به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 16 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 156
  1. #21
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,996 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ..............
    سلام دوستان
    چند وقتی بود تصمیم داشتم عضو بشم اما دودل بودم با دیدن راهنمایی دوستان دیگه مصر شدم تا بیام وعضو بشم
    دوستان گلم من خدوم مشگلی ندارماما خواهرم با شوهرش داره و هرچی بهش میگم تا پیش مشاوره بره یا خودش اینجا موضوع میگفت راضی نمیشه و میگه شوهرش مدام تو اینترنت ممکن ببینه من تصمیم گرفتم تا خودم بگم و دوستان و کارشناسان محترم و بزرگوار راهنماییم کنند
    خواهرم سال ۸۳با پسری دوست شد درست درزمانی که ان اقا شکست عشقی خورده بود و خواهر من تونست از بحرانهای روحی درش بیاره چون خانواده اش در گیر ازدواج پسر دیگه اشان بودند دوستی اینا دو سال طول کشید در این دو سال ۱ان اقا با خواهر من تمام کرد اما خواهرم باز مقدمه اشتی کردن چید البته ایشون با برادر من دوست بودند و برادر من باب این دوستی اماده کرد و زمانی که لاز اشتی کردند خواهر من به مدت ۳روز گوشی ان اقا ازش گرفت تا بببنه واقعا با کسی دیگه هست یا نه که نبود بعد از ۶ماه ان اقا با اصرار خانواده اسرا راضی کرد امدند خواستگاری و عقد محضری کردند تا دو سال که عروسی بگیرند توی این دو سال این دوتا اکثرا با هم بودند و مسافرت هم رفتند اما خانواده ابشون اصلا نمی پسندیدند این چیزها را و درگیری های هم بینشان پیش امد که خواهر منم بی تقصیر نبود گذشت تو تین دو سال ان اقا همه اش منزل ما بود بعد از دو سال پدرش گفت برای گرفتن جشن عجله نکنید من الا دستم خالی نمیدانم چرا اما پدر من کوتاه نیامد و به این دوتا پول داد تا خودشان جشن بگیرند و این پسر هم از خانه قهر کرد ما جشن گرفتیم حتی زنگ زدیم و گفتیم حاج اقا فردا شب جشن عروسی امیرتان تشریف بیارید به بچه ها هم بگید اما دریغ از یک نفرشان امیر با بغض شب گذراند و ماشینش فروخت پول پیش خانه داد بعد پدر من یک خانه اقساطی خرید به نام خواهرم داد بهشان که قسطاش خودشان میدهند یکسال و نیم امیر با خانواده اش رفت وامد نداشت تا پدرش از دوریش سکته کرد و رفت اشتی کرد اما خواهر من نرفت میگفت من ۴بار رفتم و انها تحویلم نگرفتند و بسنده میکرد به زنگ زدن و به منم میگفت من پسرشان فرستادم دانشگاه داداش من کار جور کرده براش خانه من دادم انا باید بیان اشتی در مدت مریضی پدرش زنگهای مشکوکی میشد به امیر په فهمیدیم بله ایشان با دختر دیگه تی دوست اما به ما گفت دوست نییت پدرش دکتر معالج باباشه من خواهرم راضی کردم که قبول کنه اما خودم ته توی جریان فهمیدم که ایشان از همان سالی که خواهر من با ابشان عقد کرده اینا دوست شدند و این خانم برای پدرس دکتر فرستاده و کلی امیر راضی کرده که بره سمت خانواده اش و حتی من شماره اش پیدا کردم بهش زنگ زدم گفتم که امیر زن داره و عاشق همند گفت میدانم ما فقط دوستیم منم دارم ازدواج میکنم اما من با امیر قطع ارتباط میکنم و اینکارم کرد بعد از این جریان امیر هوای خانواده اط بیشتر داشت انها هم محبت بیشتری میکردند ان دختر با خانواده امیر حرف زده بود انهایی که یک ریال بهش ندادند حالا کلی هواش دارند حتی پدرش کار دیگه بهش پیشنهاد کرده و پولی دادند این دوت فرستادند مسافرت حتی ماشین هم دادند بهسان خواهرم امیر وادار کرد خطش عوض کنه اما ااا چند وقتی که امیر عوض شده موبابلش زنگ نمیخوره اما مدام خسته ایت خواهرمیگه بک بار شنیده که باباش گفت امیر حیف تو زود زن گرفتی وگرنه سحر به این خانمی چرا انم سکوت کرده الان خواهرم نمیره انجا اماامیر میره شب میمونه.حالا اینها هیچی خواهرم میگه امیر یک مزاحم داشت مدام زنگ میزد یک دفعه غیبش زد نه زنگی نه اس مسی در ضمن خط جدیدش هم به نام خواهر من هست خواهر من خیلیییییییییی حساس و چک میکنه من باز زنگ زدم به ان دختره و گفتم تو از امیر خبر داری گفت نه چطور اما تو لحن صداش فهمیدم باهم استی کردند و این داره دوباره امیرساپورت میکنه و چون پدرش سرشناس و برش دار شر مزاحم از سر امیر باز کرده امیر حتی از زیر بچه دار شدن شانه خالی میکنه من بهش یکبار گفتم امیر میخوام شوهر کنم اما خانواده پسر دوستم ندارند گفت اگه دوست ندارن قبول نکن گفتم مگه تو الا ناراضی گفت نه شکر خدا راضی ام اما خوب بعضی وقتها احساس میکنم عجله کردم مینا زن خوبیه بخاطر من روی همه چی پا گذاشت اما میگم نکنه اونی نبود که من فکرمیکردم مریم بیگدار جواب نده بعد زیر نظر گرفتمش فهمیدم که اره واقعا هنوز با ان خانم دوست اینبار محکمتر رفتم جلو که حرف های ان دختره من شوک زده کرد حالا از طرفی خواهرم راضی نمیشه با انها اشتی و رابطه اش با همسرش سرده و.......البته طلاق هم توی خانواده ما معنی نداره نمیدانم حالا ایا به نظر شما به خانواده ام بگم یا به خود خواهرم خیلی دلم میخواد کمکی کنم اما نمیدانم به چه صورت و ان دختر هم بهم گفت که منم خسته شدم از این وضعیت که هروقت میخوام نیست اما انقدر وابستگی دارم بهش که برام مهم نیست و انها حتی رابطه.... داشتند و این درست زمانی اتفاق افتاده بوده که خواهر من در گیر استخدام شدن بود وفکرش مشغول بود و ان خانم ان موقعه فکر میکرده که امیر در حال جدایی هست نه زندگی البته این رابطه ..... ان دختر هنوز تجربه نکرده بوده و امیر اولین نفری بوده که به حریمش دست درازی کرده و حالا ناراحت هم نبود اما الا من چکار میتونم کنم امیر بفهمه میگه مدرک بیار منم هیچی ندارم و ان دختر هم اسباب کشی کرده ودیگه من دسترسی ندارم بهش به نظرتان من چکار کنم و چرا امیر دچار این اتفاق شده ان که عاشق خواهر من بود چرا دلزده شده

