به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 65
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    سلام
    ممنون از همه ي دوستاي خوبي كه منو راهنمائي كردن
    deljoo-deltang عزيزم
    من اصلا از حرفائيكه شما زدين ناراحت نشدم ، چرا بايد ناراحت بشم ؟ من واقعا دوست دارم بدونم رفتار صحيح چيه ، در اين مواقع بايد چيكار كنم چطوري برخورد كنم ، از دوستاي عزيزم هم چنين برادر خوبم m25teh خواهش ميكنم به من بگن توي اين تالار از كدوم قسمتها ميتونم برم و مطالبي در مورد افزايش همين مهارتها پيدا كنم و چطوري بايد خودم رو اصلاح كنم .

    ممنون

  2. 4 کاربر از پست مفید ailara77 تشکرکرده اند .

    ailara77 (چهارشنبه 14 اردیبهشت 90)

  3. #22
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    این لینکها شاید خوب باشه:

    http://www.hamdardi.net/thread-9346.html

    http://www.hamdardi.net/thread-3525-post-30386.html#pid30386

    و در مورد اس نزدن برای حرفهای جدی
    http://www.hamdardi.net/thread-515.html
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  4. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    deljoo_deltang (یکشنبه 18 اردیبهشت 90)

  5. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 آبان 99 [ 01:26]
    تاریخ عضویت
    1390-12-28
    نوشته ها
    490
    امتیاز
    10,908
    سطح
    69
    Points: 10,908, Level: 69
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 342
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,477

    تشکرشده 1,571 در 419 پست

    Rep Power
    66
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    سلام خواهر عزيز

    من تقريبا همه نظرات رو خوندم ولي نفهميدم شما چند وقت هست كه ازدواج كرديدو از كي قراره با هم زندگي كنيد...؟

    نميدونم چرا اكثر دوستان سعي دارن به شما تلقين كنن كه مشكل خاصي نيست و همه چي به زودي (مثلا با يادگيري مهارتهاي كلامي!!!!!!)درست ميشه!

    هنوز سر خونه زندگيتون نرفتين ،بارها حرف از طلاق و جدايي زده!؟ اينها اصلا نشونه هاي خوبي نيست!
    جرا همسرتون انقدر به خودشون مطمئن هست ،كه به راحتي به شما توهين ميكنن!؟
    البته ما چون فقط حرفاي يه طرف ماجرا(شما)رو ميشنويم ،نميتونيم با قاطعيت قضاوت كنيم...
    ولي آدم ازدواج ميكنه كه در كنار همسرش به آرامش برسه،نه اينكه از همون اول بحث و توهين و قهر...!!
    من احساس ميكنم شما دچار يه جور عدم اعتماد به نفس هستي و همسرتون به نوعي خودش رو بالاتر از شما ميبينه و يه جورايي احساس ميكنه با ازدواج با شما داره به شما لطف ميكنه!! فكر ميكنه شما رو هر وقت بخواد ميتونه داشته باشه! شما بايد اين احساس رو در همسرتون از بين ببرين!

  6. 4 کاربر از پست مفید mehrdad_m تشکرکرده اند .

    mehrdad_m (یکشنبه 18 اردیبهشت 90)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    سلام
    ممنون از راهنمائيهاي دوستان خوبم
    من و همسرم الان عقد هستيم و قراره اگه خدا بخواد تابستون زندگيمون رو شروع كنيم ، در مورد موضوعي كه آقا مهرداد اشاره كردن درسته من تقريبا اعتماد به نفسم پائينه خودم قبول دارم

    ضمناً از دوستاي عزيزم معذرت خواهي ميكنم اگه تقريبا ديردير ميام اينجا سر ميزنم ، آخه سركار ، يه مقدار كار زياد شده و از طرفي هم امتحاناي دانشگاه داره شروع ميشه و دارم خودم رو آماده ميكنم

  8. 2 کاربر از پست مفید ailara77 تشکرکرده اند .

    ailara77 (یکشنبه 18 اردیبهشت 90)

  9. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    سلام به دوستاي خوبم
    همونطور كه قبلا عنوان كرده بودم به اصرار زياد همسرم بيني ام رو عمل كردم در شرايطي كه مدام به همسرم ميگفتم الان شرايطي نيستش كه بخواي پول براي عمل من بدي و بهتره اين پول رو به شكلي ديگه خرج كنيم براي زندگيمون ، ولي موافقت نكرد و گفتش كه يه مقداري رو كه كم داريم تو بذار ، منم هرچي گفتم واقعا من شرايط اينكار رو ندارم و اگه بخوام براي اينكار پول بدم مقداري از وسايلي رو كه بايد بخرم براي جهيزيه نميتونم تهيه كنم ولي همچنان مخالف بود و ميگفت اينكار حتما بايد بشه - عمل بيني - و تو بايد مقداري پول كه من كم دارم براي عمل كنار بذاري .

