هنوزم پیش مشاور میری؟
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
eghlima (یکشنبه 15 آبان 90)
تشکرشده 634 در 321 پست
اقلیما جان سلام
اوضاع ای بد نیست . خیلی دارم سعی میکنم از حرف های اینجا استفاده کنم . چند شب پیش همسرم زنگگ زد که برو خونه مامانت شب منم میخوام پیش دوستم بخوابم منم گفتم من میام خونه شب خلاصه 1 شب تل زدم که کجایی گفت خونه دوستمم گفتم صحیح نیست شب بمونی اونجا گفت نه اشکالی نداره توام که گفتم برو اونجا حالا یا برو اونجا یا درو قفل کن و مواظب خودت باش !!! منم هیچی نگفتم تا فردا عصرش که اومد اگه هرزمان دیگه ای بود دادو بیداد میکردم ولی فقط باهاش سرنگین شدم تا اینکه هی ومد مسخره بازی دراورد و اینا منم فقط گفتم احساس خیلی بدی داشتم وقتی تنهام گذاشتی بهتر بود شب میومدی خونه فکر کنم خیلی شرمنده شد هی التماس که بیا بریم بیرون و ... ولی اخرشم نپذیرفت مستقیما" که کارش بد بوده منم ادامه ندادم تا اینکه دیدم دوباره دوستش زنگ زد برن بیرون که گفت نمیام دوباره دیشبم دوستش زنگ زد گفت میخوام خونه باشم
راستی برادرمم دیشب دعوتمون کرد شام (البته فقط خودش و خانومش بودن ) منم گفتم شام میای خونشون گفت مامانت اینام هستن گفتم نه گفت باشه بریم تو راه که خوش اخلاق بود اونجام که رفتیم مثل قدیم خیلی عادیو خوب بود منم دیگه تا دیروقت نشستم ساعت :11 گفتم بریم تو راه ازش پرسیدم خوش گذشت؟ گفت اره خیلی این اولین مهمونی بعد 1 سال که اومد خونه کسی
نمیدونم چقدر رفتارام درست ؟ میترسم ازون ور بوم بیفتم لطفا" اگه زیادی کاری انجام میدم راهنماییم کنید
تشکرشده 3,442 در 1,036 پست
سلام
به نظر من که عالی بودی
خوش به حالت صحرا جون من که تا دلت بخواد دیشب خراب کردم
از بی اعتبار کردن گرفته تا..........
پس فردا هم سالگرد ازدواجمون و مثل هر سال با هم قهریم حالا هم نمی دونم چی کار کنم بعد از دو هفته که با هم خوب بودیم اونم خیلی خوب دیشب مفصل دعوامون شد
[align=center]خوشبخت کسی نیست که مشکلی ندارد
بلکه کسی است که با مشکلاتش مشکلی ندارد .[/align]
eghlima (چهارشنبه 18 آبان 90)
تشکرشده 634 در 321 پست
اقلیما جان شرایط خوبه؟ سالگردتون خوب بود؟
تشکرشده 36,001 در 7,404 پست
این تاپیک به علت طولانی شدن قفل می شود
پاورقی
=====
مطمئناً در میان این همه پست راهنمائیهای مفید و مناسبی به شما شده و نیازه شما از آنها جمعبندی داشته و سعی کنی به آنها عمل کنید . از پرداختن به جزییات برای دریافت راهنمایی پرهیز کنید و سعی کنی تا می توانید روی پای خود بایستید و فقط در مواقع خیلی ضروری راهنمایی از دیگران را دنبال کنید . خلاقیت خود را در حل مسئله بیشتر به کار بگیرید .
موفق باشید
.
فرشته مهربان (شنبه 21 آبان 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)