  2. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (شنبه 19 آذر 90)

  3. #22
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    باز هم متاسفم که باید یک نمونه دیگر رو هم اینجا کپی کنم...

    نقل قول نوشته اصلی توسط .............
    دختری هستم 25 ساله
    زیبا و فریبنده
    دانشجوی دکترا
    شاغل در یک مرکز دولتی
    باهوش (در زمینه درس)
    بسیار احساساتی
    کمبود اعتماد به نفس

    از خانواده ای متوسط، پدرم مبتلا به بیماری عصبی، مادر بسیار مذهبی، و یک برادر
    سه سال پیش با پسری خوش قیافه و تحصیلکرده و بسیار خوش سرو زبان آشنا شدم، این آشنایی داشت به خواستگاری می انجامید پس از شش ماه اما چون من می ترسیدم از نظر مالی بسیار پایین تر از آنها باشیم نگذاشتم بیایند، به شدت به دوست پسرم وابسته بودم و هستم و آرزوی ازدواج با او را دارم و می خواهم با او به خارج از کشور بروم تا بدون به چشم آمدن تضاد طبقاتی ازدواج کنیم
    در آن مدت ما روابط جنسی در حد عشق بازی اولیه داشتیم
    سه ماه بعد او به صورت ناگهانی رابطه را قطع کرد و رفت در حالیکه من اسم او را در مقاله هایم زده بودم که با هم اپلای کنیم، بعد از 4 ماه برگشت و گفت پشیمان است و در اصطلاح مخ منو زد، پس از مدتی گفت که در این مدت در صدد ازدواج با یک دختر بسیار پولدار بوده که به هم خورد و دوباره برگشت سراغ من. از آن به بعد من به هم ریختم، دیگر به او اعتماد نداشتم، البته همه دخترهارا به چشم سکس یا ازدواج بررسی می کند، مثلا از دوستان من پیش من توصیف جنسی می کند.
    پس از گذشت یک سال من و او دیگر باکره نبودیم، اوایل بسیار مضطرب بودم اما کم کم عادی شد. بعد با هم هم خانه ای شدیم، مشکلاتی که من با او دارم:
    1- او شوخی های زننده ای می کند
    2- برایش روابط من و مردان دیگر اهمیت زیادی ندارد
    3- برنامه ای برای ازدواج ندارد
    4- می گوید اگر دختری پولدار ولی زیباتر و بهتر از من دید با او دوست می شود
    5- اخیرا یک شاگرد دختر هرزه پیدا کرده که از صبح تا شب به او اس ام اس مس دهد و شاگردش به راحتی صحبت از همبستری با او می کند (بیشتر می خواهد از او استفاده کند تا از ایران برود)
    6- دوست پسر من بسیار پولکی است و در ازای هرکاری که انجام می دهد پول مطالبه می کند و من مقدار قابل توجهی پول به او داده ام
    7- می گوید من اگر کسی را پیدا کردم تستش می کنم ولی اگر تو بهتر بودی برمیگردم
    8- نسبت به مساله بکارت من احساس مسئولیت کمی دارد
    من به خاطر این وضع هر روز گوشی و لپ تاپ او را چک می کنم و مانند بیماران روانی شده ام و به او شک دارم


    نکات مثبت دوست من:
    1- مهربان است
    2- باهوش است
    3- بسیار با عرضه است
    4- پنهان کاری نمیکند تقریبا
    5- مرا خیلی دوست دارد
    6- خانواده اش نظر مثبتی به من دارند
    7- با انصاف و عاقل و منطقی است
    اعتماد به نفس بسیار بالایی دارد

    در حال حاضر من در حال دیوانگی هستم چون فکر می کنم به من خیانت خواهد کرد، او هم به صورت تناوبی اعتماد مرا جلب کرده سپس از بین می برد
    به نظر شما چه کنم؟

  4. 8 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (شنبه 19 آذر 90)

  5. #23
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 بهمن 92 [ 23:55]
    تاریخ عضویت
    1389-10-14
    نوشته ها
    2,085
    امتیاز
    11,615
    سطح
    70
    Points: 11,615, Level: 70
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    12,283

