به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 41
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 25 مهر 92 [ 09:18]
    تاریخ عضویت
    1388-10-19
    نوشته ها
    1,262
    امتیاز
    11,056
    سطح
    69
    Points: 11,056, Level: 69
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience Points
    تشکرها
    4,891

    تشکرشده 4,928 در 1,071 پست

    Rep Power
    142
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    مهتاب جان مطلب بالا رو من عینا از روی اون کتاب نقل قول کردم.
    اما بنظر خودم اعصاب خردی خوب رو بچه تاثیر می ذاره و باید کاری کرد که در معررض اعصاب خردی نباشیم. من برداشتم از این چند خط کتاب اینه که لگد زدن به جایی، گریه کردن، نوشتن و ... (بسته به عادت و روحیه فرد) باعث تخلیه فرد از احساسات منفی و در نتیجه رسیدن به حالت عادی و آرامشش میشه. پس بهتره اینکارها رو کرد تا اینکه آدم تو خودش بریزه.

    اینکه شما بعد گریه حالت بد میشه، نمی دونم. خوب اگه واقعا گریه نکنی حالت بهتره، نکن. خودت بهتر می تونی تشخیص بدی.
    سه ماهه اول بارداری خیلی حیاتیه و احتمال سقط جنین هم خیلی توش بالاست.
    هم جسمی و هم روحی مراقب باش. اگه می تونی به بهانه اینکه حالت بده و ویارت زیاد شده و به بوی غذا حساس شدی و نمی تونی غذا درست کنی، یه مدت برو خونه پدرت ولی با حالت قهر نرو. برو اونجا تا هم ازت مراقبت بشه و هم یه مقداری از هم دور باشین تا بتونین خودتون رو پیدا کنین.

  2. 3 کاربر از پست مفید هستی تشکرکرده اند .

    هستی (یکشنبه 23 مرداد 90)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 30 مرداد 92 [ 13:58]
    تاریخ عضویت
    1388-5-24
    نوشته ها
    1,224
    امتیاز
    2,219
    سطح
    28
    Points: 2,219, Level: 28
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 81
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    7,577

    تشکرشده 8,600 در 1,498 پست

    Rep Power
    139
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    مهتاب جان! نبینم ناراحتیتو عزیز دلم مدتها بود ازت خبری نبود تا یکجا خوندم باردار شدی و یه خبر خوب دیگه هم شنیدم. گفتم خدا رو شکر پس دیگه زندگیت تو مسیر درستش افتاده. اما حالا با این تاپیک...!

    اول از همه مامان شدنت رو تبریک میگم. ضمنا من اگه جای اون نی نی بودم همین الان حسابی با لگد پرونی بهت حالی میکردم که من مامان ضعیف و نق نقو و دعوایی نمیخوام

    ببین عزیز! شما الان شرایطت با پارسال و حتی چند ماه پیش خیلی فرق میکنه. اینجور هیجانات قطعا نه برای خودت خوبه و نه برای بچه. عصبانیت و جر و بحث از قدیم گفتن خون رو کثیف میکنه (که واقعا هم میکنه) حالا یکسری هورمون توی خون میریزه که قطعا برای بجه بنده خدایی هم که از این خون تغذیه میکنه مشکلات بوجود میاره. از طرفی همسرت رو هم نباید تو حاشیه بذاری و یا فکر کنی چون حامله هستی اون صرفا دهنده باشه و شما صرفا گیرنده! حاملگی قطعا دوران راحتی نیست و یکسری توحه و مراقبتهای خاصی رو میخواد. پس سعی کن اول از همه خودت به شرایط خودت احترام بذاری و شرایط خاص خودت رو درک کنی. برای اینکه بچه ات توی بهترین شرایط در شکم ات رشد کنه، خودت رو از هر کینه ای و از هر خاطره بدی خالی کن. تا میتونی در خودت افکار مثبت رو پرورش بده و حتی کسانی را که ازشون رنجش داری ببخش و بهشون محبت کن. در این ایام قرائت قرآن و نماز و... را کمی بیشتر وقت بگذار. به غذاهایی که میخوری دقت کن و... کلی کارهای دیگه که یک مادر برای آنکه بچه سالم و صالحی به دنیا بیاره باید در برنامه اش داشته باشه.

