سلام tell me عزيز
نه يه چند وقت نبودم سر نمي زدم
دستت درد نكنه كه بهارامه و بقيه كمك ميكني ايشالا پير شي ننه
از گريه ارامه خوشحالي؟تازه هنوز هم بعد اين همه مدت هنوز تنبيه نشدي و خوشحالي
اميدوارم دوتاييتون موفق باشيد گرسه هم نكنيد
تشکرشده 270 در 103 پست
سلام tell me عزيز
نه يه چند وقت نبودم سر نمي زدم
دستت درد نكنه كه بهارامه و بقيه كمك ميكني ايشالا پير شي ننه
از گريه ارامه خوشحالي؟تازه هنوز هم بعد اين همه مدت هنوز تنبيه نشدي و خوشحالي
اميدوارم دوتاييتون موفق باشيد گرسه هم نكنيد
لباسها در آب کوتاه میشوند و برنج ها دراز. در درازای زندگی برنج باش و در پهنای آن، لباس.
واگر عمق این پند را نفهمیدی, بدان که تنها نیستی!
mohsenn (یکشنبه 12 تیر 90)
تشکرشده 794 در 331 پست
من هیچوقت پیر نمی شم اگه قرار بود پیر شم تا حالا زیر فشار مشکلاتم پیر شده بودم از حالا به بعد قراره یه جور دیگه زندگی کنم برام دعا کنید هر کی که این رو می خونه خواهشا برام دعا کنه خیلی به دعاهای دل پاکتون نیاز دارم.
نه دیگه وقتی گریه واسه این باشه که آدم مشکل کارش رو بفهمه اون گریه ی خوشحالیه.
نمی دونم چقدر حرفهام رو آرام یت بقیه تاثیر داره فقط می دونم از ته دلم میاد تازشم گریه ی خودمم در اومد خیلی بدی! (شوخی کردم خیلی هم خوبی و قشنگ می نویسی)
امیدوارم خدا به هممون کمک کنه و ما رو به حال خودمون رها نکنه
امیدوارم ما آدما خدا رو یادمون نره و دستش رو رها نکنیم وسفت بهش بچسبیم چون تنها اونه که می تونه سخت ترین مشکلات و شرایط رو به بهترین شرایط تبدیل کنه.
یا حق
matin_female_1988 (یکشنبه 12 تیر 90)
تشکرشده 490 در 114 پست
ای بابا اولش که عنوان تاپیکتو دیدم یه چیزه دیگه فکر کردم
به ذهنم رسید که شاید از انتخاب همسرت پشیمونی یا اینکه خدای نکرده اخلاق و رفتارهای ناجور داره
من نظرات بقیه رو نخوندم اما
عزیز من همسرت شریک لحظه لحظه های زندگیته چرا بهش گفتی از ازدواجت گاها پشیمون میشی
میدونی با این حرفت چقدر اونو ناامید میکنی
باور کن یه ازدواج خوب از قبولی توی یه دانشگاه برتر هزار بار مهم تره
بخدا توی دانشگاه هیچ خبری نیست. کار کجا بود تازه اونجوری که همسرت میخواد (تدریس کردن)
همین الان هم میتونی پیشرفت کنی
من هم یه زمانی مثه تو بودم
سردرگم و کلافه و همه آینده ام رو توی کارشناسی ارشد میدیدم . نه توی درس خوندن تمرکز داشتم نه حوصله انجام کارهای خونه رو داشتم (شوهرم هم کلافه میشد)
شاید اگه این همه وسواس نداشتمو فکر نمیکردم که ازدواج و کارهای خونه جلوی پیشرفتمو میگیره حتما رتبه ام از این که هست بهتر میشد
عزیزم ازدواج تو مانع ترقی تو نیست
پس این همه وسواسی نباش
saint mary (یکشنبه 12 تیر 90)
تشکرشده 3,297 در 818 پست
ممنون اقا محسن آره حق با شماست راست می گی گاهی همسرم می گه اگه پدرم بود جلوی محبتهای مادرمو می گرفت و الان این وضع پیش نمی یومد. شوهرم نه تنها عزیز ماد ر بلکه عزیز کل طایفه ست و این خیلی برای من خیلی سخته.از یه میوه پوست گرفتن واسش بگیرید بره وقتی تا الان مادرش این کارو واسش انجام می داد و با اومدن منم ادامه می ده چه انگیزه ای می مونه واسش میوه پوست بگیرم.تازه این مسائلی که باهاش کنار اومدم. راجع به گوشت خریدن هم بگم امکانش نیست من با همسرم برم خرید به علت فرهنگ شهرمون.
راجع به خونمون هم بگم فعلا که نذاشتم کثیف بشه.دعا کنید بتونم ادامه بدم
تل می عزیز حرفای تو خیلی روم تاثیر مثبت داشت امیدوارم مشکلات تو هم حل شه
بچه ها اگه راهی دارید که کمی ازین منفی بافی و بزرگ کردن مشکلات دست بردارم بگید. شوهرم که خیلی ازین اخلاقم انتقاد میکنه
رایحه عشق (یکشنبه 12 تیر 90)
تشکرشده 794 در 331 پست
من یه راه حل دارم
منفی بافی نکنی و دست از بزرگ کردن مشکلاتت برداری!!!
