به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 30
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 فروردین 90 [ 16:16]
    تاریخ عضویت
    1386-11-16
    نوشته ها
    385
    امتیاز
    5,034
    سطح
    45
    Points: 5,034, Level: 45
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 467 در 211 پست

    Rep Power
    55
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    نامه ی تشکر آمیز همسری به همسری




    متشکرم:
    برای همه وقت هایی که مرا به خنده واداشتی.

    برای همه وقت هایی که به حر ف هایم گوش کردی.

    برای همه وقت هایی که به من شهامت و جرأت دادی.

    برای همه وقت هایی که با من شریک شدی.

    برای همه وقت هایی که با من به گردش آمدی.

    برای همه وقت هایی که خواستی در کنارم باشی.

    برای همه وقت هایی که به من اعتماد کردی.

    برای همه وقت هایی که مرا تحسین کردی.

    برای همه وقت هایی که باعث راحتی و آسایش من هستی.

    برای همه وقت هایی که گفتی "دوستت دارم".

    برای همه وقت هایی که در فکر من بودی.

    برای همه وقت هایی که برایم شادی آوردی.

    برای همه وقت هایی که به تو احتیاج داشتم و تو با من بودی.

    برای همه وقت هایی که دلتنگم بودی.

    برای همه وقت هایی که به من دلداری دادی.

    برای همه وقت هایی که در چشمانم نگریستی و صدای قلبم را شنیدی.

    به خاطرهمه این ها، هیچ وقت فراموش نکن که:

    همیشه برای گوش دادن به حرف هایت آمادگی دارم.

    همیشه پشتیبانت هستم.

    من مثل کتابی گشوده برایت خواهم بود.

    فقط کافی است چیزی از من بخواهی، بلافاصله از آن تو خواهد شد.

    می خواهم اوقاتم را در کنار تو باشم.

    من کاملاً به تو اطمینان دارم و تو امین من هستی.

    در دنیا تو از هر چیزی برایم مهمتر هستی.

    همیشه دوستت دارم، چه به زبان بیاورم چه نیاورم.

    همین الان در فکر تو هستم.

    تو همیشه برای من شادی می آوری به خصوص وقتی که لبخند بر لب داری.

    من همیشه برای تو این جا هستم و دلم برایت تنگ است.

    هر وقت که احتیاج به درد و دل داشتی روی من حساب کن.

    تو در تمام ضربان های قلبم حضور داری.

  2. کاربر روبرو از پست مفید آهو تشکرکرده است .

    شاپرک 114 (یکشنبه 05 مرداد 93)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 خرداد 87 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1386-9-10
    نوشته ها
    133
    امتیاز
    5,417
    سطح
    47
    Points: 5,417, Level: 47
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 109 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    آهو جان ، سلام
    بابت دو تا پاسخ بسیار قشنگت ممنونم .
    هر دو تا بسیار ارزشمند است
    کاش می تونستم اینطوری باشم

  4. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 16 فروردین 90 [ 16:16]
    تاریخ عضویت
    1386-11-16
    نوشته ها
    385
    امتیاز
    5,034
    سطح
    45
    Points: 5,034, Level: 45
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 116
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    442

    تشکرشده 467 در 211 پست

    Rep Power
    55
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    اگر بر این باورید عشقی که از آغاز ازدواج نسبت به همسرتان داشته‌اید بدون تلاش شما تا ابد باقی خواهد ماند و همواره در زمان بروز مشکلات به کمک شما خواهد آمد، در اشتباهید.


    متاسفانه اگر برای تازه نگه داشتن عشق‌تان تلاش نکنید، خیلی زود روابط گرم زناشویی به سردی یک عادت روزانه خواهد شد!


    اگر شما هم از آن‌دسته آقایانی هستید که تصمیم دارید در روابط خود با همسرتان همواره معجزه ی عشق را به وضوح ببینید، می‌توانید روی ایده‌های کاملا عملی این مقاله حساب کنید:

    فکر نمی‌کنم برای اجرای یک نقشه ی عاشقانه، پختن نیمرو کار سختی باشد.

    یک شب به همسرتان بگویید که قصد دارید شما شام را آماده کنید! به شرطی که او وارد آشپزخانه نشود.

    هر چند که همین پیشنهاد به تنهایی باعث رضایت خاطر همسرتان می‌شود، اما شما که یکی از مردهای موفق هستید همیشه برگی برنده در آستین خواهید داشت!!!