    حالا میرسیم به شوشوی محترم و البته کمی بدجنس حضرتعالی.
    اون پستی رو که من پاش تشکر زدم رو طوری نوشته بودی که (در عین ناراحتی نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم) انکار دو تا بچه شیطون که احیانا خواهر و برادرند با هم دعواشون شده و برادره میخواد حرص خواهر کوجولوشو درآره اگر بنا بر پیشدستی در حرص درآوردن باشه که هزارتا راه وجود داره چطوری اشکشو دراری.
    اما برای اینکه دلشو بدست بیاری و با خودت در زندگی همراهش کنی، فقط کافیه بی دریغ و بی توقع محبت کنی. منظورم اصلا این نیست که خودت رو به آب و اتیش بزنی تا توجهش رو جلب کنی، نه! بهش عشق بورز بدون توقع. بهش احساس مرد بودن بده. درکش کن. اما از طرفی خودت رو هم نادیده نگیر و برای دریافت نوازش و تامین نیازهای عاطفی و عیره ات فقط به کانال همسر متکی نباش. در غیر اینصورت بارها و بارها حس سرخوردگی برات بوجود میاد.

    کسی رو میشناختم که شوهرش حتی جلوی دیگران زنش رو میزد و بعنوان خادم خانوادهاش به این زن نگاه میکرد. اما این زن با محبت (در طی چند سال) و مهارت و صبر الان چنان زندگیشو کن فیکون کرده که همه انگشت بدهن موندند. راجع به مهارتها این سایت بانک جامعی از مقالات و مشاوره ها رو داره.

    اما راجع به شرایط فعلی، لزومی نداره قهر کنی و بری خونه پدرت. توی شرایط فعلی خودت رو الاخون والاخون نکن. کافیه کمی با همسرت سرسنگین بشی. قهر هم نکن باهاش. بچه را هم بیخودی وسط دعواهاتون نکش. تمام نیازهای همسرت را انجام بده. اگه قراره غذایی بپزی و یا کار خاصی را طبق برنامه هر روزه انجام بدی، انجام بده و باهاش حرف هم بزن. اما هیچ! دقت کن، هیچ اشاره ای به دعوای امروزتون نکن. فقط شوخی و خنده های معمول رو کمتر کن و کمی سرسنگین باش و در عین حال بی محلی هم بهش نکن. اگر ازت عذرخواهی کرد بدون اینکه دوباره بحث رو بکشی وسط، ببخشش اما دیگه اجازه نده شرایطی بوجود بیاد که کسی به خودش اجازه بده که روت دست بلند کنه.

    راستی بعضی مردها خیلی دوست ندارند بغل دست بشینن و زنشون رانندگی کنه. اونوقت ممکنه به روی آدم نیارن ولی الکی به در و دیوار گیر بدن. اگه اینطوریه سعی کن رعایت کنی

    در ضمن داروی اعصاب خوردن هم برای شرایط فعلی ات خوب نیست، امیدوارم که با عملی کردن آگاهیهایی که میدونم داری، دوران بارداری و زایمان شیرینی رو تجربه کنی.

    التماس دعا


  4. 10 کاربر از پست مفید بی دل تشکرکرده اند .