    موقع عمل كه شد گفتش كه تو كامل پول عمل رو بده بعد با هم حساب ميكنيم و تا يكي دو ماه آينده پولت رو برميگردونم ، منم قبول كردم و رفتم و عمل كردم . حالا بخاطر اينكه من اون پول رو گذاشتم و نزديك عروسي هستيم پول كم دارم و اگه اون پول رو داشتم اينقدر توي فشار نبودم خيلي خيلي تحت فشارم . ديروز اين موضوع رو به شوهرم گفتم ، در جواب گفتش كه اصلا ميدوني چيه ؟

    من بقيه ي اون پولم بهت نميدم ، به من ربطي نداره ، يه پولي داشتي رفتي دماغت رو عمل كردي و به من مربوط نيست هركاري ميخواي بكن بعدشم گفت كه اصلا حوصله ات رو ندارم و به من زنگ نزن .

    ديروز عصر چندبار بهش زنگ زدم ولي قطع كرد و از ديروز تا حالا اصلا نه بهم زنگ زده و نه پيامي داده هيچي .

    واقعا ناراحتم ، اصلا نميتونم باور كنم دوستم داره ته ته دلم يه جوريه ، همش فكر ميكنم عاشقم نيست نميدونم واقعا نميدونم چي بگم

  10. کاربر روبرو از پست مفید ailara77 تشکرکرده است .

    ailara77 (دوشنبه 02 خرداد 90)

  11. #26
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    سلام خانوم... مبارك باشه!
    خواهر گلم... فكر كنم يه جاي كار مشكل داره... يا بد مطرح كردي! يا زمان بدي مطرح كردي...
    باور كن دوستت داره...
    اين ذهنيت رو از خودت دور كن تو اين موقعيت حساس!
    اون چيزي كه شوهرت گفته يه عكس العمل مردانه است به عمل زنانه شما...
    شكيبايي كن! ديدي كه از صبر كردن ضرر نكردي...
    حالا يه زنگ بزن بگو : بابيت طرز برخوردم ديروز خيلي متاسفم... نمي خواستم ناراحتت كنم! آروم مي شه ...
    بعد مي خواد حرف بزنه... خوب گوش كن! بذار خالي شه... انكار نكن احساساتش رو... بگو مي فهمم چي مي گي منم نبايد اينطور مي گفتم.. فشار روي منم زياده! به تو تكيه مي كنم و بهت اطمينان دارم... همين!
    نصيحتش نكن.. انتقاد ازش نكن... سرزشش نكن!
    ببين آيلارا! شما يا همديگر رو دوست داريد كه مي خواهيد ازدواج كنيد... يا دوست نداريد! اگر دوست نداريد... كه هيچي ! نه تو پسر مردم رو اذيت كن و نه ايشون شما رو....
    اگر دوست داريد... كه من فكر مي كنم دوست داريد! هيچ وقت سر يه همچين مشكلات كوچيكي غصه نخور

    خواهر عزيزم..
    مردها با زنها تفاوتهايي دارند... مثل هم فكر نمي كنند... مثل هم گله نمي كنند... مثل هم قهر نمي كنند..

  12. 2 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (یکشنبه 09 بهمن 90)

  13. #27
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    سلام
    ممنون از اينكه مثل هميشه منو خوب راهنمائي كردين ، توي تمام تاپيكهايي كه داشتم البته بيشتر اونا به من گفته شد زنگ بزن ، ولي آخه پس من چي ؟ احساساتم ، شخصيتم ، بدترين حرفارو بهم ميزنه با يه جروبحث ساده و به قول شما كوچيك ، همونطور كه گفتم من ديروز بهش زنگ زدم چند بار ولي قطع ميكرد ، حالا من بهش زنگ بزنم بگم متاسفم ؟

    در مورد دوست داشتن و نداشتن بايد بگم من واقعا عاشق شوهرم هستم خيلي دوستش دارم و از طرف خودم مطمئن هستم ، چرا بايد با زندگي و آبروي يه پسر و خونواده اش بازي كنم ؟ پس دوستش داشتم دارم و خواهم داشت .

