مهسا عزيز
در مورد ترسويي ايشون در پست بالا صحبت كردم. من فكر مي كنم كه خود اون هم احتياج به شكافتن لايه هاي دروني اش داره. نمي دونم دليل اصلي اش براي ترك من چي بود. ولي بعضي وقت ها فكر مي كنم كه شايد جدايي پدر و مادرش به علت يه همچين امر مشابهي بي تاثير نبوده باشه. شايد قدرت رويارويي باحرفايي مثل اين كه تو هم مثل پدرت هستي براش سخت بوده نمي دونم. در اينكه اون دختر رو هم در اون زمان دوست داشته هم شكي نيست ولي اين كه چرا با وجود بيشتر دوست داشتن من اين كار رو كرد براي من هنوز هم جاي سواله..هرچند كه الان بارها گفته كه من اشتباه كردم و اشتباه خودم رو قبول دارم. و از من هم خواهش مي كنه كه هي محكومش نكنم ولي خب ناخودآگاه من هرازچندگاهي تو جايگاه متهم ميذارمش. و گيرهاي اساسي بهش مي دم. خب من اون موقع سنم كمتر بود و اون از اونجايي كه خيلي منطقي ايه فكر مي كرده كه من نمي تونم بار زندگي رو به دوش بكشم. اين روزها كه حرف قديم مي شه ميگه شايد حكمت خدااينجوري بوده شايد اگه اون زمان ازدواج مي كرديم به علت خامي و ناپختگي امون و ندونستن قدر هم مشكلات زيادي داشتيم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)