    بی دل (چهارشنبه 13 مهر 90)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام
    خوبی مهتاب؟؟؟؟؟
    مهتاب جان رفتی و یهو با کلی خبر متحیر کننده برگشتی مادر؟؟؟؟؟؟
    عزیزم اولا تبریک میگم...دوما یه سوال...همسرت با بچه دار شدنتون موافق بود؟
    از نظر مالی و روحی برای داشتن بچه اماده بود؟

    جدیدا مشکلی در محل کارش بوجود نیومده که بخاطرش عصبی باشه؟
    چرا میذاری کار به جایی برسه که کتکت بزنه!!!!!!فکر نمیکنی کمی از سیاست های زنونه ات باید استفاده کنی؟

  6. 4 کاربر از پست مفید parnian1 تشکرکرده اند .

    parnian1 (شنبه 22 مرداد 90)

  7. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام دوستای گل من
    چقدر خوشحالم دوستای قدیم اومدن.
    واقعا ممنونم.خیلی دلم وا شد بخدا.
    اسمان آبی ممنون از پیشنهادت
    اما اونجا هم با این بهونه برم شوشو همش میاد ور دلم میشینه خب.
    یکی دوتا کتاب باید بگیرم.البته دوتا دارماااااا

    اما بی دل عزیزممممممم
    عزیز کم پیدا شدی خواهررررررر
    نه خانمم من انتظار ندارم فقط گیرنده باشم.اما دیگه اینقدر هم مورد بی مهری واقع نشم که ...
    همونطوری که گفتی از همون دیروز تصمیم گرفتم تا جاییکه میتونم کم و کاستی نذارم براش.اما بقول شما کمی سرسنگین باشم.
    معذرت که فعلا نخواسته.اما رفتارش معمولیه.
    بابا خودش گفت بشین پشت فرمون.اما این شوشو به بوقققققق حساسه.منم بوق زدم کفری شد.
    وای بی دل حرف کینه رو زدی.نمیتونم.من خیلی کینه ای هستم.همش هم شدتش زیاد میشه.واقعا اذیتم میکنه خاطرات بد از اطرافیان و کینه شون و حس تنفر...
    کاش یه روزی خلاص بشم از این افکار.اگه میتونین در اینمورد هم کمکم کنین.اصلا نمیتونم ببخشم اونایی رو که دلخورم ازشون.

    سلام غزاله گلم
    همسرم دیگه این اواخر داشت جون میداد واسه بچه دار شدن.دیگه کم کم داشتیم مشکل پیدا میکردیم با مخالفتای من.اما الان که ببخشید دیگه خرش از پل گذشته الکی میگه من بچه تو رو نمیخوام و...کاریه که شده و...
    هم از نظر مالی هم روحی اماده بود.
    محل کارش هم مشکل خاصی نیست.
    والا غزاله یهو بی هوا میزنه.
    حالا اگه کار خاصی بکنم حرف خاصی بزنم کفری بشه اینقدر حرص نمیخورم میگم من تحریکش کردم.
    یبار گفتم خونتون نمیام بدون هیچ حرف اضافی یا تحریک آمیزی.فقط سکوت کردم هرچی خواست گفت.دید روم اثر نمیذاره برخورد فیزیکی شروع شد.
    یبار بهش به شوخی اصرار میکردم بریم پارک برگشت زد.
    بار آخرم که سر بوق زدن من و رانندگی یه مشت یهو حواله م کرد.

    اما دوستای گلم یه اعترافایی هم بکنم راهنمایی کنین چکار کنم
    میخوام از ایرادای خودم بگم.
    والا لحن من نسبتا خشنه.ژنتیکی اینجوریم.نمیتونم ناز و عشوه کنم.با ناز رفتار کنم و حرف بزنم.اصلا نمیتونم.
    شوشو هم همش از این ایراد میگیره که ظرافت زنانه نداری.
    در کل چندان ظریف نیستم و مظلومیت زنانه که یکی از سیاستاست ندارم.
    اما برعکس ظاهرم روحیه م حساسه.خیلی زیاد.
    ولی وقتی بزبون میارم همش زمخت و بی روحه حرفام همراه با عصبانیت و بیشتر باعث میشه شوهرم جبهه بگیره و حتی ناحق هم باشن طرفداری خانواده شو بکنه.با این رفتار خودم کمی بهش حق میدم جبهه بگیره خب.
    اگه ممکنه دراینمورد هم راهنمایی کنین.
    یوقت نگین مهتاب سعی کن ظریف باشیااااااا.والا نمیتونم.تو خونم نیست.مگه اینکه با راه و روش و آسته آسته یادم بدین.
    ممنونممممممممم