    ولي متاسفانه از احساس همسرم نسبت به خودم اصلا مطمئن نيستم بخدا از ناراحتي دارم گريه ميكنم ازتون ناراحت نشدم فقط از اون جمله دلم خيلي گرفت
    ببين آيلارا! شما يا همديگر رو دوست داريد كه مي خواهيد ازدواج كنيد... يا دوست نداريد! اگر دوست نداريد... كه هيچي ! نه تو پسر مردم رو اذيت كن و نه ايشون شما رو....
    هميشه فكر ميكنم دوستم نداره نميدونم چرا ولي اصلا بهم اعتماد نداره و اين براي مني كه همه ي دين و دنيامه خيلي سخته ، ميگه توي اين دوره به نزديكترين شخص هم نميشه اعتماد كرد ، هروقت باهم بيرون يا جائي ميريم اصلا به كسي كه توجه نميكنه منم ، ميريم چيزي بخوريم مثلا تا وقتي كه ميخوايم بلندشيم بيايم صورتش به طرفي ديگه ست و اين ور و اون ور رو نگاه ميكنه .

    هركس ديگه اي غير از من كه باهاش حرف ميزنه همچين بهش گوش ميده كه حسوديم ميشه بعد من كه حرف ميزنم هر حرفي تنها باشيم توي جمع باشيم فرقي نداره حرف جدي بزنم يا شوخي ، زود ميگه بي نمك چقدر بي نمكي ، ميدوني من چقدر خرد ميشم واقعا حس ميكنم شخصيتم رو از دست دادم همه چيزم رو .
    حالا اينكارا يعني عشق ؟ يعني دوست داشتن ؟

    وقتي مياد خونمون فقط حواسم به اينه كه ببينم چيزي نياز نداره چيزي نميخواد ، ولي اون جلوي خونواده ام خردم ميكنه و حس ميكنم بقيه مخصوصا يكي از خواهرام يه جوري نگام ميكنه .

    عشق اينه كه با يه جروبحث كوچيك هرچي حرف از دهنش درمياد بزنه و منو له كنه ؟

    از شرايط زندگيم كاملا آگاهه ، ميدونه كه مثلا بيشتر يا بهتر از چيزيكه براي جهيزيه گرفتم نميتونم ببرم ميدونه چقدر بهم فشار و استرس وارد ميشه بعد گير ميده چرا فلان چيز رو نمياري بايد حتما داشته باشيم وگرنه نميشه وقتي مي بينم كه منو درك نميكنه و داشتن اون وسيله براش مهم تر از منه ، بايد باور كنم عاشقمه دوستم داره

    اينكه باهام طولاني قهر ميكنه و جوابم رو نميده بدتر به اين حسم دامن ميزنه كه دوستم نداره .

    هميشه يه جورايي بهش زنگ ميزدم پيام ميدادم ولي باور كنين ايندفعه نميتونم تازه با وجوديكه ديروزم جوابمو نداد نميدونم بايد چيكار كنم

  14. کاربر روبرو از پست مفید ailara77 تشکرکرده است .

    ailara77 (پنجشنبه 05 خرداد 90)

  15. #28
    کارشناس افتخاری

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1390-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    1,231
    امتیاز
    15,345
    سطح
    79
    Points: 15,345, Level: 79
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 5
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,934