    تشکرشده 12,256 در 2,217 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    این هم یک نمونه ی دیگر که نشان می دهد که دوستان باید مواظب باشند که یک رابطه ی دوستی هیچ تضمینی برای ازدواج نیست. پسر می گوید فعلاً با هم باشیم، 1-2 سال دیگر که شرایط ازدواج پیدا کردم، با هم ازدواج می کنیم.
    ولی وقتی شرایط ازدواج رو پیدا کرد، به فکرش می افتد که شاید بتواند موارد بهتری هم پیدا کند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط ............
    دخترو پسری مدت 1.5ساله باهم رابطه دارند
    (باعنوان ازدواج ولی بدلیل مهیا نبودن شرایط پسرو...رابطه ادامه پیدا کرده).
    هردو از نظر تحصیلات ومذهبی و شغلی و...شبیه هستند و نسبتا موفق و فقط دختر از لحاظ سنی از پسربزرگتره.
    در حال حاضر پسر تصمیم قطعی برای ازدواج گرفته و از دختر خواسته اجازه بدهد به چندخواستگاری دیگر هم برود تا بتواند انتخاب درست تری داشته باشد
    (با دلایلی مثل اینکه تو اولین دختری بودی که وارد زندگی من شده و میخواهم شرایط دیگر راهم بسنجم و بعدانتخاب کنم و یا میترسم از اینکه مثل روزهای اول رابطه گرم نیستم و..). نظرشما در مورد این رابطه و رفتاری که دختر بایستی نشان دهد چیست؟
    با تشکر از خانم "شب نم" که این مورد رو معرفی کردند.


    (یکی از دوستان گفته بودند که لینک تاپیک هایی که در اینجا می آورید رو هم بگذارید.
    دقت کنید که در نقل قول ها، همانجا که نام نویسنده نوشته می شود عکس یک پروانه است. اگر روی این پروانه کلیک کنید، به تاپیک مورد نظر منتقل می شوید.
    با تشکر)

  6. 7 کاربر از پست مفید hamed65 تشکرکرده اند .

    hamed65 (چهارشنبه 30 آذر 90)

  7. #24
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,996 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ...........

    یه نمونش خواهر خودم که 7 سال! به پای یک نامرد نشست به بهانه ی فراهم نبودن شرایط و اینکه اون میخواست با فراهم کردن بهترین امکانات پا جلو بزاره آخرش آقا پسر چیکار کرد؟به خواهرم داشت تو آخرین سالهایی که موعد اومدنش به خواستگاری خواهرم بود خیانت میکرد ولی خواهرم غافل بود اون پسر بعد از 7 سال دیگه هیچ سراغی از خواهرم نگرفت و در همان سال با دختر دیگه ای ازدواج کرد.و خواهرم هم که عمرشو به پای اون نامرد گذاشته بود دیگه هیچ وقت ازدواج نکرد...

  8. 7 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (جمعه 25 آذر 90)

  9. #25
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,996 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ...................
    سلام بچه ها
    قضیه از این قرار هست که من 4سال با یکی رابطه دارم
    از تقریبا 1سال قبل بحث ازدواج اینا پیش اومد,اما بخاطر شرایط من که درس و کار و سربازی بود خانوادها و مخصوصا خانواده من مخالف بودن و هست.
    حالا منه 28 ساله درسم تموم شد و در حال رفتن به سربازی هستم.

    اما از اونور یه خواستگار خیلی خوب اومده و خانواده اون هم دیگه میگن چون از پسر(یعنی من)خبر نشد پس ازدواج با همین
    دختر هم چون طرف عیب و ایرادی نداره و همچی تکمیل هست و نمیتونه بگه که هنوز با منه مونده

    حالا من چیکار کنم؟
    از طرفی میگم همچی رو رها کنم و اون هم میره بعد از یه مدت منو یادش میره.
    منم دیگه از جنگ اعصاب با خانواده راحت میشه.خانوادم کلا مخالف این ازدواج هستن
    میرم و چند سال دیگه که همچی داشتم میرم سراغ یکی که مورد پسند خانوادم هم باشه

    از اونطرف
    1- آخه موندم چجوری از 4سال رابطه خوب بگذرم
    ما حتی یبار هم باهم دعوا و جنگ نداشتیم
    همیشه توی سختی و شادی و مسایل دیگه کنار هم بودیم.
    من به شوق و تشویق اون 2ساله ارشد خوندم!خیلی منو کمک میکرد برا پیشرفت

    2-من آدم خیلی تنهایی هستم,جز پدر و مادرم و اون کسی رو نداشتم
    چون پدر و مادرم هم شاغل هستن عملا من همچیم با اون بون
    حالا از تنهایی هم میترسم,واقعا برام کابوسه که دیگه کسی نباشه که باهاش حتی حرف بزنم

    3-ناراحتم اگه اون بره دیگه من چند ساله دیگه چطور و از کجا بتونم دختری پیدا کنم که اینجوری دوسم داشته باشه و اخلاقمون ست باشه

    4-من خیلی روی صداقت و درستی و گذشته طرف حساسم
    ایشون هم برا من اینجوری بود
    ولی من اصلا نمیتونم تصور کنم بعدا خواستگاری یکی برم که نمیشناسمش
    همین مورد ما دیگه,طرف از همجا بیخبر اومده خواستگاری و قصد ازدواج
    اونوقت ما.....