  8. 5 کاربر از پست مفید lvlahtab تشکرکرده اند .

    lvlahtab (یکشنبه 23 مرداد 90)

  9. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 اسفند 96 [ 15:33]
    تاریخ عضویت
    1387-11-29
    نوشته ها
    1,732
    امتیاز
    22,684
    سطح
    93
    Points: 22,684, Level: 93
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 666
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    4,250

    تشکرشده 4,202 در 1,430 پست

    Rep Power
    189
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    مهتاب جان ترکیدم از خنده وقتی این پست اخرت رو خوندم....
    خانمی اخه ناز و عشوه هم راه روش داره؟؟
    یه حدسی میزنم...حدس میزنم که لحن خشنت و تریپ پسرونه ات بعد از ازدواج بیشتر شده...درسته؟اگه درست باه علتش اینه که مرد بودن همسرت رو جدی نمیگیری و خودت سعی میکنه به جای مرد ایده آلت رفتارت کنی و نقش حامی و ...داشته باشی...نمیدونم تونستم حرفم رو درست بگم یا نه....اما در کل حالات روحی زن و شوهر(البته از نظر من)مثل یه الاکلنگ هست وقتی تو همسرت رو جسور و محکم و...ندونی سعی میکنی خودت نقش اون رو بازی کنی...

  10. 5 کاربر از پست مفید parnian1 تشکرکرده اند .

    parnian1 (دوشنبه 24 مرداد 90)

  11. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 14 اسفند 90 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1387-7-21
    نوشته ها
    1,027
    امتیاز
    8,463
    سطح
    62
    Points: 8,463, Level: 62
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 287
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    4,165

    تشکرشده 4,222 در 1,018 پست

    Rep Power
    119
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    مهتاب عزیزم بسیار متاثر شدم از اتفاق های پیش آمده ، ولی هر چیزی راه و چاهی داره ، قهر کردن و خونه بابا رفتن و دخالت والدین تو این ماجراها مشکلت رو حل نخواهد کرد

    خب عزیز من وقتی تو مرد وجودت انقد قوی هست ، دیگه شوهرت دلیلی نمی بینه که ازت حمایت کنه ، چون تو خودت قوی هستی ، حتی شده در ظاهر ، شوهرت با یه زن ازدواج کرده ، اگر قرار بود تو هم در برخوردات باهاش مثل مرد باشی که مشخصا این ازدواج اونو ارضا نخواهد کرد ، اون به یه زن نیاز داره تا به آرامش برسه ، و اینطور که من برداشت کردم تو تا حالا این آرامش رو به شوهرت نداده ای

    امیدوارم هر چه زود تر مشکلت حل بشه

    راستی مامان شدنت مبارک عزیزم

  12. 7 کاربر از پست مفید gole maryam تشکرکرده اند .

    gole maryam (سه شنبه 25 مرداد 90)

  13. #17
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 18 مرداد 94 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1387-6-12
    محل سکونت
    همدردی
    نوشته ها
    2,295
    امتیاز
    31,060
    سطح
    100
    Points: 31,060, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    11,614

    تشکرشده 12,542 در 2,269 پست

    Rep Power
    256
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام بر یار قدیمی
    وقتی دیدم اومدی خوشحال شدم ، اما از شنیدن رنجهات ناراحت. نتونستم بی تفاوت رد شم.
    پستهای آخر تاپیکت رو خوندم ولی متاسفانه فرصت ندارم ، منم به نوبه خودم مامان شدنت رو بهت تبریک میگم ، فعلا فقط می تونم بگم فکرای منفی رو (کاشکی بچه دار نمی شدم و... ) از خوت دور کن. حول این نعمت به همسرت نزدیک شو ، فاصله تون خیلی زیاد شده !

