به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 13 از 15 نخستنخست ... 3456789101112131415 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 121 تا 130 , از مجموع 147
  1. #121
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    بسم الله الرحمن الرحیم
    سلام خدمت همگی دوستان همدردی ام به خصوص اعضاء مخلص سیمرغ
    دوستان من دقیقا هفته آخر سیمرغ با همسرم عقد کردم. روز ولادت حضرت زینب سلام الله علیها دختر بهترین پدر و مادر دنیا و اسوه صبر و بردباری و توکل به خدا.

    من نفر 13 سیمرغ بودم. یادم میاد تو این پست #140 آشفته بودم. و نوبت من توی دهه محرم افتاده بود.و از همتون التماس دعا داشتم.
    من اون موقع ها صبرم لبریزشده بود. خیلی شدید...
    تقریبا از ازدواجم قطع امید کرده بودم. فقط فهمیده بودم ازدواج من مثل یک معجزه می تونه باشه...
    من با همسر آیندم قهر بودم و ماه رمضان هم به شدت متلاطم بودم ... اما وقتی گروه سیمرغ شروع شد تصمیم گرفتم اون ختم قرآنی که برمی دارم به نیت من و همسر آیندم باشه.
    دقیقا تو همین پروسه ختم قرآن خیلی اتفاقات برای من افتاد... که به مرور بسیاری از مطالب را فهمیدم و درک کردم. حتی خواستگارانی داشتم که حالم را بدتر کردند و من واقعا سرشون طاقت نداشتم و زودرنج شده بودم و فقط کافی بود تلفنی از طرف خواستگاری زنگ بزند و گریه من!

    تو خانواده ما یه کوچولویی به دنیا آمد دقیقا روز میلاد امام رضا! یادتون هست؟ نارس و مریض بود و امید به زنده موندنش کم!
    اون موقع ها من خیلی درگیر معنا و مفهوم چرایی زندگی شده بودم که واقعا چرا این دختر کوچولو باید زنده بمونه؟ چرا این قدر دعا و توسل و نذر می کنیم؟
    اون موقع ها من خودم علاقه زیادی به این داشتم که زندگیم تموم بشه و فکر می کردم اوج زندگیم همینجاست و ادامه چرا؟
    هدف من از زندگی چیه؟ ته دلم دعا می کردم کاش بمیرم و به قول معروف در اوج از این دنیا خداحافظی کنم.
    یادمه تو تاپیک دعا برای مضطرین شما دوستان خیلی اون کوچولو را دعا کردین. تو این تاپیک همچنین.

    الحمدالله رب العالمین اون کوچولو حالش خوب شد و تلاش هایی که برای زنده موندنش می شد و اینکه انگار خودش هم این زندگی را دوست داشت به من فهموند زندگی واقعا هدیه با ارزشیه که خدا به آدم می ده و این ما هستیم که باید قدر بدونیم و خوب ادارش کنیم و البته امتحان پس بدیم.و حتما من نمی فهمم.

    اون هفته ای که نوبت من بود من واقعا از ته دل قرآن خوندم و واقعا به دعای شما عزیزان اطمینان داشتم و می گفتم خدایا می دونم دعای من هیچی نیست چرا که من قبلا هم بسیار دعا کرده ام اما می دونم دعای بقیه اعضاء را محاله قبول نکنی.

    تو دلم این بود اصلا کسی پیدا میشه از هفت خان ازدواج من بگذره... با پدرم کنار بیاد؟ پدرم دوستش داشته باشه؟ او هم پدر سخت گیر من را دوست داشته باشه؟ با تمام حساسیتهایی که پدر من تو خاستگاری های من اعمال می کرد./( هر چند بعد از نامه ای که به آقای مدیر داده بودم پدرم به سمت ترغیب من به ازدواج رفته بود .)

    اما این را بگم اتفاقا خواستگاری هم آمد پدرم شرط جدید حق طلاق را هم می خواست برایم اضافه کند! که من واقعا یه لحظه ناامید شدم. پس خدایا چرا برعکس عمل می کنی؟
    با پدرم اصطکاک هایی داشتم. نزدیک بود صبرم لبریز شود. فقط می گفتم خدایا تو جریان سیمرغ آمنین هستم تو قرآنت گفتی حق ندارم به پدرم یک اف هم بگم پس نمی گم. دیگه من این موضوع را رها کردم و به خودت سپردم. این موضوع را خودت بین پدرم همسر آیندم حل کن.

    سر یه خواستگار به شدت متلاطم شدم .و قبل از اون خاستگاری به طور عجیبی همش گریه می کردم. حتی این قدر سرجلسه حالم هم بد بود که 5دقیقه بیشتر حرف نزدیم و تمام شد.
    بعدش دیگه کامل بریدم. عصبانی شده بودم. دیگه گفتم همسر بی همسر...
    اصلا خدایا همسر آینده ای هست آیا؟ یا من کلا سر کارم؟
    گفتم خدایا همسر آیندم هر کی که هست من دیگه نمی خوامش! می دونم این قدر مرد نیست بیاد و از هفت خان من عبور کنه! پسرهای الان نازک نارنجی ان! آنها به جای دخترا ناز می کنند! اگر بدونه من یه هفت خان دارم مطمئنم نمیاد! و این قدر محکم نیست.
    هر کی که هست دیگه نمی خوامش! بره با یه دختر دیگه ازدواج کنه اصلا! ایشاالله خوشبخت هم بشه! چیزی که برای پسرا زیاده دختر!!! من برای کی می تونم این قدر خاص باشم که ارزش سختی کشیدن را داشته باشم!!!