    البته اینرو هم بگم که کار الان دسته من نیست
    خانواده دختر راضی هستن به اون ازدواج
    منم که نمیدونم باز به خانوادم بگم اصلا چی میشه
    آخرین بار که گفتم 2-3 هفته دلخوری و قهر شد و اما راضی به وصلت نشدن
    الان دیگه این فرصت رو هم ندارم,باید فوری بشه

    حالا بنظرتون با این وجود من باز تلاشی بکنم؟
    یا اصلا دیگه خودمو بکشم کنار و بگم قسمت همین بود و خداحافظی؟

    امیدوارم با نظر گرفتن همه جوانب کمکم کنید
    بخدا دیگه مغزم داغ کرده از فکر کردن
    خودم هم نمیدونم چیکار کنم که در آینده پشیمون نشیم


  10. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 28 آذر 90)

  11. #26
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,996 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ...........
    با سلام خدمت دوستان گلم
    من تازه عضو شدم و با دیدین این همه مشکلات ریز و درشت تعجب کردم و مشکل خودم کمی کمرنگ شد!
    دوستان
    من پسری 26ساله هستم و 8 ماهی هست عقد کرده ام. مشکل من با همسرم داشتن روابط متعدد دوستی هاش با پسرها بوده است(البته کلمه متعدد رو خودم می گذارم))بحث هامون به حدی فرسایشی بوده که حرف طلاق هم پیش میون امده
    ایشون خودش دوستی هاشو به مرور من گفته و کم هم نبوده
    من خودم پاپیچش می شدم که داشتی یا نه و باز این سوال رو ازش کردم که چرا راحت به من گفتی:
    تو باید میدوسنتی اگر یه بار مارو با هم ببین بیرون و بیان جلو....... باید خبر داشته باشی!!!!!
    به احتمال 99 درصد هیچ دوستی دیگه نداره ولی حس های ازذار دهنده برای من:

    از کجا بدونم زمانی که با منه تو دلش منو با کسی مقایسه نمی کنه
    از کجا بدونم درگیری ذهنی از گذشته نداره
    و.... که مردها درک می کنند

    من خیلی غیرتیم و گاه و بی گاه ناخواسته تمام بدنم به هم می ریزه و نمیتونم این دوستی هاشو هضم کنم و حال خودمو و خودشو می گیرم


    دوستان خواهشا کمکم کنید که چگونه این حس ها رو کمرنگ کنم و بهش توجهی نکنم
    خانمها شماها پایند می شید ایا به راحتی فراموش می کنید گذشتتون رو؟



  12. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 28 آذر 90)

  13. #27
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,996 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط .................
    با سلام خدمت دوستان عزیز و مشاوران گرامی
    از همه دوستانی که دلسوزانه سعی می کنند مشکلات دیگران رو حل کنند تشکر می کنم و امیدوارم زندگیشون طوری پیش بره که خودشون هیچوقت نیازمند مشاوره نشن.

    27 سال سن دارم ، در مورد شغلم باید عرض کنم:مدیر عامل یکی از شرکت های پخش دارو و تجهیزات پزشکی هستم،تحصیلاتم لیسانس مدیریت صنعتی دارم(در کل نسبت به خیلی از همسالانم جلو تر از برنامه زندگی هستم،هر چند از برنامه ای که خودم برای خودم داشتم خیلی خیلی عقبترم)
    تقریبا 3 ماه هست که 3سال از من بزگتر هست ازدواج کردم،همسرم خارج از ایران زندگی می کنه به طوری که بعد از مراسم عروسی فقط 3 هفته با هم بودیم،قصد دارم از کشور به زودی خارج بشم.

    مشکلی که من دارم بر می گرده به دوست پسر قبلی همسرم،اول از همه خدمتتون عرض کنم که قبل از ازدواج در مورد رابطه های قبلی همسر آینده اصلا سختگیر نبودم از اونجائی که خودم با اشخاص دیگه ای رابطه داشتم که می شه اسم یکی از اونها رو عشق به معنای زمینی گذاشت،اما بعد از ازدواج بسیار در مورد رابطه قبلی همسرم حساس و زود رنج شدم،که این مسئله هم به دو بخش تقسیم می شه:
    اول: افت شدید اعتماد به نفسم،به طوری که خودم رو در رقابتی نافرجام با دوست پسر سابق همسرم می دونم و متاسفانه در تمام این رقابت های هائی که خودم برای خودم طراحی کردم بازنده خودم رو محسوب می کنم،به طور مثال:در مورد ظاهرم با قد بلند و سر وضعی که دارم واقعا می دونم که خدا رو شکر یک سر و گردن از خیلی ها بالاترم ولی در جدال فرضی که با اون شخص دارم احساس حقارت می کنم،من اون شخص رو ندیدم و واقعا هم نمی خوام ببینم ولی همسرم و اشخاص دیگه هزاران بار به من گفتند که اون شخص حتی قابل مقایسه با من نیست ولی باز هم قبل از دیدن همسرم باید جلوی آینه با خودم حرف بزنم که کدوم قسمت بدنم خوبه کجا بده و.... یا وقتی می خوام یک هدیه برای همسرم بخرم همیشه از خودم می پرسم هدیه ای که من امروز می خوام بخرم با هدیه ای که 3 یال پیش دوست پسر سابق همسرم خریده قابل قیاس هست؟هدیم بهتره یا بدتر؟نکنه خوشش نیاد؟و... مثال دیگه که واقعا فاعجه آمیز هست اینه که حتی وقتی می خوام همسرم رو ببوسم یا نوازش کنم باز باید به خودم بگم کارت رو بلدی؟(کاری که تخصصم هست)می تونی اون احساسی رو به همسرت بدی که قبلا بهش داده می شده؟و.... با اینکه چندین بار همسرم به من گفته که در همه موارد بهترم و اصلا اون شخص خاطرش نیست که بخواد مقایسه کنه ولی باز باید به خودم(به اصطلاح)گیر بدم.
    قبل از اینکه بعد دوم مشکلم رو مطرح کنم باید بگم من در مورد دوست پسر سابقه ایشون دو بار باهاشون صحبت یا بحث کردم در هر دو بار هم طفلی سعی کرد آرومم کنه و بهم بفهمونه که اون شخص هیچ جائی در حتی در خاطراتش نداره ولی باور این مسئله برای من سخت هست و فکر هم نمی کنم با باور کردنه اینکه اون شخص نیست و نابود شده باز خودم آروم بگیرم(احساسم این هست که مشکل از منه)

