به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 41
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 شهریور 95 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-19
    نوشته ها
    466
    امتیاز
    9,840
    سطح
    66
    Points: 9,840, Level: 66
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 210
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    880

    تشکرشده 885 در 224 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    فائزه عزیزم ممنون خانمی
    فائزه این قسمتو خوندی؟؟
    شوهر منم کمی مثل مال شما خوب فیلم بازی میکنه و خودشو بین دیگرون محق جا انداخته.
    خانواده خود منم منو مقصر میدونن گاهی.باورشون نمیشه چه جهنمی برام درست کرده.
    من بیچاره هارت و پورتم زیاده پر سرو صدام فکر میکنن اون تو خونه هم همونطور مظلومه.

    آره عزیزم شوهر منم استاد مظلوم نمایی بود ولی خودتو اصلا ناراحت نکن خانمی .اینو با اطمینان بهت می گم که
    اینطور آدمها خیلی هم نمی تونند باطنشون رو مخفی کنند شک نکن یه روز میاد که چهره شون برای بقیه هم آشکار میشه..همونطوری که مال من شد ولی بعد از پنج شش سال.
    دوم اینکه من به شخصه از دخالت دادن خانواده خودم توی مشکلاتم نتیجه که نگرفتم هیچ نتیجه عکسم داد!! هم خودم بیشتر مقصر شدم گهگاهی هم اینکه اون دفعاتی هم که حق رو به من دادند نتیجش باز این شد که رابطه شون با شوهرم روز به روز بدتر می شد و بازم دودش به چشم خودم می رفت ...مگه اینکه بخوای قید همه چیز رو بزنی و برگردی خونه پدرت اون زمان هست که کمک اونا رو نیاز داری ولی الان اصلا به صلاحت نیست کارم برات سخت تر می کنه..ولی الان در که اون نقشش شوهر تو هست این رابطه رو خراب نکنی بهتر هست.
    ولی با تمام این مسایل الان فعلا تنها چیزی که مهم هست اینه که تو داری مامان میشی .یعنی اینکه همین الانش هم شدی .پس نیاز به آرامش داری .وقتی خودت آروم باشی هم جنین آرومه هم شوهرت آروم میشه ..
    و حرف آخرم اینکه خدا نکنه که شوهرت مثل شوهر من باشه ..شوهر من خیلی مشکلات حاد داشت ..امیدوارم هیچوقت اونا برای تو پیش نیاد...
    یادت نره که مامان خوبی باشی

  2. 3 کاربر از پست مفید f_z تشکرکرده اند .

    f_z (دوشنبه 24 مرداد 90)

  3. #22
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام مهتاب عزیز
    شما و همسرتون یه مشکل مشترک دارید و اون ترس هست. به همسرت نزدیک شو. از او بخواه که کمکت کنه که از ترسهای موهوم نجات پیدا کنی. (این یه روشه - در واقع دارید به هم کمک می کنید تا این ترس ها رو از خودتون دور کنید)

    یه توصیه دارم اینکه پستهای تاپیک خودتون
    من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
    رو یه بار دیگه مرور کنی. دوستان توصیه های خیلی خوبی ارائه کردن.
    چقدر اونها رو بکار گرفتید؟
    آیا فضائی ایجاد کردید که بشه نقش حمایتی خودتون رو کم رنگ تر کنید ، و اجازه بدید جلوه این نقش در همسرتون ظهور و بروز پیدا کنه ؟؟

    تغییر رویه یه اقدام انقلابی نیست ، یه فرایند آرام و پیوسته است.

    اگه از چیزی خوشت نمیاد یا متنفری ، و اتفاقا بدرد زندگیت می خوره آیا نباید از این حس تنفر فاصله بگیری؟!.

    تصمیم داری بری دانشگاه ، ریاضی یکی از دروسه که اتفاقا ضریبش هم 4 ، از ریاضی هم متنفری . اگه به این حس پاسخ بدی به هدفت نمی رسی. اگه با روشهائی بر احساست غلبه کنی به هدفت خواهی رسید. کدوم رو انتخاب می کنی؟

    مشکلاتتون با همسرت رو خوب خوب لیست کن و دسته بندیشون کن. یافتن مساله نصفی از حل اونه.
    خوشبختانه همسرت موضوعات رو عنوان می کنه ف پس نزن استقبال کن تا هر موضوعی در خصوص رابطه داره به زبون بیاره.