    مادرم خیلی از وضع من ناراحت بود و مادرم به من یه پیشنهاد یه هفته ای داد که با هم انجام بدیم به نیت زیارت امام حسین ...
    سر همون هفته همسر من به خواستگاریم آمد!
    من او را نپسندیدم!
    پدر و مادرم اصرار که این آقا خوبه!
    تو دل من: عجیبا غریبا!!!! بابا شما چرا؟
    شما که همیشه از جواب منفی من حمایت می کردی!
    یه داماد ایده آل می خواستی؟ این که کار معمولی،تحصیلات خیلی معمولی داره!
    جوابم منفیه! حال ازدواج ندارم! با معیارهای من نمی خونه! عاطفی نیست! شاد نیست! خیلی جدیه!

    مادرم: اگر این را رد کنی دیگه خواستگار بی خواستگار! من دیگه خسته شدم! و گریه مادرم.
    گفتم مادرجان من مطمئنم جواب اون آقا هم منفیه! ما نمی خوردیم به هم.
    گفت اگر زنگ زدند؟ گفتم اگر زنگ زدند فقط به خاطر شما یه جلسه دیگه می ذاریم.ولی نمی زنند! با مادرم رفتیم زیارتگاه و ان جا خیلی دعا کردم که این آقا زنگ نزنه!من حوصله خواستگاری بی سرانجام ندارم!
    اما زنگ زدند و مادرشون گفتند که پسرم خیلی خوششان آمده و می گه من چون خواهر ندارم خیلی روحیات خانم ها را بلد نیستم و اون طوری شد گفتم عاطفی نیستم و اجازه بدین جلسات دیگری داشته باشن.

    بعد جلسات ادامه پیدا کرد و هفت خان من هم کما فی السابق بود و حتی تا جلسه 4 احتمال جواب منفی من به شدت می رفت! و به گفته همسرم هر جلسه منتظر بوده دیگه من تو این جلسه باهاش می خوام چی کار کنم؟
    واقعا همسرم خیلی آدم صبوری بود! یعنی بهترین خصوصیتی که داشت! خیلی متین و موقر...

    ببینید چقدر آدم با شخصیتیه که بابای من ازش خوشش آمده! متواضع! و اتفاقا همسر خود من هم از ان پسرهایی هست که بسیار بسیار احترام به پدر و مادر را رعایت می کنه! نه از روی ادا! بلکه واقعی.
    خودش به طور اتوماتیک یه طوری رفتار می کرد که کاملا مطابق سلیقه پدرم بود.اصلا نمی خواست چیزی بهش گفته بشه!

    این هم بگم در مراحل آخر پدرم یه سری حساسیتها داشت ولی همسرم واقعا بسیار عالی اون حساسیت را درک کرد و مطابق با خواسته پدرم پیش رفت! و می گفت پدر حق دارند من هم اگر دختر داشتم برام خیلی سخت بود!
    کلا دیسیبلین پدرم براش جذاب بود و اتفاقا حساسیتهایی که پدرم در تربیت من داشتند براشون نکته مثبت تلقی می شد!

    آقا خلاصه همسرم عاشقم شد شاید! که تونست هفت خان را بگذرونه و همه چیز را مثبت می دید!
    منم دست به آنتن نمی زدم! می ذاشتم همه چی خودش پیش بره! هم همسرم و هم پدرم تو جریانات خواستگاری کاملا به هم علاقه مند شدند!!! و کلا رابطه بسیار خوبی بینشون برقرار شد! و الان هم برقراره!

    و در حالی که آخرین هفته گره سیمرغ بود در روز تولد حضرت زینب عقدمان خوانده شد و به هم رسیدیم.

    قبل از عقدم یکی از عزیزانم شدیدا بیمار بود و بسیار التماس دعا داشت! سر عقد بسیار برای شفای آن بیمار دعا کردم.
    چند روزی گذشت و آن عزیز فوت کرد! و شاید از این بیماری و این دنیا رهایی یافت!
    چند روزی خودم باز هم درگیر شدم سر مساله تولد،مرگ و زندگی!

    انگار همین دیروز بود تو گوش اون کوچولوی تازه متولد شده الله اکبر گفتیم و همین امروز لااله الا الله در تشییع جنازه این عزیز.
    آره پیام این مطلب همینه که طول زندگی مثل یه اذانه! بی خودی درگیر حواشی نشیم و به اصل کاری بچسبیم! که یه وقت دیر نشه!
    خدا بزرگتر از آن چیزیست که بشه وصفش را کرد و خدایی جز الله نیست! پس فقط باید به اصل کاری توکل کنیم و وقتمون را هدر ندیم.

    جمعه پشت سر همسرم برای نماز اقتدا کردم. با اذان و اقامه ایشان!واقعا چه حس خوبیه که آدم همسرش را این قدر قبول داشته باشه که پشتش نماز بخونه! همسری که توکلش به خداست چه خوب تکیه گاهیه!
    بعد نماز گفتم اجازه بده با دستان تو تسبیحات حضرن زهرا را بخوانیم... تسبیحات را خواندیم و هنگامی که دستانمون در دست هم بود و سر سجادمون داشتیم 34 بار الله اکبر می گفتیم یک لحظه فهمیدم اصلا انگار قرار نبوده با ازدواج ،من و همسرم به هم برسیم! قرار بوده با هم به خدا برسیم!
    و خدا با این مسیر خواستگاری های مختلف و ماجراهای کم و بیش که داشتم این را به من فهماند که هدفم از ازدواج واقعا چی باید باشه!