    دوم: مسئله رابطه جنسی و پیش لرزه ها و پس لرزه هاش....
    خوب در این مورد هم باید بگم که قبل از ازدواج چه در مورد همسرم چه در مورد دوست دختر های سابقم سخت گیر نبودم و اهمیتی برای مسئله که امروز بکارت نامیده می شه قائل نبودم و توی اولویت بندی های ازدواجم جائی نداشت اما با گذشت 4 هفته از زندگی مشترک این داستان هم رنگ و بوی جدیدی گرفت،(البته من این داستان رو قبل از ازدواج هم می دونستم)اگه امروز بخوام کسی رو مقصر بدونم اول از همه خودم هستم بعد اشخاصی رو مقصر می دونم که در وصف عشق اول و لحظه ای که آدم از دختر بودن به زن بودن مبدل می شه سروده های آب و تاب دار نوشتن،امروز حس می کنم چیزی که متعلق به من بوده از من دزدیده شده،یا اینکه همسرم در گذشته به امروز من خیانت کرده،واقعا راحت تر بودم تا اصلا واقعیت بیان نمی شد و در تاریکی می موندم ،از خودم می پرسم چه نیازی بود که این مسائل رو به من بگه؟چیزی دیگه ای هم که این وسط آزارم می ده این هست که ایشون فقط یک نفر رو قبل از من دوست داشته،مسخرست ولی فکر می کنم اگه اون آدما 2 یا 3 نفر بودن اینطور از رابطه اول ایشون افسانه سرائی نمی کردم که خودم رو آزار بدم.
    واقعا به حد جنون رسیدم اگه می پرسید چرا باید بگم که:خب من توی خواب یا بیدار،هوشیار یا مستی تصویر زنم و اون مرد رو مجسم می کنم(دست خودم نیست)فکر کنید که همسرتون رو با شخص دیگه ای در حال رابطه ببینید هر قدر بدونید این واقعیت نیست یا واقعیتی از گذشته هست باز مثل سوزن به قلب آدم فرو می ره،متاسفانه همسر من وانمود کردن هم بلد نیست،دختر های زیادی امروز با این وضع زندگی می کنند ولی نمایشی که ارائه می دن طوری هست که آدم فکر می کنه اولین و آخرین مرد زندگیشون هست،شاید با خودتون بگید این خیلی خوبه که آدم بلد نباشه وانمود کنه،پس به بدی هاش گوش بدید: فرض کنید موقع رابطه همسرتون بگه این وضعیت بهتر(خوب در اصل کار درستی می کنه که بهبود کیفیت رابطه کمک می کنه)ولی اولین حسی که در من ایجاد می شه اینه که:آها پس در مورد این وضعیت تجربه داره و این تجربه داشتن با شخصی که امروز واقعا از زندگیش بیرون رفته باز هم آزارم می ده،توی رابطه ممکنه هر کسی در یک جاهائی ضعف داشته باشه و در یک جاهائی خیلی خوب عمل کنه من در مورد اون قسمت های خوب نمی تونم فکر نکنم که این خوب بودن از کجا کسب شده؟با دیدن یک فیلم و دیدن یک سکانس می رم به گذشته های همسرم و همش حسرت این رو می خورم که چرا اولین نفر نبودم؟چرا با همسرم زودتر آشنا نشدم؟چرا این تجارب خوب با من کسب نشد؟و....

    متاسفانه من واقعا همسرم رو دوست دارم،چرا گفتم متاسفانه چون اگه دوستش نداشتم انقدر حساس نمی شدم،خیلی اوقات می خوام با خودم بگم که اصلا فکر کن ازدواج نکردی زنت رو دوست نداری و فقط به این فکر کن با وجودش توی یک کشور خارجی اقامت می گیری ولی نمی تونم به چشم یک وسیله به کسی که با تمام وجودم دوستش دارم نگاه کنم،همین الان با اینکه این همه عذاب می کشم اگه ازدواج نکرده بودیم دوباره باهاش ازدواج می کردم(هر چند گاهی فکر می کنم که این عذاب برای این دوست داشتن واقعاطاقت فرسا هست)همکین الان که این متن رو دارم می نویسم تصویری از یک رابطه همسرم داره من رو عذاب می ده.

    اما راهکار من:اول فکر کردم باید در موردش صحبت کنم با همسرم(با دیگران در این مورد به شدت خصوصی که نمی شه صحبت کرد)ولی همون دو باری که با همسرم صحبت کردم پشیمون شدم چون واقعا عذابش دادم و خودم باعث شدم به مردی فکر کنه که ازش متنفریم و چیزائی رو بیاد بیاره که ازش متنفریم تا بتونه در یک زمینه هائی جوابم رو بده،اما بعدا احساس کردم این یک غده چرکی نیست که به کمک انگولک کردن و ور رفتن سر باز کنه،دردیه که در گذشتست و درمان نداره چون چذشته رو نمی توان دوباره نوشت،باید طرز فکرم رو عوض کنم خودم به خودم می گم چطور از اولین رابطت و دوست دخترت هیچ خاطره ای نداری چرا همین مسئله رو به همسرت هم تعمیم نمی دی و اون رو مستثنی می دونی؟دیلیل این امر به نظر خودم بر می گرده به داستان زن شدن و اینکه یک موقعیت خاطره آمیز و... با زنم رو از دست دادم و جای خالی اون خاطره الان من رو اذیت می کنه(و مسلما احساس می کنم همسرم رو هم اذیت می کنه)هر چند اون سعی کرده به من بگه اصلا مسئله خاص و رمانتیکی نیست و چیزی از دست ندادم اما باورش واقعا دشوار شده... خلاصه به کمک سمت و مقامی که در شرکت پخش دارو دارم به منبع غنی و تمام نشدنه داروها رو آوردم و از داروهای تضعیف کننده CNS: مثل باربیتوریت ها و بنزودیازپین ها به صورت چرخشی،ترکیبی و...(کلا ابتکاری) استفاده می کنم.