    یاد آوری می کنم موضوعاتتون رو:
    تو تو خونه فضای شاد ایجاد نمیکنی
    تو فقط به فکر خواسته های خودتی
    تو حاضر نیستی واسه خاطر من به سختی بیفتی
    تو تنوع ایجاد نمیکنی
    تو داری روزبروز بدتر میشی(همون کسی که دو روز پیش بهم میگفت روحیاتت خیلی بهتر شده و زندگی بهتری داریم به منم کمک کن!!!)
    تو سست و بیحالی
    تو بمن روحیه نمیدی
    تو تو تو تو تو .......
    منم فقط گوش دادمو گریه کردم،

    ایندفعه گریه نکن. فرافکنی هم نکن. بپذیرشون.
    حالا دنبال راه حل / راه حلها باش.

    یادمون باشه :

    آسان ترين راه جلب محبت آن است كه تو نيز متقابلا عشق بورزي و محبت كني .

    آسان ترين راه مبارزه با مشكلات روبه روشدن با آن هاست نه فرار .

    آسان ترين بحث ، بحث درباره چيزهاي خوب و اميدوار كننده است . (نی نی تون یکی از اون چیزهای خوبه )

    و بالاخره ساده ترين راه خوشبخت زيستن آن است كه همان طور كه براي خودت ارزش قايلي براي ديگران نيز ارزش قايل شوي




  4. 6 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (چهارشنبه 13 مهر 90)

  5. #23
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام به همگی و یه دنیا متشکر
    از جناب مدیر برای پست قابل تاملشون،که منو به گریه انداخت.و ممنون از تبریکشون.
    من تابحال اینطور به وجودی که درونم داره شکل میگیره نگاه نکرده بودم.دلم یه لحظه خیلی سوخت.برای بچه برای خودم که قدرشو نمیدونم.
    اونقدر تو دنیای افکار مسموم خودم غرق شدم که هنوز فرصت نکردم یه دل سیر با فرشته کوچولوم حرف بزنم.
    اینکه گفتم نگین مهتاب سعی نکن ظریف باشی.منظورم اینه که بهم یاد بدین قدم به قدم این ظرافتو.نه اینکه با یه جمله بخواین مشکلمو خودم حل کنم.دنبال راهکار هستم.
    راستش درمورد سوالی که پرسیدین.من هیچوقت گزینه آخرو عملی نکردم.یعنی خیلی سخته کسی تحقیرت کنه تو بغلش کنی بگی دوستت دارم.
    وسط دعوا آدم تنها چیزی که بفکرش خطور نمیکنه این محبت کردنه.خطور هم بکنه غرور آدم اجازه نمیده بعد از شنیدن بعضی حرفا به طرف مقابل باز ابراز احساسات کنه.
    دقیق متوجه نشدم.یعنی میگین شوهرم یا هرکس به من بی احترامی کرد من برگردم بهش محبت کنم؟؟
    میشه بیشتر توضیح بدین؟

    اما فائزه عزیزم
    من خودم هم از دخالت دادن خانواده توی زنگیمون مخالفم حتی اگه دلسوز آدم هم باشه همین دلسوزی باعث میشه نتونه بی طرفانه قضاوت کنه.
    اونروز هم اگر واقعا دروغهای همسرم رو پدرم باور نکرده بود هیچوقت بهش نمیگفتم شوهرم چه رفتاری داره.پدرم داشت منو مواخذه میکرد و فقط یکطرف ماجرا رو میدونست اونم که بیشترش دروغ بود.مجبور شدم بهش بگم اینطور هم که نشون میده مظلوم نیست.
    حتی الانم پشیمونم چرا گفتم.چون پدرم خیلی خرد شد خیلی.