    من از خدا متشکرم که زود حاجتم را نداد! این قدری صبر کرد تا بتونم سوال امتحانی اش را حل کنم و تجدید نشوم. و این قدر تو این مسیر کمکم کرد و من نمی فهمیدم.
    خدایا شکرت.

    از تمام بچه های همدردی خیلی خیلی ممنونم.از تک تکشون! تو این مدت خیلی کمکم کردند.وقتی حالم بد بود خیلی هاشون تو پیام خصوصی بهم مشاوره می دادند! حتی وقتی من این قدری فکرم آزاد نبود جوابشان را بدهم و بی ادبی من را ببخشند!
    و این را بگم واقعا راهنمایی های به موقع آن عزیزان در مواقع حساس به کارم آمد و کمک حالم شد که در مسیر درست انتخاب قرار بگیرم و همسرم را انتخاب کنم. (می بخشید نام نمی برم.ترس این را دارم عزیزی از قلم بیفتد)

    این را به جد می گم و کاملا صادقانه! سر خطبه عقدم تمام اعضاء همدردی را دعا کردم و بسیاری از اعضاء را نام بردم! و گروه سیمرغ هم جداگانه بسیار دعا کردم.خاصه فرشته مهربان که آن هفته نوبت ایشان بود! و ایشان نیز در یاد دادن مفهوم توکل به من حقی بزرگ بر گردنم دارند.

    از آقای مدیر همدردی بی نهایت متشکرم که راهنمایی های ارزنده ایشان در بخش خصوصی بسیار به کارم آمد و من را برای همیشه مدیون خودشان کردند. و من با اسم ابوالفضل سنگ تراشان سر خطبه عقدم به طور ویژه دعاشون کردم.

    من تو این مدت واقعا خیلی تجربیات ارزشمندی در زمینه خواستگاری کسب کردم و تمایل دارم ان شاالله در یک تاپیک مجزا برای دختران و پسران مجرد شبیه خودم آن تجربیات را ذکر کنم تا اگر کسی شبیه مشکل من را داشت بتونه با توکل به خدای متعال مشکلش را حل کنه. و همچنین به این طریق بتونم اندکی دینم را به خانواده همدردی ادا کنم و شاید هم خداحافظی از این تالار

    عزیزان بابت تاخیر در اطلاع دادن پیام ازدواجم من را می بخشید چون واقعا به خاطر اون عزیز تازه گذشته شرایط مساعدی برای نوشتن نداشتم و این دیر کرد هیچ وقت دلیل بر بی اهمیت دانستن شما بزرگواران نبوده و نیست. و خوشحالم که هفته ای برای طلب غفران اموات جمع گذاشته شده.

    از همتون تمنا دارم برای من و همسرم دعا بفرمایید تا در صراط مستقیم حرکت کنیم خوشبخت و راضی باشیم.
    از همتون متشکرم و اگر احیانا قصوری داشتم بنده را حلال کنید
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  2. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    m.reza91 (یکشنبه 06 تیر 95), mohamad.reza164 (پنجشنبه 09 اردیبهشت 95), reihane_b (پنجشنبه 02 اردیبهشت 95), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95)

  3. #122
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mohamad.reza164 نمایش پست ها
    سلام دوستان عزيز

    خداييش بي انصافيه اگر فقط تو ناراحتي و مشكلاتمون همديگر رو شريك كنيم.


    اومدم اينجا بنويسم كه امروز روز خيلي خوبيه!


    -----------------

    يه بنده خدايي كه خيلي براي ازدواجش استرس داشت و دل نگرون بود، امروز عقد كنون اش هست.


    من كه شخصا خيلي براي ايشون خوشحالم.


    نميدونم بايد بهشون كادو چي بديم، ولي ميدونم كه خودشون از دعا بدشون نمي اومد ( تلويحا يعني براش دعا كنيد، منظورم رو كه گرفتين؟)


    اينم سندش:




    (عكس تزئيني)

    سلام
    متشکرم آقای محمد رضا

    دوستان اعتراف می کنم این بنده خدا من بودم. ولی برای همتون تو لحظه خطبه عقد دعا کردم. واقعی و صادقانه.
    امیدوارم همه اعضاء همدردی خوشبخت و عاقبت بخیر بشن.

    از همه متشکرم به خصوص مدیر همدردی که در تاپیک خصوصی ام راهنمایی های ارزشمندشان را از من دریغ نکردند.

    خلاصه ای از آنچه که بر حال و احوال من در این مدت گذشت را و تشکر و قدر دانی ام را نسبت به تمام عزیزان همدردی در این پست نوشتم و ببخشید که خیلی طولانیه:#179


    و امیدوارم در آینده تجربه ام به درد اعضاء بخوره
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  4. 17 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    ammin (دوشنبه 10 اسفند 94), kamran2007 (دوشنبه 10 اسفند 94), khaleghezey (دوشنبه 10 اسفند 94), m.reza91 (یکشنبه 06 تیر 95), mohamad.reza164 (دوشنبه 10 اسفند 94), فدایی یار (چهارشنبه 19 اسفند 94), گیسو کمند (دوشنبه 10 اسفند 94), یاس پاییزی (دوشنبه 10 اسفند 94), هلیاجون (دوشنبه 10 اسفند 94), zolal (دوشنبه 10 اسفند 94), آنیتا123 (دوشنبه 10 اسفند 94), اقای نجار (چهارشنبه 19 اسفند 94), باغبان (دوشنبه 10 اسفند 94), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95), سرشار (دوشنبه 10 اسفند 94), عشق آفرین (دوشنبه 10 اسفند 94), صبا_2009 (دوشنبه 10 اسفند 94)

  5. #123
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم مصباح الهدی


    خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحال شدیم

    خوش خبر باشید انشا الله همیشه


    تو این مدت تو همدردی از چند تا خبر خیلی خوشحال شدم :


    - بهتر شدن حال خانم کیت کت ( ان شالله همیشه سلامت و سرزنده باشند )

    - قبولی دکترای خانم zzzz

    - موفقعیت سرشار - فدایی یار - محمد رضا و ......