حرفم رو می گیری؟
می خوام بگم اینجا دنبالش نگرد
جواب سوالت تو وجودته
خودت می خوای عوض شی
تغییر مثبت کنی
چون خودت می خوای هیچ کس نمی تونه جلودارت باشه
فقط می شه گفت خدا یارت
بابت دعات مرسی امیدوارم شما به مشکل نخوری.
matin_female_1988 (یکشنبه 20 شهریور 90)
تشکرشده 270 در 103 پست
خوب ارامه جان(يا شايد هم رايحه عشق جان:D)
خوب من نميدونم چطور نميتوني با شوهرت بري خريد؟اخه تو شهرهاي كوچك هم ميشه ديگه مشكلي نيست
ولي خوب به هرحال،خوب حالا كه نميشه باهم ميتوني با ماشين بري تو ،تو ماشين بشيني و اون بره خريد
يا بازم اگه نميشه بفرستيش بره وكمي اصرار كني كه حتما گوشت كيلويي ميخواي نه بسته بندي و توهم تو خونه بشيني دعاش كني
در مورد خونه هم بگم كه خيلي عاليه اين كه چند روزه تميزه
حالا اگه يه روز هم دوباره كثيف شد خودتا ناراحت نكن تو همه خونه ها پيش مياد
به جاش سعي كن اگه اين دفعه 3 روز خونه ات تميز بود،دفعه بعد برا 4 روز تميز نگه اش داري البته تو اين كار هم از شوهرت هم كمك بگير هم راهنمايي
در مورد منفي بافي هم به نظر من تو بيشتر از اين كه منفي باف باشي حساسي
واين حساسيت باعث ميشه مسئله را براي خودت و همينطور شوهرت بزرگ كني
نخواه كه همه مشكلاتت را يه دفعه حل كني كم كم ميتوني همشا حل كني
شما تازه اولاي زندگيتونه،كم كم همه چي را ياد ميگيريد(چه شما و چه شوهرتون) فقط تحمل بايدت
هركي ندونه فكر ميكنه من خودم تجربه 20 سال زندگي مشترك دارم كه ميگم شما اولاي زندگيتونه
لباسها در آب کوتاه میشوند و برنج ها دراز. در درازای زندگی برنج باش و در پهنای آن، لباس.
واگر عمق این پند را نفهمیدی, بدان که تنها نیستی!
mohsenn (یکشنبه 12 تیر 90)
تشکرشده 794 در 331 پست
نوشته اصلی توسط mohsenn
محسن درست می گه آرام
همش حساسیته
مثل حساسیت من تو ازدواج که خودم رو کشتم!
خیلی دارم دقیق می شم شاید زیادی
matin_female_1988 (دوشنبه 13 تیر 90)
تشکرشده 71 در 39 پست
سلام دختری هستم 34 ساله با تحصیلات کارشناسی ارشد و شاغل در زمینه نفت و گاز- حدود 1 ماه است عقد کرده ام ولی الان پشیمانم- شوهرم آدم خوبی است ولی من دلایلم ترسهام از قرار زیراست لطفا راهنماییم کنید
1-همسرم دانشجو دکترااست در یک کشور خارجی- هنوز کار نداردومن به خاطر او باید همه از صفر در یک کشور دیگر شروع کنم.
2-از نظر مالی خوب نیست ولی همیشه به این فکر می کردم که او آینده دارد ولی او متعقد به تساوی حقوق مردهاو زنها است و اعتقاد دارد که من هم به اندازه او باید برای تامین احتیاجات مالی زحمت بکشم البته حیلی دوستداردمن هم ادامه تحصیل دهم.
3-به عنوان مهریه نصف از خانه خود را به من بخشید ولی تا زمان عقد به من نگفته بودکه خانه هنوز سند ندارد- من مایل به این کار نبودم ولی ایشان حاضر نبود سکه طلا مهر کنند البته حق طلاق را هم به من داده است.
4-اجاره این خانه در تامین نیازهای مادی مادرشان است و برای من فقط مشکاتتش می ماند از قبیل این که الان قرار است خانه فروخته شودلذا هر دفعه به من می گوید قبل خروجاز کشور به خواهرش یا مادر خودم واگذار کنم تا خانه فروخته شود و خانه دیگری خریداری شود.
5-سکه های عروسی مون را فروخت تا با آن سفر ماه عسل برویم و همانطور 1 هفته خودش به شهرستان خودشان برود. تمام سکه های فامیل خودش خرج خودش گردید. من مادی نیستم ولی این کارش خیلی اذیتم کرد.
6- ازرابطه جنسی وحشت دارم و هنوز با همارتباطی برقرار نکردیم .نسبت به همسرم اعتماد ندارم با این که خیلی مرد مهربانی است و همه فامیل و آشنا ها دوستش دارند.
7-درست همزمان با ازدواج من طلاق خواهرم که دانشجوی دکترا است اتفاق افتادکه خیلی برام سنگین بود.
راستش اینقدر می ترسم که حاضرنیستم بروم در یک کشور دیگر میگم ازحالا جدا شم ودیگرهیچ وقتم ازدواج نکنم.
خوبیشام بگم اینکه مهربان است- هوام من و خانواده ام دارد- خسیس نیست- قدرشناس است- سالم است- اصلا عصبی نیست و در بدترین شرایط هیچوقت حرف نامربوطی نزده و فوق العاده حساس می باشد. راستش در وقت ازدواج تمام کارها بامن بودو خانوده اش چون شهرستان بودندهیچ کمکی نکردند و الان درست بعد از عقد ترسهای من خیلی زیادشدند.
لطفا کمکم کنید-ممنونم
مدیر همدردی ممکن است مکمک کنید من هر لحظه دوست دارم بروم و جدا شم خیلی می ترسم
تشکرشده 3,297 در 818 پست
سلام دوست عزیز خوش آمدی.برای اینکه بتونی جواب بگیری خودت یه تاپیک جدید باز کن.تو صفحه فهرست روی موضوع جدید کلیک کن تا بتونی تاپیک ایجاد کنی.
به نظرم چون از همسرت دوری همه این فکر و خیالهای منفی می یاد تو ذهنت.
رایحه عشق (یکشنبه 20 شهریور 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)