    این هم بگم تا جائی که خاطرم هست وقتی که همسرم پیشم هست خیلی خیلی کمتر در مورده رابطه خودآزاری پیدا می کنم،اصولا وقتی ایشون نیستن با مرور خاطراتمون به صورت اتوماتیک به مسئله اون شخص و رابطه همسرم و اون می رسم و داستان دندان جویدن شروع میشه،ولی وقتی همسرم هست کمتر به این مسئله فکر می کنم و بیشتر درگیر انتخاب لباس مناسب و ظاهر آراستم می شم.

  14. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (دوشنبه 28 آذر 90)

  15. #28
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,996 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ..............
    وضعیتمو در تاپیک:
    با دوستی بدون ازدواج چکار کنم؟
    توضیح دادم
    دبروز روز 13 فروردین از هم جدا شدیم
    خیلی با خودم فکر کردم وفهمبدم که ضرر اصلبوتو ابن رابطه شاید اون بکنه
    قبل عید ی روز حرف دلشو فهمیدم
    دختر خالش گیر داده بود که باید از هم جدا شیم
    ازش پرسیدم اگه من سالم بودم مبگفتی جدا بشیم؟
    گفت:نه
    دلم شکست بهش گفتم که شکست
    معذرت خاستو گفت بچگی کردم
    اما از دلم رفت
    فهمیدم که منو واسه تنها نبودن خودش میخاد
    فهمیدم که هر وقت با دختر خالش باشه بعدش باهام اوقات تلخی میکنه
    گذشت تا روز 4 عید دوباره گیر داد که جدا بشیم منم گفتم باشه
    دگه التماس نکردم
    یکم گریه کردم
    خداحافظی کردم و گوشیو خاموش کردم
    2 ساعت بعد که گوشیوروشن کردم داشت زنگ میزد گریه کردوگفت من بدون تونمبتونم
    منم باز قبول کردمو قرار شد دگه حرف جدایی نباشه

    خلاصه تا اینکه دیروز بهم زنگزد
    شب قبلش باز خونه خالش بود
    بهش گفتم که من نمیخام زندگیتوخراب کنم
    اونم گفت آره ما داریم خیلی وابسته میشیم و این خیلی خطرناکه
    قرار شد تا تابستون صبر کنیم
    اما اس داد که یهو تموم کنیم
    منم گفتم همین حالا خوبه
    گفت باشه ولی چت بکنبم و تک بزنیم
    اما 4 ساعت بدش که من زنگ زدم دگه اون تک نزد و اینجور فهمیدم
    که دختر خالش داره کمکش میکنه که این رابطه تموم بشه
    جالب اینکه خود دختر خالش دوس پسر داره
    فهمیدم که همه اینا زیر سره بیماریمه
    دگه هیچ وفت بکسی دل نمیبندم
    دیشب شب اول قبرم بود شب اول قبر بخاطر این وحشتناک که از دلبستگیها یهو جدا میشیم
    حالا دگه به شب اول قبر اطمینان دارم
    اونایی که با هم دوس میشنو زودم جدا میشن یا واسه سکسه سا واسه خوشگذرونیو تلکه کردن همدیگه

    جووون هرکی دوس دارین به کسی دل نبندین دوستم شدید بازم دل نبندید
    اگه آدم سالمی باشین دوست نمیشن تا دل ببندید بجز اینکه بدونین قطعا بهم میرسین اونم خونوادهاتون بدونن
    من دیروز خیلی واسم وحشتناک بود
    و دیشبم شب اول قبرم بود
    خیلی تنهااااام
    جز خدا کسیو ندارم که این همه احساساتمو خرجش کنم و اونم بفهمه و یکم واسش بجنگه
    دگه با هیچ کس دوس نمیشم هیچوقت

  16. 4 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (سه شنبه 29 آذر 90)

  17. #29
    سرپرست سایت آغازکننده

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,996 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    نقل قول نوشته اصلی توسط ..................
    سلام
    من نزدیک به 8 ماه که نامزد کردم،هنوز عقد نکردیم،نامزدم ادم خوب ومنطقی هس و از اقواممونه،یعنی کاملا مورد اطمینانمونه.
    اما من 1مشکل بزرگ دارم من 3 سال با کس دیگه ای رابطه داشتم،اول بگم من اصلا اهل دوست شدن با پسری نبودم،خواهش میکنم باور کنین اما حتی هیچ وقت با پسرای همکلاسیم غیر رسمی حرف نزدم،اگه با اون پسر رابطه داشتم به این دلیل بود که 1 جورایی ازم خواستگاری کرد،تنها گناه من این بود باور کردم،اگه اینقد خلاصه گفتم فک نکنین به این راحتی فریبشو خوردم،فقظ نمیخام برام یاداوری بشه،دارم فراموشش میکنم،قبل از نامزدیم اون رابطه به هم خورد،و من عمیقا اسیب دیدم.روح و روانم داغون شد،من با تمام وجود عاشق بودم.
    حالا مشکلم اینه که الان که نامزدم میخواد بهم نزدیک بشه احساس بدی دارم،میترسم بازم ازم سواستفاده بشه،پیش خودم میگم اینم مثل او که اینقد عاشق و مشتاق من بود اگه 3سال دیگه منو پس بزنه چی؟