    baby گرامی ممنون از اینکه بازم بهم سر زدین
    من قبلا یعنی موقعی که اون تاپیکهای قبل رو ایجاد کردم خیلی رفتارام نسنجیده تر از این بود.یعنی الان هم نسنجیده هست بعضیاش.اما اونموقع اوضاع بدتر بود.
    پیشنهاد خوبی کردین.بازم میرم میخونم ببینم چقدر پیشرفت داشتم و کجاها باز جای کار داره.
    درمورد نقش حمایتی که گفتین.خب....
    الان من کار خاص مردونه ای برای حمایت از خانواده مون نمیکنم.ولی در حد خودم بعضی مسائل رو به شوهرم گوشزد میکنم مسائلی که به رفتارهامون و عکس العمل اطرافیان برمیگرده.
    ولی خب بازم زجر میکشم از اینکه من هرقدر هم منطقی بگم و حق با من باشه شوهرم باز جاییکه خانواده ش نظری بدن به گفته اونا عمل میکنه.و منو هم مجبور میکنه.
    انگار نه انگار که من هم این وسط هستم.به آب و آتیش میزنه تا گفته اونا عملی بشه هرچند غیر منطقی.نمیدونم چرا؟؟فکر میکنم بازم موضوع ترسه...ای خدا
    به جزئیات نمیپردازم اما اینو بگم من از یه مشاور تو تهران که معروف هم هستن تلفنی نظر خواستم ایشون هم گفتن کاری که خانواده همسرم انجام داده کاملا مصداق دخالت منفی هست.اما از من خواست برای حفظ زندگیم کوتاه بیام و مقابله نکنم.حتی مشاوری هم که خودمون مراجعه حضوری داشتیم مدتی.بهم گفت که خانواده همسر شما دیگه نوبرشو آوردن با این توقعات و ازم خواست سرمو گرم کارای دیگه بکنم و خلاصه بیخیالی طی کنم و وقتمو با تفریح و کار بگذرونم تا اذیت نشم.گفت شوهر شما جونش درمیره واسه خانواده ش.حتی طلاقت هم میده بخاطر اونا.بعد از طلاق هم که ...پس بهتره تحمل کنی.
    الان با شوهرم ظاهرا خوبیم.اما درونم همش خود خوری دارم.تک تک کارای خانواده ش از اول زندگی مشترک یادم میفته.ببخشید تو دلم بهشون بد و بیراه میگم.نفسم بند میاد از تکرار این خاطرات تلخ.
    به فک و فامیل که نمیتونم بگم بهم چی میگذره.به شوهرمم نمیتونم بگم چون خیلی تعصب داره.تو روی خانواده ش هم که نمیتونم وایستم بگم فلان وقت ناراحتم کردین یا مثلا بهشون نه بگم چون ظرفیتشو ندارن وا وضاع خرابتر میشه.مشاور هم که دیگه نمیبره چون دید به ضررش شد.
    اینجا هم که آدم همه جزئیاتو نمیتونه بگه.فقط خودخوری میکنم و حالم بد میشه.الان حتی اگه تا آرنج دستشونو تو عسل بکنن بذارن دهنم برام تلخ تر از زهرماره.البته هنوزم محبت خاصی نمیکنن.حتی تو رفتار که اون که دیگه خرجی نداره...

  6. 3 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (سه شنبه 25 مرداد 90)

  7. #24
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 36,001 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    lvlahtab جان

    به خاطر مادر شدنت بهت تبریک میگم و از خدا در این ماه عزیز میخواهم بهت آرامشی عمیق دهد تا در سایه این آرامش فرزندی سالم پرورش پیدا کند ، ان شاء الله

    عزیزم

    شما خیلی باید روی ذهنت کار کنی ، به عبارتی باید کنترل ذهنت رو به دست بگیری و اجازه ندهی تلخی ها را برایت انبار کند و هر از چند گاهی جلوی رویت پخش کند . هر وقت از چیزی دلخور میشوی آنها را روی کاغذی بنویس بعد هم پاره کن و دور بیانداز و نگذار توی ذهنت باقی بمونه . از توقف فکر باید خیلی استفاده کنی .

    در مورد همسرت هم بهتره سیاست جذبی را به کار بگیری .