    تشکرشده 5,973 در 1,154 پست

    Rep Power
    146
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    خواهر گلم...
    آروم باشيد... هر چند معتقدم : بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است...
    چقدر اذيت شديد... فكر مي كنم اصلا احساس خوبي نداريد كه اونطور با شما حرف مي زنه و اين رو به نوعي بي احترامي به خودتو قلمداد مي كنيد و سعي مي كنيد اين احساس رو دور كنيد اما نمي شه!
    دقيقا حق با شماست...
    منظورم اين نبود كه دلت بگيره... منظورم اين بود كه همين حرفها رو بزني... بگي كه عاشقشي!!!!
    اما چند تا نكته:
    فكر مي كنم شوهرت هم دوستت داره... اين كارهايي كه مي كنه شايد عمدا نباشه و نوع رفتارش اينطوري باشه! شما بايد با مهارت اين نوع رفتار رو اصلاح كني... دقت كردي با مهارت! البته شايد نتوني همه رفتارهاش رو اصلاح كني...
    تو بايد بهش توضيح بدي كه اين رفتارها موجبات سو تفاهم اطرافيان رو فراهم مي كنه! اونها فكر مي كنن شما من رو مسخره مي كنيد... در صورتيكه من مي دونم اينطور نيست!!!! ( جمله آخريه خيلي مهمه!)

    شوهر شما، شخصي هست كه لياقت عشق شما رو داشته! آدم مهميه!!! كم كسي نيست! با اين ادم نبايد نا مهربون بود...

    مطمئنا ايشون شما رو دوست داره.. ولي كمي كم تجربه است! ديد شما باز تره و مي توني انعطاف بيشتري نشون بدي... و با مهارتهايي كه كسب كردي و خواهي كرد... ايشون رو هدايت كني
    به چيزهايي كه راجع به جهيزيه و اسباب و اثاثيه پيش مي آد توجهي نكنيد... و قاطعانه بگيد همين رو دارم!
    بدون اينكه بگيد نمي تونم.. فشار اقتصادي بهم مي آد... پول ندارم و يا چيزهاي مشابه! بگو همين رو دارم و اميدوارم چيزهاييكه شما دوست داريد رو زير يك سقف بخريم...
    با توضيحاتي كه دادي مي توني در زنگ زدن درنگ بيشتري كني... كمي صبر كن.. شكيبايي كن! اما وقتي زنگ زدي يا زنگ زد... مواردي كه گفتم رو لحاظ كن...
    از دادن اس ام اس جدا خودداري كن... چون نمي تونه در اين مواقع بيانگر تمامي احساسها باشه...
    غصه نخور... به اين مي گن زندگي! فراز و نشيب داره...نبايد اذيت بشي!


  16. 2 کاربر از پست مفید sci تشکرکرده اند .

    sci (پنجشنبه 05 خرداد 90)

  17. #29
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    ممنون از راهنمائي خوبتون
    هميشه از خدا ميخوام بهم صبر بده براي اينطور رفتارا ولي واقعا گاهي اوقات نميتونم حس ميكنم دارم كم ميارم ، من توي زندگيم خيلي مشكلات داشتم خيلي خيلي ، از جروبحث و دعوا و اين حرفا هم خوشم نمياد بخاطر همين هميشه سعي ميكنم نذارم قهركردنامون طولاني بشه ولي حس ميكنم داره ازم سوء استفاده ميشه درسته شوهرمه و اين حرفا توي زندگي زناشوئي معني نداره ولي بالاخره منم آدم هستم ، بهم ميگه من ميدونم اگه باهات قهر كنم تو طاقت نداري و از غصه دق ميكني ، اينه معني زندگي زناشوئي و نتيجه ي گذشت واقعا ؟

    و فكر ميكنم بخاطر اين اخلاقي كه ميدونه من دارم بخاطر كوچكترين مسئله اي زود عصباني ميشه و هرچي حرف از دهنش درمياد ميزنه چون با خودش فكر ميكنه بذار بگم بابا اين كه عاشق منه و دوباره بهم زنگ ميزنه

    واقعا كلافه ام ، توي خونه خيلي ساكت و گوشه گير شدم ، باوجوديكه ميدونم فرصت كوتاهي دارم كه در كنار خونواد ه ام باشم و بايد نهايت استفاده رو ببرم ولي نميتونم خيلي عصبي شدم خيلي زودرنج ، حس ميكنم اون دختر مقاوم قبل نيستم طاقتم خيلي كم شده .