    - و امشب هم خبر ازدواج شما ( البته یه بنده خدایی قبلا تقلب رسوند )


    انشا الله به حق امام زمان (عج ) خوشبخت بشید و زندگی عالی ای داشته باشید ( انشا الله )


    البته قراره یه خبر هم خاله قزی در آینده بگه و اون هم کسب و کار جدیدش هست که این هم خبر عالی ای میتونه باشه ( خاله قزی یادت باشه برای من مخضوص بزاری کنار ! )

    ...............


    این هم کادوی باغبان به دو زوج خوشبخت :






    موفق و پیروز و با خدا باشید

    ان شالله .




    ................................

    پ .ن :

    ببخشید در این تاپیک نوشتم .



  6. 11 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    hamed-kr (دوشنبه 10 اسفند 94), khaleghezey (دوشنبه 10 اسفند 94), m.reza91 (یکشنبه 06 تیر 95), mohamad.reza164 (دوشنبه 10 اسفند 94), نیکیا (دوشنبه 10 اسفند 94), هلیاجون (دوشنبه 10 اسفند 94), مسافر زمان (سه شنبه 11 اسفند 94), مصباح الهدی (دوشنبه 10 اسفند 94), آنیتا123 (دوشنبه 10 اسفند 94), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95), سرشار (دوشنبه 10 اسفند 94)

  7. #124
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم مصباح الهدی


    خیلی خیلی خیلی خیلی خوشحال شدیم

    خوش خبر باشید انشا الله همیشه


    تو این مدت تو همدردی از چند تا خبر خیلی خوشحال شدم :


    - بهتر شدن حال خانم کیت کت ( ان شالله همیشه سلامت و سرزنده باشند )

    - قبولی دکترای خانم zzzz

    - موفقعیت سرشار - فدایی یار - محمد رضا و ......

    - و امشب هم خبر ازدواج شما ( البته یه بنده خدایی قبلا تقلب رسوند )


    انشا الله به حق امام زمان (عج ) خوشبخت بشید و زندگی عالی ای داشته باشید ( انشا الله )


    البته قراره یه خبر هم خاله قزی در آینده بگه و اون هم کسب و کار جدیدش هست که این هم خبر عالی ای میتونه باشه ( خاله قزی یادت باشه برای من مخضوص بزاری کنار ! )

    ...............


    این هم کادوی باغبان به دو زوج خوشبخت :






    موفق و پیروز و با خدا باشید

    ان شالله .




    ................................

    پ .ن :

    ببخشید در این تاپیک نوشتم .



  8. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    m.reza91 (یکشنبه 06 تیر 95), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95)

  9. #125
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آبان 00 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1388-2-15
    نوشته ها
    532
    امتیاز
    15,820
    سطح
    80
    Points: 15,820, Level: 80
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 30
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class10000 Experience PointsSocial
    تشکرها
    2,510

    تشکرشده 2,960 در 521 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    77
    Array
    سلام مصباح الهدي

    خواهر خوبم،


    ميزان خوشحالي كه با خوندن اين خبر و به خصوص پستتون در تاپيك ديگر به من دست داد وصف ناپذيره. اعتراف ميكنم كه يكي از بهترين خبرهايي بود كه پس از مدت ها شنيدم. بهتون از اعماق قلبم تبريك ميگم.

    خوشحالم از اينكه نتيجه صبر و توكل رو ديدين و البته درك بهتري از حكمت خداوند پيدا كردين. و توكل، يعني همين، يعني اگر همه عالم هم جمع شوند، اگر صلاح شما باشد، نميتوانند جلوي ازدواج شما را بگيرند و بالعكس. بماند كه آخر هم ديديد كه كسي نخواست جلوي چيزي را بگيرد، چون اراده خداوند چيز ديگري بود.

    گاهي اوقات خدا بنده هاش رو انقدر دوست داره كه باهاشون عشق بازي مي كنه، امتحانشون ميكنه، گاهي اين امتحان براشون انقدر سخته كه فكر ميكنن به ته خط رسيدن، و بعد به يك باره با يك نعمت شرمندشون ميكنه، نعمتي كه احساس ديني ايجاد مي كنه كه تا آخر عمر عشق او رو در قلبشون داشته باشند. و البته اين هم از الطاف خود او هست.

    مثل خيلي از دوستان ديگر در اين تالار براي خوشبختيتون دعا خواهم كرد. و دعا ميكنم انشالله خداوند فرزندان صالحي بهتون عطا كنه كه در ركاب امام غايبمون باشند.