    همینکه مدتی با ظرافت و عشوه های زنانه با او برخورد کنی تغییر روند او را خواهی دید . مرد در مقابل عاطفه زن لنگ می اندازه .

    بهتره روی مهارتهای کلامی خوب کار کنی ، همچنین زبان بدن . از نگاه های عاشقانه غافل نشو . کلام محبت آمیز حتی وقتی ناراحتی خود را به همسرت ابراز می کنی بسیار مؤثر خواهد بود .

    خط سیرت در رابطه با نقش همسرت این باشد که :

    مهم برای من این است که او وظایف اساسیش را در قبال زندگیش انجام دهد .

    شما نیازهایت را در کمال محبت بخواه و دنبال نکن . گوشزد کردنها و مرتب یادآوری وظایف به مرد ، پیام ناتوانی و ضعف را در خود به همراه دارد که خود به خود آنرا به همسر تلقین می کند . بهتره شما را یک زنی که واقعاً بهش تکیه کرده و ایمان داره که تکیه گاه محکمیه ببینه ( حتی اگه درونت اینو باور نداشته باشه ، تو نقشش را بازی کن ) و اینکه خیالت راحته که چیزی کم نمیگذاره پس نیازی نیست دغدغه داشته باشی و بهش چیزی را یادآوری کنی .

    سعی کن اصلاً به خانواده وی فکر نکنی و حساسیتت نسبت به ایفای نقشش در برابر خانواده اش را به صفر برسانی . مهم برات این باشه که وظایفش را در زندگی با شما انجام بدهد حال غیر از آن در خدمت کی خواهد بود مهم نباشد .


    موفق باشی

    مواظب کوچلوی نازت باش


    .

  8. 6 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 25 مرداد 90)

  9. #25
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط lvlahtab
    [size=medium]سلام به همگی و یه دنیا متشکر
    .من هیچوقت گزینه آخرو عملی نکردم.یعنی خیلی سخته کسی تحقیرت کنه تو بغلش کنی بگی دوستت دارم.
    وسط دعوا آدم تنها چیزی که بفکرش خطور نمیکنه این محبت کردنه.خطور هم بکنه غرور آدم اجازه نمیده بعد از شنیدن بعضی حرفا به طرف مقابل باز ابراز احساسات کنه.
    دقیق متوجه نشدم.یعنی میگین شوهرم یا هرکس به من بی احترامی کرد من برگردم بهش محبت کنم؟؟
    میشه بیشتر توضیح بدین؟
    اره مهتاب جون خيلي سخته وقتي يكي داره باهات ميجنگه و بدون يه لحظه توقف هر كلمه رو مثل يه گلوله به طرفت شليك ميكنه...بري طرفش و بغلش كني....بحث و جدل توي هر خونه اي هست اما اگه غرورت بذاره همه چي حل ميشه....منم گاهي مثل تو ميشم ها يعني انقدر كلمات رو توي ذهنم تكرار ميكنم تا غرورم بيشتر و بيشتر تحريك بشه و منم بحث رو ادامه بدم اما معمولا سعي ميكنم اون لحظه كه داريم بحث ميكنيم يه لحظه گوشام رو ببندم و يه لحظه ديگه هيچي نشنوم و فكر كنم مامانش هستم فكر كنم يه مامان هستم كه پسملكم داره باهام دعوا ميكنه....ديدي مادري كه داره با بچه اش بحث ميكنه؟؟
    جدا دقت كردي...؟يه مادر خيلي لطيف و ظريف با بچه اش حرف ميزنه و رفتار ميكنه حتي دعوا ميكنه....وقتي حس ميكنم مامانش هستم و بچه ام متوجه نيست كه داره با چه لحني با من حرف ميزنه و ميدونم كه بعدا پشيمون ميشه...ديگه بغل كردنش و بوسيدنش برام سخت نيست...بوسه معجزه ميكنه مهتاب....دستات معجزه ميكنن....يه بار امتحان كن...باور كن كه به امتحان كردنش ميارزه...