    با روحیه ای که ازت سراغ دارم ، و یه تصمیم قوی برا اصلاح روابط ، حتما حتما موفق میشی.

    بعدا می بینمت

  14. 5 کاربر از پست مفید baby تشکرکرده اند .

    baby (یکشنبه 23 مرداد 90)

  15. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 11 شهریور 95 [ 04:50]
    تاریخ عضویت
    1387-7-19
    نوشته ها
    466
    امتیاز
    9,840
    سطح
    66
    Points: 9,840, Level: 66
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 210
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    880

    تشکرشده 885 در 224 پست

    Rep Power
    62
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    دوست عزیزم
    توی این دوران خیلی طبیعیه که عصبی و بی حوصله و زودرنج و حساس باشی .اینا تغییرات هورمونی بدنت هست .اما من یه تجربه ای رو که خودم داشتم خواستم بهت بگم.
    منم دوران بارداریم خیلی با شوهرم درگیری و کشمکش داشتم .اون زمان منم خیلی جوون و بی تجربه تر از الان بودم و بارها کارمون با هم به درگیری و کتک کاری و قهر کشید.اونم تا قهر می کرد می رفت خونه مامانش چند شبی مهمونی منم به امر خطیر خانه داری مشغول بودم و سنگر خونه رو حفظ می کردم..یادمه یه بار با موهام منو بلند کرد کوبید روی شیشه میز وسط مبلامون و شیشه اش خرد شد ..اون زمان منم اصلا کوتاه نمی اومدم .هر چی می گفت منم جواب می دادم کفرش دربیاد
    اما مساله ای که می خوام بهت بگم اینا نبود ..مساله این بود که این بچه با تمامی این کتک کاری ها موند .خدا رو صد هزار مرتبه شکر می کنم که سالم هم به دنیا اومد .بماند که الان تمام زندگی منه و احساس می کنم خدا خیلی بهم لطف داشته که منو مامان کرده اما زمانی که دنیا اومد تا هفت هشت ماه اول خیلی خیلی خیلی خیلی و به طرز وحشتناکی بچه نحس و بی قراری بود ..من هفت ماه یه شبم راحت نخوابیدم .تا صبح می ذاشتمش روی پام و تکونش می دادم و همونجور نشسته می خوابیدم ..اینجوری بهت بگم که زندگی رو به همه ما و خانواده من جهنم کرده بود ..از لحاظ جسمی هم سالم بود رشدش هم خیلی خوب بود ولی فقط نحس و بد اخلاق بود و اصلا خواب نداشت و تا صبح گریه می کرد ..اینقدر اذیت شدم که گاهی خودمم می نشستم پا به پاش گریه می کردم .
    الان یادم میاد خودم خندم می گیره ..دیگه دکتراشم عاجز شده بودن ..خلاصه اینکه همه دکتراش می گفتن چون توی دوران بار داریت اینقدر تنش و استرس داشتی این به جنین منتقل شده .واقعا هم درست بود چون اگه دقت کنی می بینی که نوزادی خانواده های آروم خیلی آرومن ...پس بخاطر خودتم که شده از جو استرس تا جایی که در توانت هست دوری کن والا اون نوزاد بلایی سرت بیاره که شوهرت رو بذاری روی سرت حلوا حلوا کنی
    امیدوارم که بارداری خوبی داشته باشی

  16. 5 کاربر از پست مفید f_z تشکرکرده اند .

    f_z (یکشنبه 23 مرداد 90)

