در مورد مهريه من خيلي فكر كردم و مي خوام ازتون مشاوره بگيرم . من دقيقا موقعي كه گريه زاري هامو قطع كردم و يه كم منطقي تر شدم به نتايج بهتري رسيدم كه البته قبول دارم بازم خودم احساساتي شدم و درست رفتار نكردم .
اينبار مي خوام كه زود جو گير نشم و درست تصميم بگيرم . نمي دونم فكرم درسته يا نه . اگه مي شه راهنماييم كنين .
من هيچ علاقه اي به گرفتن مهريه ندارم و دوست دارم زندگيم بر پايه پول و اين چيزا ادامه پيدا نكنه . ولي نمي تونم حدس بزنم چي تو سر شوهرم مي گذره .
از حرفايي كه شوهرم زد فهميدم كه مي شه برگرديم و زندگي كنيم اون بنده خدا هم خيلي منطقي برخورد كرد . در مورد خانوادم و رفت و آمدمون درست گفت و حتي به من گفت تو رو هم مجبور نمي كنم كه با خانواده من رفت و آمد داشته باشي . اون آدم منطقي و خوبيه . همسرمو مي گم ولي من از يه طرف بين دو تا راه موندم . يكي اين كه نمي خوام جوگير بشم و احساساتي عمل كنم . به قول يكي از دوستام حرف قشنگي زد ديروز . گفت ببين ايندفعه تو اشتباه كردي و برگشتي سر زندگيت از كجا مي دوني دو سال ديگه شوهرت هميني باشه كه الان هست و از كجا مي دوني اون بعدا به تو خيانت نمي كنه و اشتباه نمي كنه . 14 تا سكه هم كه چيزي نيست آني مهرتو مي ده و تموم .
از يه طرف ديگه مي دونم شوهرم آدم بدي نيست و اهل زندگيه و آدم خيانت كاري هم نيستش . اون وكيله كه اون دفعه زنگ زده بود يه پيشنهاد خوب بهم داده بود نمي دونم خوبه كه عمليش كنم يا نه . گفت بهش بگو دويست تا از مهرتو الان مي بخشي بقيشم بعد از يكسال ببخش . اينطوري يه زماني دارين كه همديگرو امتحانم بكنين و اونم نامردي نكنه . البته شوهرمن اصلا آدم نامردي نيست . ولي فكر مي كنم اگه يدفعه انقدر كوتاه بيام خيلي شخصيت خودمو خورد مي كنم . از طرف ديگه هم نمي دونم اگه اين شرطو كه وكيله بهم ياد داده بهش بگم چه برخوردي مي كنه .
در مورد خانوادم هم قبول دارم كه اشتباه كردم كه اون حرفو زدم . البته يه صحبتي بينمون پيش اومد كه متاسفانه من نتونستم جلوي دهنمو بگيرم باز . يعني شوهرم يه بار ازم پرسيد چرا انقدر خودتو اذيت مي كني پس خواهرت و شوهر خواهرت كه انقدر مي گفتن حمايت ميكنن چي شدن خب برو خونه اونا با هم بريد بيرون . من احمقم برگشتم گفتم چرا اتفاقا خيلي دعوتم مي كنن برم مهمونياشون كه از اين فكرا در بيام ولي من خوشم نمي ياد تنهايي برم مهمونياي اونا خودت كه مي دوني مهمونياشون قاطيه و اگه هم قبلا چند بار رفتم به خاطر اين بوده كه تو پيشم بودي و با تو كه شوهرم بودي مي رفتم ولي الان نمي رم . ولي خب اصلا اين مسئله مهم نيست حتي بيچاره خودش گفت اگه مي خواي تو باهاشون رفت و آمد داشته باش ولي خودت شوهر خواهرتو مي شناسي كه چقدر دو رو حرف مي زنه و زندگي خراب كنه من صلاح نمي دونم با اونا رفت و آمد داشته باشي . اين مسئله رو به مرور زمان حلش مي كنم . ولي اين مسئله مهريه يه خورده اذيتم مي كنه .
من همونطور كه از اول گفتم هيچ نيازي به مهريه ندارم ولي مواقعي مثل اين مشكل ممكنه تو زندگي پيش بياد كه همين مهريه ممكنه باعث بشه يه خورده ما صبر كنيم و درست تصميم بگيريم و عجولانه تصميم نگيريم .
خودم هم هنوز خيلي به شوهرم علاقه دارم و وابسته هستم . و با اينكه زندگيمو دارم ادامه مي دم ولي همش آرزو مي كنم كه برگرده و دلم براش تنگ شده .
دلم مي خواد منطقي تصميم بگيرم تو اين مورد . ولي نمي تونم عكس العمل شوهرمو پيش بيني كنم .
نمي دونم زنگ بزنم و راجع به اين موضوع باهاش صحبت كنم يا نه صبر كنم تا ارديبهشت ماه .
الان كه فكر مي كنم مي بينم ديروز يه جوري حرف زدم كه انگار با شرايطش موافقم . و فكر مي كنم بهتره اگه در اين مورد مهريه نظرم عوض شد قبل از رفتن پيش مشاور منم شرطامو بهش بگم . شما چي فكر مي كنين فكر مي كنين فعلا حرفي نزنم يا اينكه منم نظرمو بهش بگم و بزارم اونم فكر كنه به اين مسئله ؟
از يه طرف فكر مي كنم اگه شرط اونو بدون چون و چرا قبول كنم اينطوري نشون مي دم كه آدم ضعيف و بي منطق و احساساتي هستم و نمي خوام ديگه بيشتر از اين شخصيتم خورد بشه . مي خوام يكمي محكم تر باشم ولي ته دلم نگرانم كه نكنه قبول نكنه . چون هنوز ترس از دست دادنش تو وجودم هست به شما كه نمي خوام دروغ بگم .
يه چيزه ديگه هم كه بايد بگم اينه كه پدر شوهرم خيلي هميشه به شوهرم و من اصرار مي كرد كه از خانواده من دورتر شيم و همش مستقيم و غير مستقيم مي گفت اينا تو زندگيتون مشكل ايجاد مي كنن . و واقعا هم يكي از مشكلات شوهرم خانوادم بودن چون برادرم خيلي بهش بي احترامي مي كرد و حتي چند بار باهاش گلاويز شد . و من خودم از اين موضوع شرمنده ام يا همين شوهر خواهرم بارها به جاي اينكه كمك كنه به درست شدن زندگيمون و ارتباطمون زير زيركي يه الم شنگه هايي راه انداخت كه نگو . خودمم راضيم كه يه كم دورتر باشم از خانوادم . و الان هم پدر شوهرم به شوهرم ياد داده كه بايد مهريه در حد توانت باشه تا اگه يه وقت اختلافي پيش اومد خانواده زنت نكننت تو زندان . و فكر مي كنم شوهرم خيلي تحت تاثير حرفاي پدرشه و دائما تو حرفاش مي گه بابام راست مي گه و منطقي حرف مي زنه اما خوب همش از جانب خودش و خانوادش اين قضيه رو مطرح مي كنه و نفع من رو نمي بينه .
علاقه مندی ها (Bookmarks)