  10. 3 کاربر از پست مفید parnian1 تشکرکرده اند .

    parnian1 (جمعه 28 مرداد 90)

  11. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    مهتاب جان! ورود دوباره ات رو به تالار و همین طور اومدن کوچولویه ناز نازیت رو تبریک میگم.
    از روز اول دارم مطالبت رو میخونم؛ اما چون دوستان راهنمایی های خوبی داشتند تصمیم گرفتم که سکوت کنم.
    اما امروز میخوام این جمله ی فرشته رو قاب بگیری و توی ذهنت مدام تکرارش کنی!


    "مرد در مقابل عاطفه زن لنگ می اندازه . "

    باور کن؛ که همین طوره! میدونم که هم اجراش سخته و هم باورش! اما بهتره که باور کنی و عملیش کنی! راستش من برعکس شما؛ بسیار بسیار حساس و احساساتی هستم، اما اون چیزی رو که در رابطه با همسرم به کار می بردم؛ منطق بود و منطق! بحث های منطقی و عاقلانه!
    اما وقتی تغییر رویه دادم و روی حرف مدیر همدردی عزیز، فکر کردم و اجراش کردم؛ می بینم که شیرینی زندگیم و همسرم برام چند برابر شده! حتی درخواست هایی رو که فکر می کنی فقط می تونی با دلیل منطقی ازش بخوای، این روش تو رو راحت تر به مقصودت می رسونه!

  12. 2 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    del (چهارشنبه 26 مرداد 90)

  13. #27
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام دوباره به عزیزان و متشکر از تبریکات و راهنمایی هاتون

    خب گفتین بدخلقی کرد بهش محبت کنم.
    کردم جواب نداد.
    بهم یبار برگشت گفت اونروز که تو افطار پیشم نبودی همچین بهم خوش گذشت.گفت خیلی کیف میده وقتی نیستی.
    دیگه نیستی که نق بزنی همش.(بازم اغراق)
    بگذریم
    بعد پشتشو کرد به من .دراز کشیده بودیم.من اما همینطور که پشتش بهم بود گفتم :اما بدون من همیشه دوستت دارم.بعد گفتم: با اینحال بدون تو هیچوقت به من خوش نمیگذره.
    اصلا روشم برنگردوند طرفم.همونطور که پشتش بهم بود گفت همش شعاره.دیگه چیزی نگفت.
    نه شرمنده شد نه هیچی...

    فرشته عزیز
    گفتین مهم برام این باشه که وظایفشو در قبال من انجام بده
    از نظر مادی کم و کسر نمیذاره اما من دلم نمیاد خرج بذارم رو دستش.
    بهر حال
    این از نظر معنوی و عاطفی هست که واقعا دیگه دارم عقده ای میشم و کم آوردم.
    به خواسته های من اهمیت نمیده.مگر اینکه خودش هم دلش بخواد یه کاری رو انجام بده.
    دیگه نمیذاره خونه فامیلای نزدیک گاهی بریم.قبلا هم که میرفتیم کلی اذیت میکرد.
    خونه مادرم هم نمیبره مثل قبل.شاید هر از چند گاهی مجبوری ببره.اونم با اخم و تخم.زود هم باید پاشیم.
    برای گردش شاید گاهی جاییکه خودش دوست داره میگه بریم اما جاییکه من میخوام نمیبره.بهونه میاره.
    دلم داره میپوسه تو خونه.حتی شبای 5شنبه هم تو خونه م.خیلی دلم میگیره.
    با فامیلامون بیرون نمیره.
    ما هم بشدت اهل رفت و آمدو تفریح بوده و هستیم.
    خوبه باز من مثل خانواده م افراطی نیستم تو این موضوع.خیلی اهل گردش نیستم.اما دیگه نه اینقدر که منو زندانی کنه تو خونه.
    باز اگه تو خونه باهام خوب باشه و اوقات خوشی داشته باشیم تحمل میکنم.
    اصلا منو محل نمیذاره.
    منم به تفریح نیاز دارم.دوست دارم با شوهرم درد دل کنم.برم بیرون.دستمو بگیره.
    کارم شده حسرت زندگی اینو اونو خوردن.
    تو خونه هم که هستیم میگه بیا بشین کنارم.بیام پای کامپیوتر دلخور میشه.
    کنارشم که هستم یا حرفمون میشه یا محل نمیده.
    من دلم محبت شوهرمو میخواد.دارم خفه میشم.
    خدایا من چکار کنم؟؟؟