    با بهترين ارزوها

    برادرتون
    كامران
    عاشق همه سال مست و رسوا بادا

    ديوانه و شوريده و شيدا بادا

    با هوشياري غصه هر چيز خوريم

    چون مست شديم هرچه بادا باد


  10. 11 کاربر از پست مفید kamran2007 تشکرکرده اند .

    ammin (دوشنبه 10 اسفند 94), khaleghezey (دوشنبه 10 اسفند 94), m.reza91 (یکشنبه 06 تیر 95), mohamad.reza164 (دوشنبه 10 اسفند 94), گیسو کمند (دوشنبه 10 اسفند 94), یاس پاییزی (دوشنبه 10 اسفند 94), هلیاجون (دوشنبه 10 اسفند 94), مصباح الهدی (دوشنبه 10 اسفند 94), باغبان (سه شنبه 18 اسفند 94), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95), عشق آفرین (دوشنبه 10 اسفند 94)

  11. #126
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    واقعا این خبر خوب بود یعنی عالی بود کلی خوشحال شدم

    ولی یه مشکلی هست این وسط خوب الان ما به کی باید بگیم فوق تخصص در زمینه خواستگاری

    استاد نداشتیما زیرآبی

    ایشالله خوشبخت بشید بقیه دخترهای خوب تالار همدردی هم ازدواج کنن و اونایی هم که مشکل دارن ایشالله هرچی خیره همون بشه

    دیرو یکی از بهترین روزهای زندگیم بود سپاس از هموطنان عزیز و دوست داشتنی انصافا گل کاشتید دست تک تکتون رو میبوسم عاشقتوووووووووووووووووووو وووووووووونم شدددددددددددددددددددددددد دددددید

    پ.ن:بیشتر نمینویسم پستم حذف نشه ولی واقعا عالی بود این روزها خیلی خوشحالم خیلی.

    پ.ن 2: یک تجربه ای بدست آوردم اینه که بهتره سعی کنید هیچوقت واسطه نشید حتی اگه به سود دوطرف باشه چون این وسط شمائید که چوب دوسر نجس میشید و هرکی میرسه یکی میزنه پس کله شما

    اصلاح مدیر همدردی:
    بهتره وقتی واسطه یک کار خیری می شوید، اصلا انتظار بازخورد مثبت از یکی یا طرفین نداشته باشید. بلکه با نیت خیر انجام دهید تا اجر معنوی شما محفوظ باشد و تحت بازخورد منفی احتمالی هر کدام پشیمان نشوید و پشت دستتون را داغ نکنید
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  12. 10 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    m.reza91 (یکشنبه 06 تیر 95), miss seven (شنبه 22 اسفند 94), mohamad.reza164 (دوشنبه 10 اسفند 94), گیسو کمند (دوشنبه 10 اسفند 94), یاس پاییزی (دوشنبه 10 اسفند 94), مصباح الهدی (دوشنبه 10 اسفند 94), zolal (دوشنبه 10 اسفند 94), باغبان (سه شنبه 18 اسفند 94), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95), عشق آفرین (دوشنبه 10 اسفند 94)

  13. #127
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 15 تیر 98 [ 21:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    7,418
    سطح
    57
    Points: 7,418, Level: 57
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    808

    تشکرشده 404 در 138 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام سلامی به گرمای عشق پاک ونجابتت مصباح جونم

    شاید منو نشناسی ولی من می شناسمت من دوست خاموشتم (به قول همدردیها)

    گفته باشم همه تاپیکهاتم خوندم

    از اولی ک اومدم همدردی همه پست هاتو با اشتیاق میخوندم خیلی دوستشون داشتم اینم بگم ک اولا فک میکردم ی خانم همچین سن و سال دارو باتجربه ای و احتمالا ی 4 5 تا بچه ای هم تو بغل داریی بارم نمیدونم تو کدوم تاپیک بود ک از نبخشیدن همسر ناشناست میگفتی، ک اخر حرفهات انقدر گریه کردم ک نگو بعدم اینکه با اینکه عضو بودم ولی بلد نبودم پست بذارم برای همین نشستم همه حرفهامو رو کاغذ نوشتم تا خالی شم...
    اینه ک میخوام بگم این خبر خییییلی خوشحالم کرد

    خبر رسیدن به همسرت انقدر ذوق زده شدم انقدر هیجان دارم ک الان اینجوریم دقیقا

    تو لیاقت بهترین ها رو داری تو خیلی باکمالاتی عجب خوش شانسی این اقا داماد عجب خوش شانسه این خانواده اقا داماد عجب خدا دوستشون داشته...

    الهی ک به حق حضرت زهرا تاابد در کنار همسرت شادو خوشبخت باشی

  14. 6 کاربر از پست مفید هلیاجون تشکرکرده اند .

    m.reza91 (یکشنبه 06 تیر 95), mohamad.reza164 (دوشنبه 10 اسفند 94), فدایی یار (چهارشنبه 19 اسفند 94), مسافر زمان (سه شنبه 11 اسفند 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 12 اسفند 94), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95)

  15. #128
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 15 تیر 98 [ 21:00]
    تاریخ عضویت
    1394-4-11
    نوشته ها
    156
    امتیاز
    7,418
    سطح
    57
    Points: 7,418, Level: 57
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 132
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    808

    تشکرشده 404 در 138 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام سلامی به گرمای عشق پاک ونجابتت مصباح جونم

    شاید منو نشناسی ولی من می شناسمت من دوست خاموشتم (به قول همدردیها)