    با سس قرمز روی نیمرو شکل یک قلب را بکشید، حتی می‌توانید کنار قلب‌تان جمله‌ای بنویسید. همه‌چیز بستگی به سلیقه ی خودتان دارد.

    حالا وقت آن است که همسرتان را به صرف یک شام عاشقانه دعوت کنید.

    اما اگر شما از آن دسته آقایانی هستید که دست به سیاه و سفید نمی‌زنید ولی می‌خواهید رمانتیک باشید؛ می‌توانید این روش را روی یک پیتزا اجرا کنید.

    مطمئنا دیدن چهره ی همسرتان، زمانی که جعبه را باز می‌کند، باعث دلگرمی شما خواهد شد!

    در این جا روی صحبت با خانم‌هاست. لطفا به همسران‌تان اجازه خوب بودن را بدهید!!! مطمئنا شما بیشتر از هر کس دیگر آن‌ها را می‌شناسید و قدرت پیش‌بینی رفتارشان را دارید، اما لطفا از این قدرت علیه نقشه‌های آقایان استفاده نکنید!

    کافی است مچ همسرتان را وقتی مشغول آماده کردن مقدمات یک نقشه ی عاشقانه است بگیرید! آن وقت همه‌چیز عوض خواهد شد و شاید همسرتان دیگر به دنبال راهی برای نشان دادن علاقه‌اش نسبت به شما نگردد.

    پیشاپیش از همکاری صمیمانه شما سپاسگزاریم!

  5. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 خرداد 87 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1386-9-10
    نوشته ها
    133
    امتیاز
    5,417
    سطح
    47
    Points: 5,417, Level: 47
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 109 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    دوران نامزدی من وهمسرم سرشار از شادی و عشق بود و این عشق به قول آهو باید با تلاش حفظ گردد ، تقریباً همه راه هایی که دوستان نوشته بودند رفتم ، ولی همچنان همسرم مانند دوران نامزدی شیفته و عاشق من نیست .شاید هم تصور من چنین است و انتظارات من زیاد است .
    نمی دونم واقعاً زندگی بعد از عروسی به خاطر مشغله مالی اینقدر سرد می شود ؟
    ظهر کهه به خانه می روم چه کارهایی انجام دهم تا او خوشحال گردد ؟
    من باید کم محلی کنم یا نه ؟

  6. #15
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    امروز [ 13:16]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,420
    امتیاز
    287,066
    سطح
    100
    Points: 287,066, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 67.0%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,577

    تشکرشده 37,079 در 7,002 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    سلام کیمیا
    کلا روشهای منفی در خانواده نتیجه عکس میده... حتی به ظاهر اگر در کوتاه مدت به نظر مثبت برسه....
    به نظرم اگر شما سری به انجمن هایی بزنی که من لینک آنها را در ذیل آورده ام، کاملتر و بهتر می توانی به نتیجه برسی. فراموش نکن مداومت و استمرار در یک روش نتیجه بخش تر از خود روش هست. معمولا زمان عنصر اساسی تغییرات مثبت در خانواده محسوب می شود:

    - شوهران از زنان چه می خواهند؟!

    - خصوصیات مثبت شوهرم

    - چگونه با همسرمان برخورد کنیم؟

    - فقط خانمها بخوانند....

    گوش کردن از حرف زدن مشکلتره....!

    مقصر من هستم یا شوهرم؟!

    مهارتهای ارتباطی...

    آموخته ام ....

    همچنین مطالب دیگری که بهتر است در تالارهای همدردی گشتی بزنید... تا اطلاعاتتون کامل بشود... بعد از این نوبت تمرین و تمرین و تمرین است.

  7. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 خرداد 87 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1386-9-10
    نوشته ها
    133
    امتیاز
    5,417
    سطح
    47
    Points: 5,417, Level: 47
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 109 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    سلام آقای سنگ تراشان
    از راهنمایی ارزشمند شما ممنونم .
    وقتی شما من را راهنمایی می کنید به فکر فرو میروم حتی باور کنید راهنمایی های قبلی شما را چاپ کردم و در کیفم گذاشتم و گهگاهی نگاهی می اندازم تا مصمم تر به انجام آن باشم .
    سعی می کنم مطالبی را در موضوعات ارسالی نوشته شده است را به مرور زمان تمرین کنم .
    به طور کلی مطالب نوشته شده کلیات رفتارهایی را نشان می دهد که باور کنید سعی کرده ام اجرا کنم مثل گوش دادن ، صبور بودن ، تعریف و احترام به او ، محبت .اگرچه هیچ وقت نمی گویم که این رفتارها را صد در صد و بدون نقص داشته ام