    نقل قول نوشته اصلی توسط ................
    با سلام خدمت دوستان و مدیر محترم تالار
    نمیخواستم موضوع جدید بزنم ولی موضوع من قفل شده
    خواستم بگم زنم دیشب در برابر سوال من سکوت کرد و نه گفت آره نه گفت نه
    من هم امروز رفتم دادخواست طلاق توافقی دادم و دادگاه به بهزیستی معرفی کرد
    بهزیستی هم وقت مشاورره داد واسه 2 هفته دیگه
    نمیدونم آینده چی میشه
    همسرم هم فقط سکوت میکنه
    من همچنان منتظر کمک دوستان هستم
    با عرض معذرت از مدیران سایت

    عوارض این ماجراها را با کلیک روی شکل پروانه می توانید در تاپیک های مربوطه پی بگیرید .


    .

  18. 3 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (چهارشنبه 30 آذر 90)

  19. #30
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 بهمن 94 [ 04:40]
    تاریخ عضویت
    1389-3-25
    نوشته ها
    2,890
    امتیاز
    27,971
    سطح
    98
    Points: 27,971, Level: 98
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 379
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocial25000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15,041

    تشکرشده 10,678 در 2,786 پست

    حالت من
    Moteajeb
    Rep Power
    339
    Array

    RE: دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر

    من و نامزدم دختر عمو و پسر عمو هستیم من شمال و ایشون جنوب زندگی میکنن
    یکسال بیشتر میشد من و ایشون همیشه و بیشتر شبها چت می کردیم چون ایشون نگهبان و کشیک شب بودن و
    باید تمام شب رو بیدار میموندن و من با اینکه کارمندم و باید صبح به سر کار میرفتم اما همه ی شب رو بیدار بودم و
    چت میکردم ، اوایل میرفتیم تو رومها و با عموی کوچکم میگفتیم و مخندیدیم تا وقتی که روم خالی میشد و من
    میموندم و ایشون و تا صبح صحبت میکردیم از همه چی من از مشکلاتم و ایشون از کار و واقعا باهاش راحت بودم و
    حتی همه رازهای خودم و خانوادمو که کسی از فامیل نمیدونست بهش میگفنم و ایشون هم ثابت کرده بود که راز
    داره و خلاصه رابطه سالم و خوبی بود و من ایشون رو از یهترین دوستانم میدونستم - بعد از اینکه عید امسال ما به
    جنوب سفر کردیم من و ایشون به همراه فامیل زیاد به گردش رفتیم و من واقعا به ایشون وابسته شدم و
    حتی اگر بگم عاشق شدم دروغ نیست گذشت و من اینو حتی به ایشون هم نگفتم و همچنان دوستای خوبی بودیم
    البته خیلی صمیمی تر، تا اینکه ایشون به یه سفر چند روزه رفت و اونجا با دختری که از دوستای چت بود ملاقات کرد
    و من خیلی ناراحت شدم و چون اون دختر رو میشناختم در مورد احساسم باهاش صحبت کردم و اون منو خاطر جمع
    کرد که بین اون و پسر عموم چیزی نیست ولی به پسر عموم هم گفت که من دوستش دارم و ایشون متوجه شد و
    از همون اول به من گفت که اگه بخوام یه روزی ازدواج کنم حتما تو رو انتخاب میکنم ولی الان ازدواج برام زوده و قصد
    ازدواج ندارم( من و ایشون 25 ساله هستیم و ایشون 2 ماه از من بزرگتره) و اینکه چون مطمئن بود من جنوب زندگی
    نمیکنم دوری از خانوادش هم براش سخت بود
    و مشکل دیگه این که من دانشجو ترم آخر حسابداری هستم و
    ایشون دیپلم دارن و من کارمندم و تقرییا حقوقم 2 برابر حقوق ایشونه- من در جواب بهش گفتم اگه برات زوده میتونیم
    نامزد بشیم تا موقعی که زمانش برسه که خانواده برای ازدواج من فشار نیارن و در مورد کار یا تحصیل و درآمد این
    منم که باید مشکل داشته باشم که ندارم تا ایشون تصمیم بگیره چندبار به من گفت که براش ازدواج خیلی زوده -
    بالاخره اومدن خواستگاری هر 2 خانواده از این موضوع راضی و خوشحال شدند و اما پدر من با این موضوع که ما
    چند ماهی یا حتی یک سالی نامزد باشیم و فقط صیغه محرمیت خونده بشه راضی نشد و گفت
    تاریخ عقد باید مشخص بشه و نامزدم یه چند بار مخالفت کرد اما بالاخره خودش گفت که بعد از ماه رمضان عقد میکنیم
    خلاصه صیغه
    محرمیت خونده شد و ایشون به جنوب برگشتن اون یک ماه و نیم خیلی صمیمیتر شدیم خیلی هم ایشون و هم من
    به همدیگه ابراز عشق میکردیم تا زمانی که عقد کردیم و قرار شد عید 92 عروسی کنیم، اما بعد از عقد ایشون تو
    این 3ماه بارها به من گفته که ازدواج خیلی براش زود بوده و کاش عقد نمیکردیم خیلی رفتارش سرده و از من
    میخواد که بهش ابراز علاقه نکنم و نگم که دل تنگشم و یا نپرسم کی برای دیدنم میای و یا از رفتارش شکایت
    نکنم... تو این 3 ماه ایشون 2 بار برای دیدنم به شمال اومد و من هر 2 بار نهایت تلاشمو کردم که دائم کتارش باشم
    و نیازاشو برآورده کنم اما به محض اینکه از پیشم رفت روز از نو روزی از نو ، وقتی مبیبنه حق با منه و واقعا داره اذیت
    میکنه ازم عذر خواهی میکنه اما این رفتار فقط نهایت 2 روز طول میکشه و باز هم سرد میشه من از ایشون توقع دارم
    مثل خودم نه اما حداقل کمی به من ابراز محبت کنه اما ایشون نه تنها این کارو نمیکنه بلکه اصلا براش مهم نیست
    که بدونه برای من چه اتفاقی افتاده یا چه کار میکنم کلا خیلی سرد رفتار میکنه
    با خودم گفتم بیشتر مردها حتما همینطورن بزار براش خودم حرف بزنم از همه چی براش میگم از خودم از کارام مثل
    قبل رازای خانواده رو بهش میگم بهش ابراز عشق میکنم اما ایشون براش مهم نیست و همچنان سرد رفتار میکنه
    گفتم شاید به خاطر دوری باشه 2 هفته پیش خودم مرخصی گرفتم و یک هفته جنوب پیشش بودم و واقعا توقع
    داشتم که مثل خودم نه اما حداقل تحویل بگیره منو اما ایشون اینقدر اون یک هفته سرد رفتار کرد که حتی خانوادش
    هم متوجه شدند و من به اندازه موهای سرم از رفتنم پشیمون شدم فقط موقع برگشتم مهربون شده بود و کلی عذر
    خواهی کرد و گفت که کارش خیلی زیاده و بزارم به حساب خستگیش ،من با خودم گفتم اگر خستگی باشه با همه
    باید سرد باشه نه فقط با من اما ایشون اینقدر عذر خواهی و البنه ابراز عشق کرد و گفت که دلم نمیخواد با قهر و
    ناراحتی بری و من بخشیدم اما حالا باز هم همون سردی - امروز تو چت من بهش گفتم تو منو نمیخوای واسه همین
    این رفتارو با من میکنی و ایشون شکلک ناراحتی گذاشت نمیدونم منظورش تایید بود یا ناراحتی از حرف من- و دوباره
    از من خواست که شکایت نکنم گفت براش ازدواج زود بود و ای کاش عقد نمیکردیم گفت ابراز عشق نکنم گفت هنوز
    بهت عادت نکردم که بخوام باهات حرف بزنم گفت اصلا باهات راحت نیستم گفت با تو حرفم نمیاد گفت شاید بعدا
    خوب بشم اما الان نه - یه مثال هم برام زد گفت: من یکسال بود ماشین میخواستم بعد از یکسال با کلی زحمت این
    ماشینو خریدم وقتی ماشین دار شدم خوشحال نشدم اما بعد از دو سال وقتی خواستم رینگشو بفروشم انگار قلبم
    داشت کنده میشد ( یعنی منو با خودرو مقایسه کرد؟)302
    گفت از مسولیت میترسه گفت همش فکر میکنه یه روزی با عمو( پدر من ) دعواش میشه گفت نمیتونه به آینده فکر
    کنه گفت ما فکرامون شبیه هم نیست و من براش توضیح دادم که لزومی نداره فکرامون شبیه هم باشه مهم ابنه که
    به فکر هم احترام بزاریم و قبول کنیم ولی ایشون گفت همین الان تو نمیدونی این چند روز فکر من چی بوده و من هم
    نمیدونم فکر تو چی بوده ولی من دقیقا میدونستم افکار این چند روزش چی بوده ایشون در مورد من نمیدونست
    یعنی من بهش هر روز میگم اما ایشون توجهی نمیکنه و بعدش گفت تو که فکر مشغول منو میدونی چرا از فکرای
    خودت با من حرف میزنی یا ابراز علاقه میکنی من خیلی خسته ام

