من 22 سالمه و نامزدم 25 سالش هست/ فارغ التحصیل عمران هست و از زمانی که با من دوست شد هدفش شد درس خوندن که بره سر کار و به هم برسیم -الان فارغ التحصیل شده و 1 ماه هست که داره کار می کنه
یک آپارتمان کوچک اجاره کرده و وسایل برای خونه خریده و قرار بود تا 10 ماه دیگه عروسی کنیم...
نامزدم خیلی بد اخلاق هست و عصبانی میشه سریع و فحش میده دلمو می شکنه اما اگه بگم همیشه اینجوریه دروغ گفتم/ نه بعضی وقتا ماهه می خوام براش بمیرم اما بعضی وقتا می خوام بکشمش و بعضی وقتا مثل بچه ها میشه و نمی دونم باید با این رفتارش چیکار کنم...
مشکلم باهاش در مورد بد اخلاقی اش نیست می تونم ببخشمش البته بعضی وقتا دیگه صبرم تموم میشه اما مشکل اصلیه من این هست که تک پسر هست و مامانشو مادربزرگش تنهان و همش قربون صدقش میرن و بهش می گن با من چیکار کنه و... میدونین در واقع 3 تا زن خواهد داشت در آینده به نظر من...
لوس و خود خواه هست اما اهل کار و پیشرفت هست...
هر اتفاقی که بین ما می افته مادر و مادر بزرگش در جریانن
زندگی خصوصی و رابطه خصوصی نداریم زندگی ما باز برای اینها
دلیلش همش نامزدم هست / بهش گفتم بیا از این به بعد اگه فلان کار من بده چشم نمی کنم / تو هم بیا اگه کاری می کنی که بده و ضرر داره نکن به مامان و مادر بزرگت نگوچیزای خصوصیمون رو!!!! گفتم اگه منو تو همدیگرم بکشیم باز همدیگرو می بخشیم اما با این کار تو اونا با من بد می شن!!!
گفتم مگه من تا حالا شده به مامان بابام بگم بابا فلانی این فحش و بهم داد یا سرم داد زد؟!!! اگه بگم باهات بد می شه - گفت باشه اما باز تکرار کرد
کار بد من که اونو عصبی می کنه اینه که به محض اینکه ناراحت می شم میگم خداحافظ واسه همیشه تو فلانی فلانی فلانی...
می خوام درست کنم خودمو و انقدر زود عصبانی نشم آروم تر باشم اما استرس دارم فشار کارم زیاده و درسم و یعنی فوق دیپلمم رو دارم به زور تموم می کنم و با خانواده ام مشکل دارم و نامزدمو خانواده اش از طرف دیگه... اصلاٌ آرامش ندارم.... کلاٌ آدم خودخوری هستم... بهم می گن لوبا غصه خور
یک ایراد دیگه اینکه می گه من لیسانس دارم تو فوق دیپلم تو هیچی نداری جز خوشگلی تو هیچی نیستی هی می زنه تو سرم
می گه من زندگی و ساختم برات اما تو هیچ کاری نکردی میگم من اینجا چه کاری ازم بر میاد که بکنم؟ بگو میکنم
اونو چیکار کنم درست کنم؟ الان سر اون جریان که بالا مطرح کردم دعوامون شد و در جواب بهم زدن من باهام به هم زده و معذرت خواهی کردم و زنگ می زنم جواب نمی ده باهام قهره شایدم داره فکر می کنه که به درد هم نمی خوریم و شایدم مادر بزرگش می گه نیاد فعلاٌ سمت من....من بدون اون میمیرم...
واسه هر مشکلی یک چاره ای هست به هرحال... من بلد نیستم چه طور با خانواده اش رفتار کنم که هی نگن بچه ای و مریضی و راجع به خانوده ام اظهار نظر کنن و... من جز احترام و مهربونی کاری نکردم واقعاٌ و فکر کنم باعث رو دادنه به اینها شده...
کلاٌ خیلی مسائل هست که سوال هست برام و فکر کنم نیاز به مشاوره دارم هم برای خودم و هم برای حل مشکل با خانواده نامزدم... اما خیلی گرون هست و اعتماد به مشاور ها ندارم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)