  17. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 27 دی 92 [ 02:28]
    تاریخ عضویت
    1389-2-06
    نوشته ها
    513
    امتیاز
    5,622
    سطح
    48
    Points: 5,622, Level: 48
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 128
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,129

    تشکرشده 1,123 در 399 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام دوباره به دوستای گلم و مخصوصا جناب baby
    متشکرم از همتون
    غزاله جونم من از اول یعنی زمان مجردی هم اینطور بودم.الان باز خیلی بهترم.کلا روحیه م ظریفه اما لحنم خشنه.
    نمیخوام کمبودی رو که شوهرم میذاره جبران کنم.ذاتا اینجوری هستم.البته در عمل که کارای مردونه نمیکنم چندان.بیشتر لحنم اینطوره.

    گل مریم
    میدونم که شوهرم به رفتارا و روحیات زنانه من نیاز داره.منم به روحیات مردانه اون.
    اینم به دوستان بگم ما هردو قبل از ازدواج هم این روحیاتو داشتیم.یعنی ایشون هم قبل از ازدواج همینجوری ترسو و تو سری خور بوده.
    همونقدری که اون به یه زن نیاز داره منم نیاز دارم وجود یه مردو حس کنم.مردی که بتونم بهش تکیه کنم.که واقعا از این بابت دچار کمبودم.

    baby گرامی
    ازتون میخوام قول بگیرم هروقت فرصت کردین مفصل راهنماییم کنین.
    والا دیگه کلافه م.میدونم ناشکری میکنم.حتی داشت به سرم میزد برم بچه رو سقط کنم.ولی فعلا پشیمونم.
    ببینین اونقدر تحقیرم کرده که دیگه غرورم له شده.روحم جریحه دار شده.دلم باهاش صاف نمیشه.
    مردم زنشونو میذارن رو تخم چشمشون.شوهر من به من میگه تو رو به من انداختن.واقعا چی میتونم تو جوابش بگم؟؟
    تا ته دلمو سوزونده.تو خونه ش کنارش احساس پوچی و بی ارزشی میکنم.دیگه جایگاهی ندارم.
    امروز مادرم خیلی تحویلش نگرفت تازه آقا شاکی هم شده.میگم بجای خجالت کشیدنته؟؟
    همش کارشه دست پیش میگیره پس نیفته.
    یه چیزی هم بگم خیلی هم دروغگوئه.خیلی زیاد.خانوادگی پنهون کاری و دروغ گویی براشون طبیعیه.
    اونروزی که بابام بهش تلفن زد گلگی کنه برای مظلوم نمایی برگشته به بابام گفته مهتاب به مامان من ....گفته به بابامم .....
    باورتون نمیشه چه فحشای ناموسی بدی گفته.یعنی من گفتم.این مرد از آبروی مادرشم مایه میذاره.خجالت نکشیده بزبون آورده که مهتاب چنین گفت به مادرم.
    داشتم شاخ در میاوردم.
    بشدت فن بیان عالی داره.آدمو براحتی شستشوی مغزی میده.من کم میارم جلوش.یک کولی بازی میکنه برای مظلوم نشون دادن خودش.......


    فائزه عزیزم ممنون خانمی
    فائزه این قسمتو خوندی؟؟
    شوهر منم کمی مثل مال شما خوب فیلم بازی میکنه و خودشو بین دیگرون محق جا انداخته.
    خانواده خود منم منو مقصر میدونن گاهی.باورشون نمیشه چه جهنمی برام درست کرده.
    من بیچاره هارت و پورتم زیاده پر سرو صدام فکر میکنن اون تو خونه هم همونطور مظلومه.
    بیچاره من...

  18. کاربر روبرو از پست مفید lvlahtab تشکرکرده است .

    lvlahtab (سه شنبه 25 مرداد 90)

  19. #20
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    دیروز [ 12:05]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,422
    امتیاز
    287,206
    سطح
    100
    Points: 287,206, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,580

    تشکرشده 37,082 در 7,004 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: دیگه نمیتونم شوهرمو تحمل کنم.دوستش ندارم...