    و من در آخر گفتم باشه هر وقت احساس کردی زمانش رسیده بیا دنبالم من دیگه نه میگم دلتنگم نه شکایت میکنم
    نه باهات حرفی میزنم نه هیچی تا وقتی که خودت منو بخوای
    گفت یعنی دیگه اس ام اس هم ندم منم گفتم هر جور راحتی
    بعدش گفت بیا مثل اون موقع ها فقط دو تا دوست معمولی باشیم مثل اون موقع ها چت کنیم گفت این برات
    سخته؟ منم گفتم یه جایی از مغزم و تمام قلبم وقتی بخوام با تو چت کنم یادم میاره که این همون شوهریه که تو رو
    نمیخواد و این نه تنها برام سخته بلکه عذابه302302
    آخرش هم گفتم باشه هر موقع وقت شد میام چت مثل اون قدیما
    ازم پرسید ازم ناراحتی منم در جواب بهش گفتم اون وقتها ازم اینو نمیپرسیدی
    این تمام غصه های منه
    من واقعا نمیدونم باید چه کار کنم، من از این قضیه سخت در عذابم و ایشون هم اینو به خوبی میدونه ازتون خواهش
    میکنم کمکم کنید من باید چه کار کنم ، کار درست چیه
    من واقعا دوستش دارم و با وجود اینکه عقد کردیم ایشون منو نمیخواد این خیلی داره آزارم میده لطفا راهنمائی کنید
    یک نمونه ی عینی از ازدواج بر اساس وابستگی که یکی از نتایج دوستی های دختر و پسر است.

  20. 3 کاربر از پست مفید فرهنگ 27 تشکرکرده اند .

    فرهنگ 27 (دوشنبه 05 دی 90)


 
صفحه 3 از 16 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. *:* پیوست تاپیک دلایل عینی برای منع رابطه های دوستی دختر و پسر >>>
    توسط فرشته مهربان در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 25
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 آذر 93, 17:30
  2. ابراز علاقه پسر به دختر چقدر واقعیه؟؟؟
    توسط green smile در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 مرداد 90, 20:56

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:19 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.