    گفته باشم همه تاپیکهاتم خوندم

    از اولی ک اومدم همدردی همه پست هاتو با اشتیاق میخوندم خیلی دوستشون داشتم اینم بگم ک اولا فک میکردم ی خانم همچین سن و سال دارو باتجربه ای و احتمالا ی 4 5 تا بچه ای هم تو بغل داریی بارم نمیدونم تو کدوم تاپیک بود ک از نبخشیدن همسر ناشناست میگفتی، ک اخر حرفهات انقدر گریه کردم ک نگو بعدم اینکه با اینکه عضو بودم ولی بلد نبودم پست بذارم برای همین نشستم همه حرفهامو رو کاغذ نوشتم تا خالی شم...
    اینه ک میخوام بگم این خبر خییییلی خوشحالم کرد

    خبر رسیدن به همسرت انقدر ذوق زده شدم انقدر هیجان دارم ک الان اینجوریم دقیقا

    تو لیاقت بهترین ها رو داری تو خیلی باکمالاتی عجب خوش شانسی این اقا داماد عجب خوش شانسه این خانواده اقا داماد عجب خدا دوستشون داشته...

    الهی ک به حق حضرت زهرا تاابد در کنار همسرت شادو خوشبخت باشی

  16. 2 کاربر از پست مفید هلیاجون تشکرکرده اند .

    m.reza91 (یکشنبه 06 تیر 95), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95)

  17. #129
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 اسفند 96 [ 08:20]
    تاریخ عضویت
    1393-10-17
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    68

    تشکرشده 183 در 65 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    با پدرم اصطکاک هایی داشتم. نزدیک بود صبرم لبریز شود. فقط می گفتم خدایا تو جریان سیمرغ آمنین هستم تو قرآنت گفتی حق ندارم به پدرم یک اف هم بگم پس نمی گم. دیگه من این موضوع را رها کردم و به خودت سپردم. این موضوع را خودت بین پدرم همسر آیندم حل کن.

    سر یه خواستگار به شدت متلاطم شدم .و قبل از اون خاستگاری به طور عجیبی همش گریه می کردم. حتی این قدر سرجلسه حالم هم بد بود که 5دقیقه بیشتر حرف نزدیم و تمام شد.
    بعدش دیگه کامل بریدم. عصبانی شده بودم. دیگه گفتم همسر بی همسر...
    اصلا خدایا همسر آینده ای هست آیا؟ یا من کلا سر کارم؟
    گفتم خدایا همسر آیندم هر کی که هست من دیگه نمی خوامش! می دونم این قدر مرد نیست بیاد و از هفت خان من عبور کنه! پسرهای الان نازک نارنجی ان! آنها به جای دخترا ناز می کنند! اگر بدونه من یه هفت خان دارم مطمئنم نمیاد! و این قدر محکم نیست.
    هر کی که هست دیگه نمی خوامش! بره با یه دختر دیگه ازدواج کنه اصلا! ایشاالله خوشبخت هم بشه! چیزی که برای پسرا زیاده دختر!!! من برای کی می تونم این قدر خاص باشم که ارزش سختی کشیدن را داشته باشم!!!

    مادرم خیلی از وضع من ناراحت بود و مادرم به من یه پیشنهاد یه هفته ای داد که با هم انجام بدیم به نیت زیارت امام حسین ...
    سر همون هفته همسر من به خواستگاریم آمد!
    من او را نپسندیدم!
    پدر و مادرم اصرار که این آقا خوبه!
    تو دل من: عجیبا غریبا!!!! بابا شما چرا؟
    شما که همیشه از جواب منفی من حمایت می کردی!
    یه داماد ایده آل می خواستی؟ این که کار معمولی،تحصیلات خیلی معمولی داره!
    جوابم منفیه! حال ازدواج ندارم! با معیارهای من نمی خونه! عاطفی نیست! شاد نیست! خیلی جدیه!

    مادرم: اگر این را رد کنی دیگه خواستگار بی خواستگار! من دیگه خسته شدم! و گریه مادرم.
    گفتم مادرجان من مطمئنم جواب اون آقا هم منفیه! ما نمی خوردیم به هم.
    گفت اگر زنگ زدند؟ گفتم اگر زنگ زدند فقط به خاطر شما یه جلسه دیگه می ذاریم.ولی نمی زنند! با مادرم رفتیم زیارتگاه و ان جا خیلی دعا کردم که این آقا زنگ نزنه!من حوصله خواستگاری بی سرانجام ندارم!
    اما زنگ زدند و مادرشون گفتند که پسرم خیلی خوششان آمده و می گه من چون خواهر ندارم خیلی روحیات خانم ها را بلد نیستم و اون طوری شد گفتم عاطفی نیستم و اجازه بدین جلسات دیگری داشته باشن.

    بعد جلسات ادامه پیدا کرد و هفت خان من هم کما فی السابق بود و حتی تا جلسه 4 احتمال جواب منفی من به شدت می رفت! و به گفته همسرم هر جلسه منتظر بوده دیگه من تو این جلسه باهاش می خوام چی کار کنم؟
    واقعا همسرم خیلی آدم صبوری بود! یعنی بهترین خصوصیتی که داشت! خیلی متین و موقر...

    ببینید چقدر آدم با شخصیتیه که بابای من ازش خوشش آمده! متواضع! و اتفاقا همسر خود من هم از ان پسرهایی هست که بسیار بسیار احترام به پدر و مادر را رعایت می کنه! نه از روی ادا! بلکه واقعی.
    خودش به طور اتوماتیک یه طوری رفتار می کرد که کاملا مطابق سلیقه پدرم بود.اصلا نمی خواست چیزی بهش گفته بشه!