    سلام بر lvlahtab مادر
    مادر بودن همان تجربه ایست که مردان هرگز نمی توانند درک کنند. حس مادر بودن گوارای وجودتان.
    وقتی واسطه مستقیم خلق یک انسان می شوی، آن وقت که شیره جانت و سلولهای وجودت در تب و تاب ارتزاق موجودی از گوشت و خونت هستند، حس کن و از این حس منحصر به فردت لذت ببر. شیرینی یک لحظه این حس جانفزا تلخی دریایی را می تواند از بین ببرد اما توجه می طلبد.
    هر روز برای همه شاید تکراری باشد. اما تو هر روز شاهد رشد انسانی هستی که سراسر برایت یک معما هست.
    و هر روز ، رشدش را از درون حس می کنی.
    هر آدمی ممکنه هر روز به هزار جا سرک بکشد یا تغییری، هیجانی یا نقطه امید بخشی را بیابد. اما این مهم درون تو ، هر روز تو را صدا می زند. و تو را به خود باز می خواند.
    او اکنون وابسته محض به توست. چه جسمش و چه روحش.
    او انتظار تغذیه از تو می کشد، اکسیژن و مواد غدایی و از طرفی ضربان یکنواخت و آرامش قلبت را آرزو دارد.
    موسیقی آرامش بخش حرفهایت با خودت و خدایت و مناجاتت به او عشق می آموزد.
    او اکنون بیشتر حس تک والدی دارد. مادر را می فهمد. سردت شود تغییر می کند، گرمت شود تغییر می کند، آرام شوی تغییر می کند ، برافروخته شوی تغییر می کند و او هرگز به دلایلی که تو به این حالتها می رسی توجه ندارد.
    اما همه اینها یک طرفه نیست.
    این فقط شما نیستی که به او هویت می بخشی.
    این دو سویه هست.
    او به شما هویتی جدید می بخشد. و می شوی مادر و عزیز دلش.

    اگرچه هرگز ما خود را آماده فهم این مهم نکرده ایم. و مادر را نیز هرگز فهم نخواهیم کرد. اما دیر نیست که شما از هم اکنون تمرکز خود را بر مادر بودن خود قرار بدهید. اینکه خیلی ها مادر می شوند هیچ از ارزش مادر بودن و بی همتایی او کم نمی کند.
    مانند اینست که همگان چشم دارند. اما این از ارزش چشم خردلی کم نخواهد کرد. و بینایی همیشه ارزشمند هست. و تا وقتی کسی از دست ندهد قدرش را نمی داند.
    مادر بودن هم گوهر بی بدیلی هست. هر کس به درک و ارزش مادر بودن برسد شاید خود را بی نیاز از خیلی چیزها بداند.
    هر کس شاید بتواند خود را تنها بداند، یا حداقل از نظر جسمانی منزوی باشد. اما تو وقتی مادر شدی. تنها نیستی.
    اکنون وجودی در وجودت پنهان هست، که باید در ذهن و روحت آشکار باشد. اکنون در حال شکل گیری هست. اکنون زبانی در او شکل می گیرد که بعدا تو را مادر صدا می زند و برایت حرف خواهد زد. دستی برای او درست می شود که می خواهد دستانت را بگیرد و لبی پیدا خواهد کرد که می خواهد برگونه ات بوسه زند. و گوشی در او تشکیل می شود که آرزومند صدای لالایی گونه و گرمت هست تا در آغوشت بیارمد.
    این مثنوی طولانی تر از آنی هست که بخواهیم همه آن را تحریر کنیم. و اتفاقا گاهی این مثنوی آنقدر تو را به خود مجذوب خواهد کرد، که تلخی های دیگر را فرصتی نمی ماند.
    مادر بودنت را و همه اینها شدنت را صمیمانه از طرف تالار همدردی به شما و همه مادران بالفعل و بالقوه تبریک عرض می کنم. (از جمله blue sky و سایرین که با عرض شرمندگی نتوانستم وظیفه خودم را انجام دهم )