  14. #28
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 شهریور 95 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-19
    نوشته ها
    466
    امتیاز
    9,840
    سطح
    66
    Points: 9,840, Level: 66
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 210
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    880

    تشکرشده 885 در 224 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    عزیزم قرار شد این روزا فقط به فکر بچه و رشد اون و همینطور سلامتی خودت باشی .قرار شد به چیزای دیگه فعلا فکر نکنی ..همه چیز کم کم درست میشه .همه مشکلات که یه شبه با هم حل نمیشن .پله به پله باید جلو بری .الان اولین پله اینه که بچه خوب رشد کنه و خودت اروم باشی .پس چیزای دیگه در برابر اینا فعلا درجه شون پایین تره ......پس فعلا هدفت رو بذار روی همین. به چیزای دیگه فعلا گیر نده
    همه چی به خوبی حل میشه عزیزم .بذار جوجه دنیا بیاد ببین چطور سرتون گرم میشه که کامپیوتر و رفت و امد و تفریح و همه چی از کله تون بپره!

  15. کاربر روبرو از پست مفید f_z تشکرکرده است .

    f_z (شنبه 29 مرداد 90)

  16. #29
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    119
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    مهتاب جان عزیز دلم قرار نیست همه مشکلات تو یه شب با دوتا جمله به بهترین وجه حل بشه ، بهر حال اینم مثل بقیه مسایل زمان میخواد تا حل بشه ، به نظرت خیلی زود نتیجه گیری نکرده ای؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    من مطمئنم این روش نتیجه خواهد داد به شرطی که
    1-از ته دل باشه و بدون انتظار
    2-صبر داشته باشی


  17. 2 کاربر از پست مفید gole maryam تشکرکرده اند .

    gole maryam (شنبه 29 مرداد 90)

  18. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام
    اومدم خبر بدم اوضاع خوبه.
    از اون روز به بعد بحث داشتیم اما خیلی مختصر نه در اون حد.


    فقط یکی دو تا دلمشغولی دارم
    ببینید
    قراره بزودی برادرشوهرم عروسی بگیره.
    باید اعتراف کنم از الان ناراحتم.
    آخه خانواده شوهرم برای هیچ مراسم ما هیچ کمکی نکردن.
    حالا منظورم مادی نیست.
    تو همه مراسما مثل مهمون نشستن.
    برای چیدن جهیزیه من نیومدن.
    منم از الان فکرم مشغول اینه که اگه برعکس ما برای برادرشوهر و جاریم اینطور نباشن
    من خیلی غصه میخورم
    البته میدونم که برای اونا کمک خواهند کرد.
    چه مادی چه کار کردن برای مراسماشون چه جهیزیه بردن و .......
    منم موندم چطور تحمل کنم.
    برای ما هیچی هیچی کمک نکردن که هیچ.
    کمی هم مشکل تراشی میکردن.
    اما الان واسه اینا...
    کلا میگین چطور ایت تفاوت گذاشتنشونو تحمل کنم؟؟
    آخه تو خونه شونم بین منو جاریم فرق میذارن.خیلی هوای اونو دارن.فکر کنم واسه اینکه از برادرشوهرم بیشتر از شوهر من حساب میبرن.
    واسه همین هوای زنشم بیشتر دارن.مخصوصا مادرش.
    منم خیلی اذیت میشم.
    بخاطر همین رفت و آمدمو کم کردم.مخصوصا جاریم اونجا باشه نمیرم.میدونم که با دیدن رفتار مادرشوهر شکنجه خواهم شد.
    چکار کنم بنظرتون؟؟؟؟؟؟


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. دوستان واقعا بریدم.واقعا نمیتونم ازدواج کنم.از هرچی خونه و خونوادست زده شدم
    توسط fkh4466 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 بهمن 93, 02:01
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.