    این هم بگم در مراحل آخر پدرم یه سری حساسیتها داشت ولی همسرم واقعا بسیار عالی اون حساسیت را درک کرد و مطابق با خواسته پدرم پیش رفت! و می گفت پدر حق دارند من هم اگر دختر داشتم برام خیلی سخت بود!
    کلا دیسیبلین پدرم براش جذاب بود و اتفاقا حساسیتهایی که پدرم در تربیت من داشتند براشون نکته مثبت تلقی می شد!

    آقا خلاصه همسرم عاشقم شد شاید! که تونست هفت خان را بگذرونه و همه چیز را مثبت می دید!
    منم دست به آنتن نمی زدم! می ذاشتم همه چی خودش پیش بره! هم همسرم و هم پدرم تو جریانات خواستگاری کاملا به هم علاقه مند شدند!!! و کلا رابطه بسیار خوبی بینشون برقرار شد! و الان هم برقراره!

    و در حالی که آخرین هفته گره سیمرغ بود در روز تولد حضرت زینب عقدمان خوانده شد و به هم رسیدیم.

    قبل از عقدم یکی از عزیزانم شدیدا بیمار بود و بسیار التماس دعا داشت! سر عقد بسیار برای شفای آن بیمار دعا کردم.
    چند روزی گذشت و آن عزیز فوت کرد! و شاید از این بیماری و این دنیا رهایی یافت!
    چند روزی خودم باز هم درگیر شدم سر مساله تولد،مرگ و زندگی!

    انگار همین دیروز بود تو گوش اون کوچولوی تازه متولد شده الله اکبر گفتیم و همین امروز لااله الا الله در تشییع جنازه این عزیز.
    آره پیام این مطلب همینه که طول زندگی مثل یه اذانه! بی خودی درگیر حواشی نشیم و به اصل کاری بچسبیم! که یه وقت دیر نشه!
    خدا بزرگتر از آن چیزیست که بشه وصفش را کرد و خدایی جز الله نیست! پس فقط باید به اصل کاری توکل کنیم و وقتمون را هدر ندیم.

    جمعه پشت سر همسرم برای نماز اقتدا کردم. با اذان و اقامه ایشان!واقعا چه حس خوبیه که آدم همسرش را این قدر قبول داشته باشه که پشتش نماز بخونه! همسری که توکلش به خداست چه خوب تکیه گاهیه!
    سلام مصباح جان. ازدواجت رو تبریک میگم. اما کلی سوال هم دارم ازت.
    ممنون و با ارزوی بهترین ها.

    ویرایش مسافر زمان:
    با سلام و احترام،
    لطفا سؤال‌های خود را به صورت خصوصی مطرح نمایید تا تاپیک به حاشیه نرود.
    با تشکر
    ویرایش توسط مسافر زمان : سه شنبه 11 اسفند 94 در ساعت 02:25 دلیل: در پست قبد شده است.

  18. 5 کاربر از پست مفید shivaram تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (دوشنبه 10 اسفند 94), هلیاجون (دوشنبه 10 اسفند 94), مسافر زمان (سه شنبه 11 اسفند 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 12 اسفند 94), دختر بیخیال (یکشنبه 06 تیر 95)

  19. #130
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 03 اسفند 96 [ 08:20]
    تاریخ عضویت
    1393-10-17
    نوشته ها
    108
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    68

    تشکرشده 183 در 65 پست

    Rep Power
    29
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    با پدرم اصطکاک هایی داشتم. نزدیک بود صبرم لبریز شود. فقط می گفتم خدایا تو جریان سیمرغ آمنین هستم تو قرآنت گفتی حق ندارم به پدرم یک اف هم بگم پس نمی گم. دیگه من این موضوع را رها کردم و به خودت سپردم. این موضوع را خودت بین پدرم همسر آیندم حل کن.

    سر یه خواستگار به شدت متلاطم شدم .و قبل از اون خاستگاری به طور عجیبی همش گریه می کردم. حتی این قدر سرجلسه حالم هم بد بود که 5دقیقه بیشتر حرف نزدیم و تمام شد.
    بعدش دیگه کامل بریدم. عصبانی شده بودم. دیگه گفتم همسر بی همسر...
    اصلا خدایا همسر آینده ای هست آیا؟ یا من کلا سر کارم؟
    گفتم خدایا همسر آیندم هر کی که هست من دیگه نمی خوامش! می دونم این قدر مرد نیست بیاد و از هفت خان من عبور کنه! پسرهای الان نازک نارنجی ان! آنها به جای دخترا ناز می کنند! اگر بدونه من یه هفت خان دارم مطمئنم نمیاد! و این قدر محکم نیست.
    هر کی که هست دیگه نمی خوامش! بره با یه دختر دیگه ازدواج کنه اصلا! ایشاالله خوشبخت هم بشه! چیزی که برای پسرا زیاده دختر!!! من برای کی می تونم این قدر خاص باشم که ارزش سختی کشیدن را داشته باشم!!!

    مادرم خیلی از وضع من ناراحت بود و مادرم به من یه پیشنهاد یه هفته ای داد که با هم انجام بدیم به نیت زیارت امام حسین ...
    سر همون هفته همسر من به خواستگاریم آمد!
    من او را نپسندیدم!
    پدر و مادرم اصرار که این آقا خوبه!
    تو دل من: عجیبا غریبا!!!! بابا شما چرا؟
    شما که همیشه از جواب منفی من حمایت می کردی!
    یه داماد ایده آل می خواستی؟ این که کار معمولی،تحصیلات خیلی معمولی داره!
    جوابم منفیه! حال ازدواج ندارم! با معیارهای من نمی خونه! عاطفی نیست! شاد نیست! خیلی جدیه!