    اما در مورد مسائلی که مطرح کردی. گام به گام می رویم جلو.
    گام اول را از خودت شروع می کنیم. چون می دانی که دسترسی به همسرتان را نداریم و زمینه تغییر او صرفا از طریق شماست.
    راهکار اول را با توجه به نوشته های خودت می نگاریم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط lvlahtab
    میخوام از ایرادای خودم بگم.
    والا لحن من نسبتا خشنه.ژنتیکی اینجوریم.نمیتونم ناز و عشوه کنم.با ناز رفتار کنم و حرف بزنم.اصلا نمیتونم.
    شوشو هم همش از این ایراد میگیره که ظرافت زنانه نداری.
    در کل چندان ظریف نیستم و مظلومیت زنانه که یکی از سیاستاست ندارم.
    اما برعکس ظاهرم روحیه م حساسه.خیلی زیاد.
    ولی وقتی بزبون میارم همش زمخت و بی روحه حرفام همراه با عصبانیت و بیشتر باعث میشه شوهرم جبهه بگیره و حتی ناحق هم باشن طرفداری خانواده شو بکنه.با این رفتار خودم کمی بهش حق میدم جبهه بگیره خب.
    اگه ممکنه دراینمورد هم راهنمایی کنین.
    یوقت نگین مهتاب سعی کن ظریف باشیااااااا .والا نمیتونم.تو خونم نیست.مگه اینکه با راه و روش و آسته آسته یادم بدین.
    ممنونممممممممم[/size]
    راهکار» مهتاب سعی کن ظریف باشیااااااا
    هر کس آرزومند نعماتی هست که فاقد آنست. آقایان در به در خانما هستند فقط به خاطر این ظرافت هایشان.
    وگرنه عقل و زور ، نقشه کشیدن و حساب کتاب کردن و ... خودشون ختم این کارها هستند.

    کل طرح بحث دعوا ، و دلیل تراشی و بهانه گیری یک شوهر را با کدام گزینه می توانید ضربه فنی کنید.
    الف) خانم باید کاملا منطقی شوهر را قانع کند. تا شوهر بحث را کم کم تمام کند.
    ب) خانم باید هنگام تنش شوهرش را آرام سازد. و با نصیحت و راهنمایی راه صحیح را گوشزد کند.
    ج) خانم باید سکوت کند تا عصبانیت آقا فرو نشیند. لذا نباید جواب او را بدهد و کم محلی کند.
    د) خانم باید همسرش را در آغوش بکشد و ببوسد و بگوید چکار کنم که همیشه می خوامت عزیزم....

    خانمهایی که گزینه الف، ب یا ج را انتخاب کردند باید بگویم.
    غلطه ، غلط غولوطه غلطه . اگر این کارها را می کنید دیر نباشد که تاپیک بگشایید و یکی از بی نهایت مشکلات خانواده را تحریر فرمایید.

    نکته:
    همیش برای موفقیت و پیروزی از سلاحی استفاده کنید که حریفتان فاقد آنست. (منظور احساسات مثبت و ظریف نه آه و اشک)




  20. 28 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    مدیرهمدردی (دوشنبه 24 مرداد 90)


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: شنبه 07 بهمن 96, 00:37
  2. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 04 فروردین 94, 19:00
  3. دوستان واقعا بریدم.واقعا نمیتونم ازدواج کنم.از هرچی خونه و خونوادست زده شدم
    توسط fkh4466 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 15 بهمن 93, 02:01
  4. دوستان کمک یه مشاور میخوام برا دوستام معتاد به استمناء (جلق) شدن
    توسط infodltube در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 اردیبهشت 92, 00:07
  5. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:35 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.