    از خداميخوام كمكم كنه

  18. #30
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 22 مرداد 90 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1389-10-30
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,330
    سطح
    35
    Points: 3,330, Level: 35
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    184

    تشکرشده 186 در 103 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: واقعا مشكلم داره جدي ميشه

    با سلام و تبريك به مناسبت فرارسيدن روزمادر و روززن
    دوشنبه شب شوهرم بهم پيام داد و روز زن رو تبريك گفت و ديگه خبري ازش نشد ، آخرشب بهش پيام دادم و حالشو پرسيدم گفتش كه به خوبيه تو نيستم گفتم من بدون تو اصلا خوب نيستم گفتش كه اره معلومه كه بدون من خوب بهت خوش ميگذره كه هيچ سراغي ازم نميگيري ، گفتم من كه چندبار بهت زنگ زدم ولي قطع كردي گفتش كه يعني فقط بايد چندبار زنگ ميزدي و همين . انتظار داشته تا صبح بشينم زنگ بزنم و قطع كنه و خردم كنه ، اون شب گذشت تا ديروز باز يه پيام تبريك داد و اصلا زنگ نزد باهام حرف بزنه و تلفني بهم تبريك بگه .

    بعدازظهر يه جشني بود بخاطر روز مادر و روز زن برگزار كرده بودن قرارشد با مامان و خاله اينا بريم اونجا اينم بگم فقط خانوما بودن ، به شوهرم گفتم بعدازظهر ميخوايم بريم اونجا و من زودتر كار رو تعطيل ميكنم كه بريم اونجا ، قرارشد من از سركار برم خونه خاله اينا چون خونه ي خاله به جائيكه ميخواستيم بريم نزديكتره و مامان اينام همونجا بودن ، قرار شد منم برم اونجا كه همه با هم بريم ، بعدازظهر كه كارم تموم شد و خواستم برم بهش پيام دادم كه من تعطيل كردم و دارم ميرم وقتي هم كه رسيدم خونه خاله اينا باز بهش پيام دادم كه خونه ام آخه بايد گزارش لحظه به لحظه بدم وگرنه بيا و ببين ، گفتم من خونه ام ولي اصلا نميدونستم كه بايد بگم اول اومديم خونه ي خاله بعد ميريم اونجا .

    ديگه آماده شديم و درحال رفتن بوديم كه پيام داد كجائي ؟ گفتم داريم ميريم ، گفتش كه چقدر دير ،‌ گفتم تا خاله اينا آماده شدن يك كم طول كشيده ،‌گفت مگه اونجا بودين ؟ گفتم آره خب اينجا نزديكتره از اينجا اومديم بريم ، كه شروع شد ،‌ فكر كردي من ... چرا بهم دروغ گفتي ؟ چرا نگفتي خونه ي خاله و فقط گفتي رسيدم خونه ، چرا اينطور و چرا اونطور ؟ يعني يك كاري كرد البته با اس ام اس ، اصلا زنگ نزد يك كاري كرد كه داشتم از غصه ميتركيدم آخه فقط يه ديروزي رو من زودتر از سركار اومدم كه برم يك كم روحيه ام عوض شه ، واقعا اگه بخاطر اين نبود كه مامان اينا متوجه ميشن برميگشتم خودم ميرفتم خونه ، يعني داشتم دق ميكردم هرچي بهش پيام ميدادم اصلا جواب نميداد فقط ميگفت به خوش گذرونيت برس ، ميگم بابا من بدون تو هيچ جا بهم خوش نميگذره امروزم اومدم يك كم حال و هوام عوض شه ، اصلا انگار نه انگار ، و ميگفت تو دروغگوئي ، گفتم بخدا من هيچوقت بهت دروغ نگفتم و نميگم فقط به اين فكر نكردم كه بايد ميگفتم از كجا ميخوايم بريم و اگه باعث ناراحتيت شدم ببخشيد ولي بازم جوابمو نداد ، گفتم باهام قهرنكن جواب داد من ديگه هيچ كاري باهات ندارم حوصله دروغاتوندارم و خداحافظ .

    واقعا همش به اين فكر ميكردم كه چرا بايد اينطوري باشه اگه قرار باشه هرروز بخاطر يه موضوع جديد اينطوري باهام رفتار كنه كه من سكته ميكنم ، باز آخر شب گفتم اشكال نداره من مقصر بودم و بهش پيام بدم ، يه اس بهش دادم يه اس خالي داد ، دوباره وقتي خواستم بخوابم اس دادم بازم اس خالي داد ، امروز صبح بهش پيام دادم بازم يه پيام خالي داد ، واقعا نميدونم بايد چيكار كنم ؟


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.