    شوهرم واقعا از دوری خانواده اش و مشکلات دیگری رنج می برد و من دوست دارم روش هایی عملی و جزئی تر برای کمک به او انجام دهم ، شوهرم را خیلی دوست دارم .او هم من را دوست دارد . دلم می خواد کمکش کنم تا غرق شادی بشه و زندگی مون مثل نامزدی سرشار عشق بشود .
    .

  8. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 خرداد 87 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1386-9-10
    نوشته ها
    133
    امتیاز
    5,417
    سطح
    47
    Points: 5,417, Level: 47
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 109 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    سلام به همه دوستان
    از همه بابت راهنمایی هایشان ممنونم
    مدتی است که دوباره شوهرم مثل دوران نامزدی ، مهربان و آرام رفتار می کند و علت آن این بود که به پیشنهاد من به دیدار خانواده اش رفتیم و علیرغم غر زدن مادرش من سکوت کردم و جلوی خود او حرف هایی منطقی و محبت آمیز بر زبان آوردم و خلاصه اینکه خدا را شکر که زندگی ام فعلا آرام است .
    خدایا کاری کن که زندگی ام همیشه به همین آرامش باقی بماند ، می ترسم تا چند وقت دیگر دوباره همه چیز تکرار شود .

  9. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 خرداد 87 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1386-9-10
    نوشته ها
    133
    امتیاز
    5,417
    سطح
    47
    Points: 5,417, Level: 47
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 109 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    یک کار شگفت انگیز

    [/i]دلم می خواهد کارهایی انجام دهم که شوهرم شگفت زده شود .
    پیش خود بگوید عجب همسر بافهم و درکی ؟
    کاری یا کارهایی انجام دهم که واقعا روی ذهن و قلبش تاثیر زیادی بگذارد .

    کتابی ، مقاله ای ، حرفی ، نظری ندارید ؟

    از شما خواهش می کنم اگه چیزی به ذهنتان می رسد برایم به صورت عامیانه بنویسید .

  10. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 14 خرداد 90 [ 16:25]
    تاریخ عضویت
    1386-11-16
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    3,772
    سطح
    38
    Points: 3,772, Level: 38
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 28
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    102

    تشکرشده 103 در 36 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است, دست شو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم, انگار دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی.اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک می ریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, 30درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد. زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم. خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم. وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره. مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره. جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم. متوجه شدم که اثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟! روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم. این زن, زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم. اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت. من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم: از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه. درسته, جزئیات ظریفی توی زندگی ما هست که از اهمیت فوق العلاده ای برخورداره, مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه, مهم و ارزشمندند. این مسایل خانه مجلل, پول, ماشین و مسایلی از این قبیل نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی افرین نیستند. پس در زندگی سعی کنید زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید. چیزهایی رو که از یاد بردید, یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه, انجام بدید. زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه. این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید. اگر این داستان رو برای فرد دیگه ای نقل نکنید هیچ انفاق نمی افته, اما یادتون باشه که اگه این کار رو بکنید شاید یک زندگی رو نجات بدید

  11. 2 کاربر از پست مفید Arash27 تشکرکرده اند .

    Arash27 (دوشنبه 16 بهمن 91)

  12. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 خرداد 87 [ 08:40]
    تاریخ عضویت
    1386-9-10
    نوشته ها
    133
    امتیاز
    5,417
    سطح
    47
    Points: 5,417, Level: 47
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    100

    تشکرشده 109 در 49 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: چطور به زندگی ام روح تازه ای بدهم ؟

    سلام آرش
    با خواندن مطالبی که نوشته بودید به فکر فرو رفتم و یاد دوران نامزدی ام افتادم ، یاد شعرهای ساده و بی قافیه ای که برایش می سرودم ، یاد عطرهای متنوعی که می زدم ، یاد تلفن ها ، لحن صحبت ها ، طرز پیکنیک رفتنمان ، سادگی سخن گفتنم و ...

    خیلی ازت ممنونم .


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:56 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.