    مادرم: اگر این را رد کنی دیگه خواستگار بی خواستگار! من دیگه خسته شدم! و گریه مادرم.
    گفتم مادرجان من مطمئنم جواب اون آقا هم منفیه! ما نمی خوردیم به هم.
    گفت اگر زنگ زدند؟ گفتم اگر زنگ زدند فقط به خاطر شما یه جلسه دیگه می ذاریم.ولی نمی زنند! با مادرم رفتیم زیارتگاه و ان جا خیلی دعا کردم که این آقا زنگ نزنه!من حوصله خواستگاری بی سرانجام ندارم!
    اما زنگ زدند و مادرشون گفتند که پسرم خیلی خوششان آمده و می گه من چون خواهر ندارم خیلی روحیات خانم ها را بلد نیستم و اون طوری شد گفتم عاطفی نیستم و اجازه بدین جلسات دیگری داشته باشن.

    بعد جلسات ادامه پیدا کرد و هفت خان من هم کما فی السابق بود و حتی تا جلسه 4 احتمال جواب منفی من به شدت می رفت! و به گفته همسرم هر جلسه منتظر بوده دیگه من تو این جلسه باهاش می خوام چی کار کنم؟
    واقعا همسرم خیلی آدم صبوری بود! یعنی بهترین خصوصیتی که داشت! خیلی متین و موقر...

    ببینید چقدر آدم با شخصیتیه که بابای من ازش خوشش آمده! متواضع! و اتفاقا همسر خود من هم از ان پسرهایی هست که بسیار بسیار احترام به پدر و مادر را رعایت می کنه! نه از روی ادا! بلکه واقعی.
    خودش به طور اتوماتیک یه طوری رفتار می کرد که کاملا مطابق سلیقه پدرم بود.اصلا نمی خواست چیزی بهش گفته بشه!

    این هم بگم در مراحل آخر پدرم یه سری حساسیتها داشت ولی همسرم واقعا بسیار عالی اون حساسیت را درک کرد و مطابق با خواسته پدرم پیش رفت! و می گفت پدر حق دارند من هم اگر دختر داشتم برام خیلی سخت بود!
    کلا دیسیبلین پدرم براش جذاب بود و اتفاقا حساسیتهایی که پدرم در تربیت من داشتند براشون نکته مثبت تلقی می شد!

    آقا خلاصه همسرم عاشقم شد شاید! که تونست هفت خان را بگذرونه و همه چیز را مثبت می دید!
    منم دست به آنتن نمی زدم! می ذاشتم همه چی خودش پیش بره! هم همسرم و هم پدرم تو جریانات خواستگاری کاملا به هم علاقه مند شدند!!! و کلا رابطه بسیار خوبی بینشون برقرار شد! و الان هم برقراره!

    و در حالی که آخرین هفته گره سیمرغ بود در روز تولد حضرت زینب عقدمان خوانده شد و به هم رسیدیم.

    قبل از عقدم یکی از عزیزانم شدیدا بیمار بود و بسیار التماس دعا داشت! سر عقد بسیار برای شفای آن بیمار دعا کردم.
    چند روزی گذشت و آن عزیز فوت کرد! و شاید از این بیماری و این دنیا رهایی یافت!
    چند روزی خودم باز هم درگیر شدم سر مساله تولد،مرگ و زندگی!

    انگار همین دیروز بود تو گوش اون کوچولوی تازه متولد شده الله اکبر گفتیم و همین امروز لااله الا الله در تشییع جنازه این عزیز.
    آره پیام این مطلب همینه که طول زندگی مثل یه اذانه! بی خودی درگیر حواشی نشیم و به اصل کاری بچسبیم! که یه وقت دیر نشه!
    خدا بزرگتر از آن چیزیست که بشه وصفش را کرد و خدایی جز الله نیست! پس فقط باید به اصل کاری توکل کنیم و وقتمون را هدر ندیم.

    جمعه پشت سر همسرم برای نماز اقتدا کردم. با اذان و اقامه ایشان!واقعا چه حس خوبیه که آدم همسرش را این قدر قبول داشته باشه که پشتش نماز بخونه! همسری که توکلش به خداست چه خوب تکیه گاهیه!
    سلام مصباح جان. ازدواجت رو تبریک میگم. اما کلی سوال هم دارم ازت.
    ممنون و با ارزوی بهترین ها.

    ویرایش مسافر زمان:
    با سلام و احترام،
    لطفا سؤال‌های خود را به صورت خصوصی مطرح نمایید تا تاپیک به حاشیه نرود.
    با تشکر


 
صفحه 13 از 15 نخستنخست ... 3456789101112131415 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. لباساموصدقه دادم حالام پشیمونم
    توسط idenay در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 اردیبهشت 94, 20:56
  2. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 04 مرداد 93, 12:26
  3. با این اوصاف موضوع خواستگاری رو مطرح کنم؟!
    توسط pesare_baran در انجمن انتخاب و تصمیم گیری
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 12 مهر 91, 12:03
  4. تا کی به تمنای وصال تو یگانه
    توسط اتنا در انجمن موسیقی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 05 آذر 88, 20:42

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:24 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.