المیرای عزیز از حرفایی که برام گفتی ازت ممنونم و از راهنمایی که کردی سپاسگزارم .من تو تاپیکم گفتم که عاشق فرید هستم و او هم همینطور .من بارها تو جوابم گفتم که اصلا به فکر جدایی از همسرم اونم فقط بخاطر آینده پسرم نیستم و نخواهم بود .من مشکلم با خودمه که نه میتونم نبودن فرید رو تو زندگیم تحمل کنم و نه داشتنش رو .از طرفی هم هر چی رو همسر خودم کار میکنم که همونی باشه که من میخوام یا حداقل کمی به من و احساسم اهمیت بده درست نمیشه .فرید 34 ساله شه و دو تا بچه ام داره من اینو میدونم که اگه بخوام از زندگی خودم جدا بشم و بخوام با اون ادامه زندگی بدم و اگه روزی زنش بفهمه مطمئنا میذاره میره و اونوقت من بجز آینده پسر خودم آینده بچه های اونم به خطر انداختم .من نمیتونم خودخواه باشم هر چند که خودم تو این زندگی واقعا دارم روزای جوونیم رو به هدر میدم .نمیدونم که میتونی زندگی بی عشق رو تصور کنی یا نه ؟
شما میگی از کارم استعفا بدم ولی باور کنید چندین بار اقدام کردم و به فرید گفتم که نمیتونم ادامه بدم و اون با گریه هاش و التماسش بازم منصرفم کرده .شما راست میگی اون منو خودخواهانه میخواد خودشم اینو میگه .میگه یا باید با من بمونی و یا اینکه نمیزارم برای شوهرت هم بمونی .از اینکه اون منو واقعا میخواد شکی ندارم چون به عشق خودمم ایمان دارم .میدونی المیرا جان من مشکلم با خودم.اگه اینجا مشکلم رو مطرح کردم واسه این بود که سبک شم و شاید کسی باشه که چیزی بگه و آرومم کنه .من با همه علاقه ای که به فرید دارم اصلا راضی نمیشم که نه اون و نه خودم بخوایم با آینده بچه هامون بازی کنیم وفرید به من میگه بزار با هم باشیم تا آخر عمرمون تا ببینیم خدا چی میخواد .میگه گذر زمان همه چی رو درست میکنه .اون میخواد به امید این بشینه که یا زن اون و یا همسر من بخواد به خواست خدا از زندگیمون برن بیرون .میگه این اتفاق بالاخره میفته که یکی از اونا دیگه نباشن .چه میدونم از این جور دلخوشی های الکی .بهر حال از همدری شما ممنونم .ازتون میخوام که تو این شبای احیا حتما برام دعا کنید که خدا یه راهی جلوی پای من و امثال من بزاره .
علاقه مندی ها (Bookmarks)